زخم زبان، آتش نگاه


ترانه بنی یعقوب
گزارش نویس
زن صدایش را نازک می‌کند و با لحنی پر از درد و رنج، آه از نهاد برمی‌‌‌آورد: «بمیرم برایت تو که همه زندگیت نابود شده. حالا می‌توانی ازدواج کنی با این قیافه؟»


آن یکی با حیرت و تعجب چند دقیقه‌ای به‌صورت مرد زل می‌‌‌زند و بعد نچ‌نچ گویان جوری که انگار بدجوری ترسیده دست دخترش را می‌‌‌گیرد و تا جایی که می‌تواند از او فاصله می‌‌‌گیرد. زن دیگر به‌صورت دخترک نگاهی می‌‌‌اندازد و بعد با صدای بلند خدا را شکر می‌‌‌کند و بارها می‌‌‌گوید سلامتی بهترین نعمت است.
این‌ها فقط چند نمونه از برخوردهای مردم با کسانی است که در اثر یک حادثه صورتشان تغییر شکل داده. این حادثه می‌تواند یک حادثه خشونت بار مثل حمله اسید پاشی باشد یا سوختن در آتش یا حتی تصادف. اما هرچه هست قربانیان این حوادث می‌‌‌گویند که تا پایان عمر خشونت و سختی دیگری را هم باید تحمل کنند؛ خشونتی که حاصل زخم زبان‌ها و نگاه‌های مردم است. گاهی نگاه‌ها و حرف‌ها حتی از سر بدجنسی نیست اما چنان حالشان را بد می‌‌‌کند که نگو و نپرس.
 الهام سلطانی 30 ساله یک سال‌ونیم پیش قربانی اسیدپاشی همسر سابقش شد. دختری مستقل و زیبا که بعد ‌از جدایی از شوهرش هم یک روز زمین ننشست و دست از تلاش نکشید. به‌قول دور و بری‌هایش واقعاً برای دوباره ساختن زندگی‌‌ جنگید تا به بهترین شکل از پسرش مراقبت کند. صبح زود از خواب بیدار می‌‌‌شد، کار می‌‌‌کرد، رانندگی می‌‌‌کرد و داشت زندگی‌اش را از نو می‌‌‌ساخت که آن حادثه تلخ رخ داد و همسر سابقش رویش اسید پاشید. الهام نیمی‌ از صورتش سوخت و بینایی یکی از چشمانش از دست رفت. او همان‌طور که بعد‌ از جدایی از پا ننشست بعد از اسید پاشی و آن همه دوا و دکتر و درمان و جراحی هم دوباره این روزها خودش را پیدا کرده اما همه اینها نمی‌تواند مانع شود تا نگاه‌های بی‌رحم دیگران را نبیند: «آه از نگاه مردم، آه... بعد‌ از این ماجرا به‌جایی می‌‌رسی که واقعاً برخی رفتارها برایت قابل درک نیست و تازه می‌‌‌فهمی‌ که مردم چقدر ظاهر بینند و چقدر ظاهر آدم‌ها برایشان مهم است. بعد‌ از جدایی، من همه کارهایم را خودم انجام می‌‌‌دادم. تعمیرگاه می‌‌‌رفتم، معامله می‌‌‌کردم، مشاور املاکی می‌‌‌رفتم  یعنی هرکاری که یک مرد انجام می‌‌‌داد، انجام می‌‌‌دادم. اما بعد ‌از اسیدپاشی تفاوت برخورد و نگاه مردم را به‌وضوح حس می‌کنم. تحویل نمی‌گیرند و طوری رفتار می‌کنند که انگار  یک موجود به درد نخوری هستی. گاهی آنقدر معطلت می‌‌‌کنند تا آخرین نفر کارت را راه بیندازند. شاید به‌همین خاطر است که از پا ننشستم؛ مثلاً این روزها مدلینگ کار می‌‌‌کنم و طراحی می‌‌‌کنم تا بگویم من همان آدم قبلی‌ام حتی با توانایی‌های بیشتر. گاهی به این نتیجه می‌‌‌رسم که چقدر جامعه ما قدرت یک آدم را به ظاهرش داده.»
 البته الهام خیلی زود اضافه می‌‌‌کند که او آدمی‌ نیست که در برابر این رفتارها ضعف نشان دهد یا اعتماد به نفسش را از دست بدهد اما خیلی‌ها با این برخوردها اعتماد به نفس‌شان را از دست می‌‌‌دهند: «می‌دانی قوی بودن در برابر همه این رفتارها خیلی سخت است. همین برخوردها و نگاه‌هاست که در نهایت موجب گوشه نشینی، انزوا و خانه نشینی افراد می‌‌‌شود. می‌‌دانی تا کسی این چیزها را از نزدیک لمس نکرده باشد تا زمانی که چنین اتفاقی برایش نیفتاده باشد نمی‌‌فهمد من چه می‌‌گویم.»
الهام خیلی وقت‌ها که درگیر کار و زندگی است اصلاً یادش می‌رود چنین حادثه‌ای برای صورت و بدنش اتفاق افتاده اما همین برخوردهای مردم است که او را دوباره یاد این موضوع می‌اندازد: «گاهی آنقدر غرق کار و زندگی می‌شوم، مثل زمانی که درحال رانندگی هستم یا زمانی که مشغول خریدم، توی مترو یا جاهای شلوغ هستم که متوجه دور و برم نمی‌شوم ولی یک دفعه یک نگاه پر از پرسش من را برمی‌گرداند به خودم. یک مرتبه دوباره یادم می‌افتد که من یک فرقی با بقیه دارم. یک چیزی هست که آنها دارند و من ندارم. ای‌کاش که...»
 آرزو هاشمی‌نژاد 17 ساله در کودکی به همراه مادرش قربانی اسید پاشی زن دایی‌اش شد. در این حادثه صورت آرزو سوخت. او به‌عنوان یک دختر جوان تجربه‌های کاملاً متفاوتی را در زندگی از سر گذرانده: «وقتی توی خیابان راه می‌روم یک مرتبه یکی برمی‌گردد و با نگاه و نچ‌نچ می‌گوید خدایا شکرت. قبلاً بچه‌ها توی پارک بویژه پسر بچه‌ها مسخره‌ام می‌کردند. توی خیابان یک مرتبه که عقب را نگاه می‌کنم می‌بینم یکی دارد ادای سکته در می‌آورد که بگوید از من ترسیده یا می‌گویند حالا چه جوری می‌خواهی ازدواج کنی یا با ترحم شدید با من حرف می‌زنند. راستش را بخواهی قبلاً تک‌تک این حرف‌ها برایم خیلی مهم بود، خیلی اذیت می‌شدم. اما الان دیگر کمتر اهمیت می‌دهم.»
محسن مرتضوی، قربانی اسید پاشی و عضو هیأت مدیره انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی هم در این باره حرف‌های زیادی برای گفتن دارد؛ حرف‌هایی که ماحصل تجربیات چند ساله‌شان در کار با آدم‌هایی است که از نظر فیزیکی تغییر شکل داده‌اند و حالا زندگی‌شان هم زیر و رو شده: «ما بعد ‌از اسیدپاشی مشکلات ثانویه‌ای هم داریم؛ مشکل اول مشکل سوختگی، جراحی‌ها و رفت‌وآمد و بیمارستان است اما بعد از این‌ها مشکل نگاه مردم شروع می‌شود. ما مثل قبل به‌خاطر این نگاه‌ها نمی‌توانیم درس بخوانیم، شغل قبلی‌مان را نمی‌توانیم داشته باشیم یا آن‌جور که قبلاً در معابر شهر تردد می‌کردیم نمی‌توانیم عبور و مرور داشته باشیم، دوستانی که قبلاً داشتیم می‌روند و ما دوستان جدیدی در یک فضای جدید مثل انجمن خودمان پیدا می‌کنیم. اینکه بچه‌ها به‌خاطر نگاه مردم از خیلی امکانات مثل سینما و تئاتر نمی‌توانند استفاده کنند، می‌ترسند یا خجالت می‌کشند از خانه بیرون بروند و... همه این‌ها باعث می‌شود بچه‌ها از ازدواج هم محروم شوند و گاهی هرگز به آن فکر نکنند.»
 محسن نکاتی را می‌گوید که نه تنها برای برخورد با کسی که با اسید سوخته و تغییر شکل داده مفید است، که درباره برخورد با هرکسی که حادثه‌ای برایش رخ داده و شکل فیزیکی‌اش عوض شده ، راهگشاست: «دلسوزی و ترحم نداشته باشیم. ترحم احساس ضعف و بی‌مصرف بودن به طرف می‌دهد. به شرایط قربانی توجه کنیم. گاهی حتی کمک‌های بی‌مورد هم به آدم احساس ضعف می‌دهد. بنابراین با اجازه و سؤال از قربانی کمکش کنیم. مثلاً بپرسیم می‌توانم کمکت کنم؟
 نگاه‌های خودمان را کنترل کنیم؛ نگاه‌هایی پر از ترحم، تعجب، کنجکاوی و دلسوزی، نوعی ورود به حریم خصوصی ماست که رنجش و آزردگی می‌دهد و اعتماد به نفس قربانی را پایین می‌آورد. من با تعداد زیادی از قربانی‌ها در ارتباطم. آنها می‌گویند از نگاه‌های دلسوزانه مردم در خیابان معذب می‌شوند. برخی با نگاه‌شان می‌گویند که از ما می‌ترسند. جوری ما را نگاه می‌کنند گویی از کره دیگری آمده‌ایم و انگار تا به حال کسی را ندیده‌اند که تغییر فیزیکی در صورت و بدنش رخ داده باشد.»
 محسن تأکید می‌کند: «هنگام صحبت از اصوات غم انگیز استفاده نکنیم، خیلی‌ها حین صحبت با ما لحن‌شان را غم انگیز می‌کنند. صدای آه و نچ‌نچ دیگران فقط اضطراب بیشتری به ما می‌دهد. بهتر است هنگام صحبت با قربانی‌ها محکم و با احترام حرف بزنیم. برخی جوری با بچه‌هایی که نابینا شده‌اند یا سوختگی شدید دارند حرف می‌زنند گویی با یک بچه صحبت می کنند. در صورتی که قربانی هم یک انسان بالغ و کامل است که احساس  دارد.»
او تأکید می‌کند از عکاسی از کسانی که سوخته‌اند هم خودداری کنید این هم موردی است که بارها برای خودش اتفاق افتاده: «چندین بار در مترو، خیابان و پارک و حتی پاساژها سوژه عکاسی مردم شدم و خیلی غمگین شده‌ام. این خیلی مهم است که بدانیم هرکسی با هر فرم صورت، شأنی دارد و باید ‌شأن و حرمت انسانی‌اش حفظ شود.»
 با حرف‌ها و کارهای خواسته و ناخواسته‌مان زخمی‌ دیگر به آنهایی که به هردلیلی آسیب دیده یا دچار ضایعه شده‌اند، نزنیم. شاید خودمان ندانیم که اثر برخی از کلمات و نگاه‌هایمان حتی از اسید و آتش ماندگارتر است.