برنامه هسته‌ای و رقابت‌های سیاسی

طلیعه فعالیت‌های هسته‌ای ایران به قبل از انقلاب اسلامی 1357 بر می‌گردد. اما آمریکا که خود از حامیان اصلی و فراهم کننده رآکتور اتمی تهران بود اکنون در منتهی الیه درجه مخالفت با آن قرار دارد.
پروسه اتمی شدن کشورهای صاحب این فناوری را که تورق کنیم هیچکدام حتی کسر کوچکی از چالش‌های ایران را نیز نداشتند. اکنون برنامه هسته‌ای ایران در خارج و داخل درگیرِ معضلات شدیدی شده و فراتر از ظرفیت خودش بزرگ شده است.
چالش هسته‌ای در خارج بهانه فشار و در داخل تبدیل به مستمسکی برای قطب بندی شده است. 
منظور این است که برنامه هسته‌ای برای نفسِ برنامه هسته‌ای نیست. خارجی‌ها و بالاخص کسانی که تضاد ماهوی و ایدئولوژیک با جمهوری اسلامی دارند با علمِ به اینکه حداقل از برهه‌ای به این سو و با نظارت بی‌سابقه نهادهای نظارتی بر فعالیت‌های هسته‌ای ایران امکان انحراف در آن به صفر رسیده است ولی بنا ندارند شمشیر داموکلس را از بالای سر کشور بردارند.


برنامه هسته‌ای تبدیل به ابزاری برای خدمت به اهداف دیگر شده است. این اهداف برای کشورهای مختلف متفاوت است. از آمریکا، اسرائیل و کشورهای اروپایی گرفته تا چین، روسیه و کشورهای منطقه! برای کشورهای غربی این چالشِ همیشگی حفره‌ای برای اجماع و اعمالِ تحریم علیه ایران است تا اینگونه، هم بخش بزرگی از ظرفیت کشور را به خود مشغول کنند و هم آن را از سایر کارکردهای ضروری غافل نمایند. روسیه و چین آن را از رهگذر حفظِ تضاد دائمی ایران با غرب می‌نگرند و با این نگاه ضمن استمرار چالش، ایران برای آنها بازیگرِ سر به راهی خواهد بود. در مناسبت‌های مختلف نیز می‌توانند با کارت ایران با غربی‌ها بازی کنند و سیاست‌ها یکی به میخ و یکی به نعل را در پیش بگیرند!
در ایران اما غالبا معتقدند ای کاش از همان اول بدون اینکه کسی بفهمد ایران تماما هسته‌ای می‌شد و وضعیت در شرایط غیرقابل برگشتی قرار می‌گرفت. پروسه‌ای که سایر کشورها و مخصوصا هند و پاکستان رفتند. آنها بدون هیاهو هسته‌ای شدند و یک هزارم ایران نیز هزینه‌ای پرداخت نکردند. در ایران اما برنامه هسته‌ای با درد زایید و هنوز به بلوغ نرسیده موجب بروز مشکلاتی شد. از مدار تخصصی و سیاست متناسب خارج شد و با افتادن در کوی و بام‌ها تبدیل به پروبلماتیک عمومی شد.
اکنون برنامه هسته‌ای همچنان برگِ مهمی در محاسبات خارجی و داخلی محسوب می‌شود. بخشی از حاکمیت آن را به مثابه اولین خاکریز می‌بیند که اگر فرو بریزد سایر خاکریزها هم به تبع آن دیر یا زود از دست خواهند رفت. تبدیل به مسئله مرگ و زندگی شده است. گذشته از اینکه انتقال آن از امری سیاسی به امری همگانی موضوع را حیثیتی هم کرد. از ابتدای امر بایستی مشکل در دالان‌های تخصصی-فنی حل و فصل می‌شد نه در عرصه و اعیان عمومی. بازی در زمین بازی باید تعیین تکلیف می‌شد نه با کشاندن آن به سکوهای تماشاگران!
بخشی نیز آن را نه خاکریز که سیبل می‌بینند، امری که باعث شد دشمنان با تاسی به آن کلیت کشور را تبدیل به خاکریز کنند. کما اینکه ترکش‌های تحریم‌ها زیر و بم کشور را درگیر خودش کرده است و حریم خاکریز را تا سفره‌های مردم هم گسترش داده است.
هرکدام از این دو نگاه مسیرهای متفاوتی را دنبال می‌کنند. دولت همچنان زیرگذر دیپلماسی را دوا می‌داند و سایر بخش‌ها روگذر مقاومت را! هر دو هم سیاست‌های یکدیگر را تخطئه کرده و به کلی مضر می‌دانند. آنها زیرگذر را منتهی به غرق شدن کشور ارزیابی می‌کنند و اینها روگذر را منتهی به سقوط کشور می‌دانند!