ابهاماتي درباره نامه خوئيني‌ها!

در هفته‌اي كه گذشت، دومين نامه سرگشاده جناب موسوي‌خوئيني‌ها انتشار يافت. نامه‌اي كه در آن ضمن تحليل اجمالي شرايط كشور از فعالان سياسي و مردم درخواست كرده تا براي حفظ تتمه آنچه كه ايشان جمهوريت نظام ناميده پاي صندوق‌هاي راي 1400 بيايند. اين نامه هم مانند نامه قبلي كه پس از سكوت طولاني ايشان و در برابر رويدادهاي فراوان و سال‌هايي كه در خفا گذشت نگارش شده بود، مباحث گسترده‌اي را سبب شد. خوئيني‌ها را بايد پدر معنوي چپ‌هاي خط امامي دانست. هر چند نمي‌توان اين جايگاه او را براي اصلاح‌طلبان امروز ايران قائل شد. اما چه منتقد او باشيم يا همراه نمي‌توان اشارات و كنش او در اين دو رفتار اخيرش را ناديده انگاشت. ولي نگاهي موشكافانه به چنين دعوتي نيازمند تحليلي عميق‌تر از شرايط ايران امروز است.در يك تحليل خطي نمي‌توان اميدوار بود كه شرايط در ماه‌ها و هفته‌هاي منتهي به انتخابات پيش رو تفاوت معناداري با امروز كند. لذا بايد از خود پرسيد او چرا به اين اقدام دست زده است؟ كنه و علت اصلي چنين اقدامي چيست؟ دعوت فوق چه تاثيري بر فرآيند كنش‌هاي سياسي اصلاح‌طلبان باقي مي‌گذارد؟ و اصلاح‌طلبان از چه ميزان مشروعيت و مقبوليت در ميان مخاطبان عام خود برخوردارند؟ روشن است كه افكار عمومي با آنچه او را با اين نگره همراه كرده، موافقتي ندارد. در آخرين انتخابات در جمهوري اسلامي، كاهش مشاركت بسيار نگران‌كننده بود. در دور دوم انتخابات اين نگراني به فاجعه‌اي معنادارتر بدل شد. مشاركت به ‌شدت كاهش يافته و معلوم است بسياري بر اين باورند كه يا نظام انتخاباتي ايران ناكارآمد است و يا آنها انتخابات را ديگر مسير منطقي و معقولي براي دست يافتن به مطالبات خويش نمي‌پندارند. اين امر چند گروه را بالقوه خوشحال مي‌كند و البته موجب نگراني گروه‌هاي ديگري هم خواهد شد كه بدان اشاره خواهم كرد. دسته اولي كه از كاهش مشاركت خوشحال هستند، تندروهاي داخلي هستند. 
آنها انتخابات كنترل شده و هدفمند را بر هر امري ترجيح مي‌دهند. امري كه در سخنان بسياري از فعالان تندرو و نزديك به جبهه پايداري هويدا شده است. دليل اول آنها استراتژيكي و اعتقادي است. آنها ذاتا به انتخابات و حق راي مردم باوري ندارند. رهبر معنوي اين دسته بارها راي مردم را زينتي دانسته و حتي مدعي شده كه امام رحمت‌الله در نتيجه رودربايستي اول انقلاب و تحت تاثير شرايط آن روز درباره اصالت انتخابات سخن رانده است. دليل دوم تاكتيكي است. تندروهاي داخلي مي‌دانند كه نماينده اقليت جامعه سياسي ايران هستند و هر گاه مردم پاي صندوق‌هاي راي بيايند، نصيبي نخواهند برد. انتخابات شوراي دوم شهروروستا و انتخابات اخير مجلس اخير نشانگر اين رويكرد است. در غياب مردم، آنها پيروز ميدان‌اند. براي تحقق اين امر طرفداران استراتژيكي و تاكتيكي از دو دسته رانت و دوپينگ هم بهره مي‌برند. ساختار انتخاباتي در ايران و عملكرد نهادهاي ناظر. شوراي نگهبان چه به اين راهبردها اعتقاد داشته يا نداشته باشد به گونه‌اي رفتار كرده كه برخي- به غلط يا درست- بر اين باورند كه خواسته آن دسته محقق شده است. گروه دوم سلطنت‌طلب‌ها هستند. آنها كاهش مشاركت را گامي به جلو مي‌دانند. نظامي كه با راي بيش از 98 درصد مردم مستقر شده در 40 سالگي به جايي رسيده كه بنا بر برخي گزارش‌هاي تاييد نشده در انتخابات چند روز گذشته، تعداد آرايي كه مثلا در يكي از حوزه‌هاي بزرگ به صندوق انداخته شده از تعداد مراقبين و متوليان مسوول برگزاري انتخابات كمتر بوده است! گروه بعدي طرفداران مجاهدين خلق(منافقين) هستند. آنها پيش از آنكه سايه سخت قدرت اصلاح‌طلبان را با صفت «فتنه‌گر» مزين كنند! اولين بار اين تعبير را درباره محمد خاتمي و طرفدارانش كه حماسه دوم خرداد 76 را آفريدند به ‌كار بردند. از نطر آنها نيز كاهش مشاركت يك پيروزي راهبردي براي آنان است. گروه ديگري كه با اين مجموعه همسو است، دشمنان خارجي ايران هستند. دونالد ترامپ و همپالگي‌هايش، اسراييل و دولت مرتجع عربستان. آنها قدرت ماندگاري و اقبال داخلي و بين‌المللي جمهوري اسلامي را همراهي و معاضدت ملت بزرگ ايران با سيستم مستقر مي‌دانند. همه اينها در ائتلافي نانوشته در يك جبهه قرار دارند. در برابر جبهه ياد شده، گروه‌هايي قرار دارند كه اينگونه نمي‌انديشند.گروهي بر اين اعتقادند كه سكوت و كناره‌گيري از انتخابات، فرصت ايده‌آل را به جبهه قبلي داده و هزينه مضاعفي را بر روند تغييرات ايران تحميل مي‌كند. طرفداران اين نظريه را مي‌توان به گروه‌هاي زير تقسيم كرد:
كساني كه انقلاب اسلامي را همچنان داراي پتانسيل قدرتمند دانسته و معتقد به پويايي و انرژي‌هاي نهفته آن هستند. اين گروه هر چند منتقد شرايط موجود هستند اما خود به دو گروه تقسيم مي‌شوند. برخي از آنها آلترناتيو و جانشيني براي شرايط امروز ندارند. تعدادي اما هنوز به ارزش‌هايي كه بر اساس آنها انقلاب اسلامي در سال 57 شكل گرفت، باور دارند. آنها استقرار يك نظام سياسي مستبد فردي در 2500 سال گذشته را ريشه‌دارتر از آن مي‌دانند كه تنها با يك انقلاب سياسي بتوان به دامنه‌هاي دمكراسي و مردم‌سالاري رسيد. آنها ذات تاريخي و تربيت فرهنگي ايراني‌ها را براي نيل به آنچه ايده‌آل است، كافي نمي‌دانند. از نظر آنها 40 سال در تاريخ يك لحظه است بنابراين نبايد زود نااميد شد. از نظر آنها اين افراد نيستند كه موجد تحقق شرايط پاتريمونيال مي‌شوند بلكه اين سيستم و تربيت اجتماعي و فرهنگي است كه ما را از تحقق ايده‌آل مردم‌سالاري دور مي‌كند. لذا تغييرات عاجل سياسي تنها دوره‌هاي استبداد را طولاني‌تر و تحقق روياها را فرسايشي‌تر مي‌كند و راه برون‌رفتي نشان نمي‌دهد. ما را از اين مرحله ناصواب به دوره‌اي سنگلاخي پرتاب مي‌كند. البته اندكي نيز در اين ميان تمايل خود را بر اصلاح روابط فردي، اصلاح نظام تربيتي و رشد و نمو فرهنگ تعامل در خانواده‌ها مي‌دانند. سوي ديگر كساني هستند كه در عين منتقد بودن، نظام سياسي را مستقل مي‌دانند اما براي آن ايراداتي قائل هستند كه بايد براي اصلاح آنها اقدام كرد. تجربه كشورهاي منطقه و وجود طمع و رذالت در ميان كشورهاي صاحب قدرت كه از ايران بزرگ و يكپارچه هراسانند، بهترين فرصت است تا ايران را به تجزيه و هرج و مرج برسانند. از نظر اين عده تحمل اين ايرادات ساختاري ارجح به تن دادن به شرايط ريسك نامقدر است. اينكه مبادا اين گربه زيباي آريايي در نتيجه طمع قدرت‌ها و فقدان تربيت مشاركتي به سوريه‌اي ديگر بدل شود. در اين جبهه اما مي‌توان اصلاح‌طلباني را نيز سراغ گرفت كه با علم به قرباني شدن خود در اين شرايط همچنان چانه‌زني و اعمال فشارهاي پيدا و پنهان را مناسب‌ترين راه مي‌دانند. اين گروه‌ها سياسي و البته اجتماعي، اصلاحات را در گرو ماندگاري در سيستم مستقر و تلاش براي نيل به افق‌هاي بهتر مي‌دانند. از نظر آنها تفاوت يك اصلاح‌طلب و انقلابي در تبيين همين حد و مرزهاست. نمي توان با سيستم مستقر دشمني ورزيد و خواهان سهمي موثر براي پيشبرد ايده‌ها بود. اين امر قرباني هم مي‌گيرد چراكه اصلاح‌طلب ميان دو گزاره حفظ وضع موجود و نياز به تحول و تغيير گرفتار است. از سويي متهم به خيانت مي‌شود و از سوي ديگر به ناكارآمدي و سازشكاري متهم مي‌شود. دو انرژي ايستايي و پويايي آنها را از كار مي‌اندازد. آنها قادر به تحمل فشاري كه از دو سوي بر آنها وارد مي‌شود، نيستند. نمونه‌هاي تاريخي فراواني در اين باره مي‌توان ارايه داد. اما به راستي موسوي‌خوئيني‌ها با كدام يك از اين گروه‌ها همسو است؟ و تلاش او چه بخش‌هايي از اين مجموعه‌ها را هدف مي‌گيرد. بسيار خامي است اگر فكر كنيم كه او عامه مردم را هدف قرار داده است. چه خوشمان آيد يا نه، اين عوام نيستند كه موتور متحول تغييرات را به حركت درمي‌آوردند. به تعبير مسعود احمدزاده اين موتور كوچك است كه موتور بزرگ را به حركت درمي‌آورد. تاريخ، صحنه پويش دايمي گروه‌هاي فعال و پويايي است كه تحولي را رقم زده و افكار عمومي را با خود همراه مي‌كند. اما مشكل بزرگ در اين ميانه آن است كه اينك نه تنها مردم دچار رخوت و نااميدي شده‌اند كه حتي گروه‌هاي مرجع و مخاطب اين نامه نيز خود را چندان موثر نمي‌يابند و به صحت اقدامات خود در گذشته با ترديد مي‌نگرند. جبهه اصلاحات گرفتار از هم گسيختگي است. 3 تن از رهبرانش در حصر هستند و خاتمي نيز يا نخواسته و يا نتوانسته اين پويايي و تحول را نمايندگي يا هدايت كند. شورش‌هاي اجتماعي 96 و 98 فضاي سياسي ايران را وارد عصر جديدي كرده است. هر چند حاكميت از اين شورش‌ها آسيب ديد اما اصلاح‌طلبان، قربانيان اصلي آن رويدادها بودند. البته به بازندگان اين منازعات، فعاليت سياسي و پيگيري مطالبات مدني را نيز بايد افزود. با اين وضعيت رويكرد سياسي گروه‌هاي مخاطب نامه خوئيني‌ها چه كساني هستند؟ پاسخ نهايي و درخور به سوالات برشمرده شده در اول اين مقاله چه خواهد بود؟ آيا دعوت او براي مشاركت در انتخابات با اقبال روبه‌رو خواهد شد؟ آيا اساسا اين شيوده در ساخت سياسي ايران امروز موثر است؟ همه اينها سوالات مهمي است كه در فرصت‌هاي بعدي درباره آنها سخن خواهم گفت.