بر این راه مرگ چیرگی ندارد

خسرو طالب زاده
روزنامه نگار
سخت است باور کردن نبودن داوود فیرحی. چند روز پیش، در ابتدای بیماری تماسی داشتم اظهار خرسندی می‌کرد که مشکل جدی ندارد اما گویی کرونا شگردش فریب است و خوب فیرحی را فریفته بود. می‌گویند کرونا از نقطه ضعف آدم‌ها رخنه می‌کند و مهلک می‌شود و فیرحی نقطه ضعفش همین بود مانند یک روستایی بی‌غل و غش و مانند یک متفکر خوشبین و مانند یک متخلق خوش رفتار بود با همه. همین گشودگیش کار دستش داد. با هر آنچه فروبستگی بود ناخوش بود، روحی یا جسمی، فکری یا سیاسی به‌نام سنت یا تجدد. گشودگی اندیشه‌اش مرزهای فکریش را بیکرانه کرده بود اما مرز داشت و بخوبی می‌دانست کیست و کجا ایستاده است. از هر دو سو منتقدش بودند هم سنت گرایان هم متجددان. زیرا فیرحی اندیشیدن را با سویه‌های فکری مبادله نکرد. باور داشت که دارایی‌ها و اندوخته‌های محکم و گرانبهایی در مخازن تاریخ فکری ما وجود دارد که گشاده دستانه از آنها غفلت کرده‌ایم و رو به سوی دیار دیگر کرده‌ایم یا بدان آنها جهل ورزیده ایم. گشودگی فکریش با خود فروبستگی مشکل داشت از هر نوع و گونه‌ای که بود.
فیرحی هیچ نشانه‌ای از مرگ نداشت، نه در سن و سالش، نه در طراوت اندیشگی اش، نه در امید به آینده و نه در کوشش کم مانندش. مرگ او یک رخداد پیش بینی‌ناپذیر و باورنشدنی است. اما مگر مرگ چیزی جز این است که باورناپذیر است و جایی و زمانی رخ می‌نماید که انتظارش نیست. اما مرگ فیرحی را دربرگرفت یا فیرحی مرگ را؟


بی شک جسم فیرحی در چنبره مرگ گرفتار شد و نتوانست از این دام جان سالم به‌در برد، اما «فیرحی» بر مرگ چیره شد. فیرحی کاری را که می‌باید می‌کرد، کرد. راهی را گشود که از ژرفای تاریخ بخصوص تاریخ معاصر منشأ می‌گرفت و تا امروز جریان و به آینده استمرار دارد. کتابها و آثارش «سخن» تمام بود و «جان کلام». فیرحی در آثارش باقی است که مرگ را بدان رخنه نیست. فیرحی می‌توانست در صدها کتاب و آثار قلمی و کلامی جدید راهی را که رفته بازگوید و به شرح آنها بپردازد و مفسر خودش باشد. اگر حقیقت کلام و سخن فیرحی شنیده شود، طول و عرض، کم و میزان و بسط و شرح آن چیزی را تغییر نمی‌دهد. نه فیرحی از زمره نواندیشان دینی بود که در طول عمرشان مستمراً چهره های نو می‌شوند و نه از زمره آنهایی که جای لرزانی ایستاده‌اند که زمان باید قلم عفو و اصلاح بر گذشته آنها بکشد. فیرحی جایی ایستاده بود که در فهم عمیق و خرد دقیق کمکش می‌کرد؛ ادب اندیشه. بواقع صفت بارز او ادب و متخلق بودن که در زیست فردی و زیست فکری بدان پایبند و بلکه فطرتش بود. برای خود بودن نمی‌اندیشید و اندیشه‌اش برای خود نبود. برای گشودن از کار فروبسته این دیار بود.
فیرحی ده ها سال دیگر هم عمر می‌کرد که‌ای کاش می‌کرد، در مبانی و اصول همینی می‌بود که بود. زمان بر فیرحی چیره نمی‌شد زیرا زمانه را بخوبی می‌شناخت و بلکه زمانه با او بود. افق فکریش عقبه‌ای داشت که در زمان دگرگون نمی‌شد، هر چند ثمرات بیشتر و آثار افزون تری داشت و ای کاش می‌داشت. اما فیرحی راهی را که پیموده بود پایانش خودش بود نه راهش. راه او برای هر رنجیده و دردمندی که اندیشه و دین و ایرانیت مسأله باشد، گشوده است و بر این راه مرگ چیرگی ندارد.