سال‌هاست پياده‌روهاي‌مان را از دست داده‌ايم

نيلوفر رسولي
پياده‌روهاي شهر را با چه تصويري به خاطر داريم؟ جايي كه تصوير خيال‌انگيز رويايي قدم‌زدن بي‌مقصد در شهر را براي ما تداعي مي‌كند يا جايي كه از تردد مكرر موتورسيكلت‌ها به ستوه مي‌آييم، جايي كه رديف دوم پارك خودروهاست و جايي كه اين روزها قرار است به اشغال هرچه بيشتر رستوران‌ها و فست‌فودها درآيد و به عبارتي ديگر، به «بهره‌برداري» برسد. لايحه بهره‌برداري از پياده‌روهاي پايتخت از سوي شهرداري به شوراي شهر ارايه شده بود و مي‌خواست اجاره پياده‌روها را به عنوان محل درآمد شهرداري معرفي كند. گرچه طي ماه‌هاي اخير كميسيون شهرسازي و معماري شوراي شهر اشكالات اساسي بر اين لايحه گرفته و با توجه به نظرات جامعه مدني و كارشناسان، به ضرورت بازنگري اين طرح تاكيد كرده است، اما همچنان اصل اين طرح، يعني فروش پياده‌رو به منزله فروش شهر براي ايجاد منبع درآمد براي شهرداري محل مناقشه است. «حسين ايماني جاجرمي» دانشيار گروه برنامه‌ريزي توسعه اجتماعي دانشگاه تهران و رييس موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي كه پيش از اين مكتوبات متعددي در زمينه جامعه‌شناسي شهر و سياست‌ها و برنامه‌هاي توسعه شهري در ايران داشته است، در گفت‌وگويي با «اعتماد» ابعاد مختلف نگرش كالايي به شهر را بررسي و تاكيد مي‌كند كه پياده‌روها جزيي از زيرساخت‌هاي اجتماعي شهر هستند و فروختن آنها شكل ديگري از خودخوري است، زيرا با از دست رفتن چنين فضاهايي نخستين امري كه از دست مي‌رود، مدنيت شهري است. ايماني جاجرمي پياده‌روها را فضاي واسط حوزه خصوصي و حوزه عمومي مي‌داند و در اين گفت‌وگو بارها به نقش پياده‌روها در شكل‌دادن به حيات مدني شهر اشاره مي‌كند. با وجود اين او معتقد است كه ما سال‌هاست پياده‌روهاي شهرهاي‌مان را از دست داده‌ايم و حالا صرفا كالبدي از آنها براي گذر عابران پياده و موتورها و پارك خودروها و بساط‌گستري فروشگاه‌ها باقي مانده است. در ادامه گفت‌وگو، ايماني جاجرمي با ارايه مثال‌هايي از تجربه‌ كشورهاي جهان در مواجهه با زيرساخت‌هاي اجتماعي، سياستگذاري فروش شهر را نقد مي‌كند و معتقد است كه اين سياست عملا نتيجه‌اي جز از دست دادن شهر نخواهد داشت. او مي‌گويد: «شهري را كه مي‌فروشيم، شهري از دست رفته خواهد بود، شهري كه مدنيت آن از بين رفته است و به سادگي قابل بازگشت نخواهد بود.»
 
فضاي پياده‌رو در شهرها عموما به عنوان فضايي براي گذر عابران پياده شناخته مي‌شود، اما طبق لايحه بهره‌برداري از پياده‌روهاي پايتخت اين پرسش پيش مي‌آيد كه آيا اساسا پياده‌رو فضايي براي بهره‌برداري است؟ اصولا در ادبيات شهري پياده‌رو به چه كسي يا چه كساني تعلق دارد و در اين گستره فضاي شهري، كدام نهادها يا عامليت‌ها بازيگر هستند و نه قوانين و ضوابط، بلكه شيوه بهره‌برداري از آن را تعيين مي‌كنند.


براي پاسخ به سوال شما بايد به كتابي اشاره كنم كه اخيرا كار ترجمه آن را به پايان رسانده‌ام، كتاب «كاخ‌هايي براي مردم» كه از زيرساخت‌هاي اجتماعي مي‌گويد و در اين بحث، پياده‌رو را يكي از زيرساخت‌هاي اجتماعي مي‌داند و تاكيد مي‌كند كه اگر شهري در جست‌وجوي سرمايه ‌اجتماعي و تاب‌آوري است، اگر مي‌خواهد با قطبي شدن، نابرابري و افول حيات مدني مقابله كند، اگر شهري مي‌خواهد مردمانش با يكديگر تعامل داشته باشند و در مواقع بحران به داد هم برسند، در اين صورت حرف و شعار نتيجه‌اي نخواهد داد، بلكه پياده‌كردن اين خواسته به فضا و مكان نياز دارد، فضا و مكاني كه از قضا رايگان باشد، مثل كتابخانه‌هاي عمومي شهر كه بتواند خدمات خود را فارغ از ويژگي‌هاي شخصي افراد مانند ميزان درآمد و نژاد يا تعلق به گروه‌هاي اجتماعي خاص و بدون ملاحظه به تمام شهروندان ارايه دهد. پياده‌رو نيز همين نقش را دارد، پياده‌رو فضاي واسط حوزه خصوصي و حوزه عمومي است و در مدني‌كردن شهروندان نقش مهمي دارد. اما ما پياده‌روهاي‌مان را به تدريج در سال‌هاي گذشته از دست داده‌ايم و در ايران شاهد تنزل پياده‌رو و در نتيجه حيات مدني بوده‌ايم و اين واقعيت قابل انكار نيست. به همين دليل، پياده‌روهاي ما حالا بيشتر به فضاي عبور و مرور محدود شده‌اند، يا عابران پياده و موتورسيكلت‌ها در آن تردد مي‌كنند، يا خودروها از آن به عنوان فضاي پارك استفاده مي‌كنند، يا مغازه‌داران و دستفروشان بساط خود را در حاشيه آن مي‌گسترانند. بنابراين عملا پياده‌روها در ايران به سبب حذف گروه‌هايي مانند كودكان، سالمندان، پرسه‌زنان و مانند آنها كاركرد اجتماعي و حيات مدني پرشور خود را از دست داده‌اند و ديگر پياده‌رو فضايي براي شركت تمام گروه‌ها و صداهاي اجتماع نيست. متعاقب اين امر، فضاهاي ميانجي طي سال‌هاي اخير از بين رفته‌ و همراه با آن ديگر نمونه‌اي از كاركرد درست پياده‌رو براي ما و مسوولان نيز باقي نمانده است.
اگر بخواهيم نگاهي به نظريه حق به شهر داشته باشيم، مبني بر اينكه پياده‌رو فضايي است براي تحقق و حضور تمام صداهاي شهر، با تمام تكثر و گوناگوني‌ آنها و نه كالايي براي فروش، در اين صورت آيا با اين طرح پياده‌روهاي ما به عنوان كالا مبادله خواهند شد؟ براي مثال يكي از گروه‌هايي كه از پياده‌رو طبق اين طرح محروم مي‌مانند، دستفروشاني هستند كه در اين وضعيت اقتصادي از طريق پياده‌روها خرج زندگي خود را به دست مي‌آورند.
من درك مي‌كنم كه شهرداري محدوديت‌هاي مالي دارد اما قرار بر اين نيست كه هزينه‌ سياست‌هاي اقتصادي و روابط خارج پر هزينه كشور را شهر پرداخت كند. اين سياستگذاري نوعي خودخوري است، زيرا اگر شهر از حيات مدني خالي شود، تاب آوري جامعه از دست مي‌رود. در حال حاضر فشارهاي اقتصادي به حد غيرقابل تحملي رسيده است و من درك مي‌كنم كه دستفروشان فاصله اندكي با بيكاري و فقر دارند، اما حضور دستفروشان در پياده‌روها نيز بايد با قاعده مشخصي صورت بگيرد. سال‌هاست كه بحث دستفروشي را در شهرك اكباتان دنبال مي‌كنم و در اين ميان شاهد فعاليت برخي دستفروشان هستم كه چندان جزو گروه‌هاي نيازمند قرار نمي‌گيرند و به قول شما، خرج زندگي خود را از اين طريق به دست نمي‌آورند. به همين دليل اگر قرار است در فضاي پياده‌رو كار اقتصادي صورت بگيرد، بايد به گروه‌هايي اختصاص داده شود كه چاره‌ ديگري جز اين كار ندارند و فعاليت آنها نيز بايد پالايش شود و مورد ارزيابي قرار بگيرد. علاوه بر اين، چنين فضايي بايد در تمام شهر، حتي در بالاي شهر نيز براي شهروندان فراهم شود. براي مثال در كوالالامپور، كنار برج‌ها و فروشگاه‌هاي گران‌قيمت، جايي كه ارزش زمين از ارزش طلا نيز فزون‌تر است، زمين‌هايي وجود دارد كه در زمان‌هاي مختلف كاركردهاي متفاوتي به خود مي‌بينند. براي مثال طي روز به عنوان محل پارك خودرو مورد استفاده قرار مي‌گيرند و در شب مي‌شوند محلي براي حضور فروشندگان خياباني، در اينجا به اين نكته توجه شده است كه سهم گروه‌هاي مختلف اجتماعي، حتي در گران‌ترين مناطق شهر لحاظ شود. اين سياستي است كه ما نيز بايد به آن توجه كنيم. پياده‌روها فضاهاي ذخيره شهري هستند و به همين دليل است كه بايد بزرگ و مجاني باشند. سياست‌ كالايي‌شدن شهر چند سالي است كه بر شهرداري‌ها حاكم شده است، شهرداري دستگاهي است كه افراد مختلفي را استخدام كرده است و از آنها انتظار كارهاي خدماتي داريم، اما اين نهاد نمي‌تواند شهر را بفروشد كه حقوق و مزايا پرداخت كند. هر نهاد عمومي بايد كارايي و اثربخشي خود را مشخص كند، نه اينكه مثل سال‌هاي گذشته، با فروختن شهر براي خود بودجه دست و پا كند. اگر قرار است طبق سياست فروش شهر، به پياده‌روها نيز دست‌درازي شود، اين امر به معناي آسيب‌زدن به زيرساخت‌هاي اجتماعي خواهد بود، امري كه نشان از خوردن كفگير به ته ديگ دارد، خطرناك است و عاقبت خوبي براي شهر نخواهد داشت.
كشورهايي كه به زعم شما مواجهه بهتري با پياده‌رو دارند و همان‌طور كه اشاره كرديد آن را رايگان در اختيار تمام گروه‌هاي اجتماعي قرار مي‌دهند، چه شيوه‌هايي براي برخورد با اين فضا در نظر مي‌گيرند؟
برخي پياده‌روها محلي براي شكل‌گيري منبع درآمد پايدار شهري هستند، مثل خيابان استقلال استانبول كه نقش مهمي در اقتصاد شهري دارد، مورد رجوع جهانگردان و گردشگران است، يا خيابان و ميدان واتسلاو پراگ كه يكي از مراكز مهم گردشگري چك است، اين خيابان‌ها و پياده‌روهاي‌شان به خوبي به عنوان يك زيرساخت شهري مورد توجه سياستگذاران قرار گرفته‌اند. نبايد فراموش كرد كه پياده‌رو يك زيرساخت شهري است و از اين زيرساخت بايد به درستي استفاده كرد. براي مثال، خيابان استقلال استانبول روزهاي يكشنبه كاملا در اختيار فعالان مدني و دستفروشان قرار مي‌گيرد، يا در شهر اكلند در نيوزيلند در ميدان اسب‌دواني يكشنبه بازاري برپا مي‌شود و به جاي قرق‌كردن پياده‌رو، روزهاي يكشنبه مردم محلي براي فروش كالاي خود به اين محل رجوع مي‌كنند. ما نيز در شهرهاي‌مان دانشگاه، مدارس و ادارات داريم كه فضاهاي شهر را گرفته‌اند و مي‌توانند در زمان‌هايي به شهروندان بازگردانده شوند. مگر چقدر براي ما پياده‌رو باقي مانده است كه آنها را بفروشيم و اجاره بدهيم؟ آن شهرونداني كه مي‌خواهند چند دقيقه در فضاي عمومي قدم بزنند، در فضاي مدني شهر حاضر باشند، در فضايي كه پياده‌رو به تصاحب گروه‌هاي مختلف رسيده است، اين شهروندان بايد كجا بروند و چه كار كنند؟ فرار ما به فضاي مجازي و حضور بيش از حد ما در آن ناشي از رانده‌شدن از شهر است، يعني شهروندان اين فضاي شهري را از دست داده‌اند. از طرف ديگر تكليف حكومت‌هاي محلي مشخص نشده‌ است و تمام مسووليت شهر در اختيار شهرداري‌ها نيست و آنها از نظر منبع درآمد رها شده‌اند. در حال حاضر به نظر مي‌رسد مديريت شهري بيشتر از ارايه خدمات، براي بقاي خود تلاش مي‌كند. همان‌طور كه جامعه‌شناسي سازمان‌ها نشان مي‌دهد نهاد‌ها و دستگاه‌ها براي بقاي خود تلاش مي‌كنند، حتي به دروغ وظيفه و برنامه براي خود تعريف مي‌كنند كه بقا داشته باشند، زيرا افرادي در اين دستگاه‌ها مشغول به كار هستند و نمي‌خواهند موقعيت‌هاي مالي و اجتماعي خود را از دست بدهند. چنگ انداختن به پياده‌روها و تبديل آنها به فضاي اقتصادي ديگر فضايي را براي كنش‌هاي مدني باقي نخواهد گذاشت، در چنين شهري، جايگاه كودكان كجاست؟ شعارهاي شهر دوستدار كودك و شهر دوستدار سالمند در ارتباط با اين امر چه مي‌گويند؟ در خيابان شريعتي پيش از ساخته شدن متروي قلهك يك پارك كودك بود، از اين پارك به عنوان كارگاه ساخت مترو استفاده كردند اما پس از اتمام فرآيند ساخت ايستگاه مترو، ديگر اين پارك را به شهر بازنگرداندند. يا در مثالي ديگر، نزديك پل صدر، خانه‌اي پنج هزار متري بود كه توسط مالك وقف شهر شده بود، از ساختمان به عنوان كتابخانه استفاده مي‌شد و از باغ خانه به عنوان پارك عظيمي. حالا به جاي آن يك مال بزرگ برجاست. ما هرچه را كه در شهر داشتيم، فروختيم و حالا فقط پياده‌روها براي ما باقي مانده‌اند و نمي‌دانم در اين شرايط مدنيت يك جامعه در كدام فضا متبلور خواهد شد و در كجا رشد و نمود خواهد داشت.
حمايت‌هايي كه از اين لايحه مي‌شود، اشاره بر اين تصوير دارد كه با برپايي صندلي و ميز در پياده‌روهاي پايتخت، زندگي شبانه و نشاط و تازگي براي شهروندان به ارمغان خواهد آمد. از سوي ديگر، فعالان مدني شهر بحث مي‌كنند كه چنين طرحي مشخصا قيمت غذا را افزايش خواهد داد و در همين‌جا بخش قابل توجهي از شهروندان از اين طرح محروم مي‌مانند. از سوي ديگر نظم و ساماندهي بهره‌برداري از پياده‌روها نيز مطرح مي‌شود، اينكه با وجود چنين قانوني هر مغازه‌دار يا صاحب رستوران و كافه‌اي اجازه تعدي به حريم پياده‌رو را نداشته باشد، به زعم شما چنين طرح‌هايي كه پياده‌رو را چون كالايي براي عرضه و فروش مي‌بينند، مي‌توانند چنين شعارهايي را محقق كنند؟
اين فضاهاي عمومي تجاري را مكان سوم مي‌نامند. كتاب كاخ‌هايي براي مردم به مكان سوم يا زيرساخت‌هاي تجاري شهري نيز اشاره مي‌كند و مي‌گويد كه در اين فضاها عامل هزينه و زمان دخيل است، براي مثال نمي‌توان در چنين رستوران‌هايي بيش از زمان مشخص شده نشست و از فضا استفاده كرد. در اين كتاب مثال‌هاي متعددي از شيوه برخورد مالكان مك‌دونالد يا استارباكس آورده شده است كه چگونه با افرادي كه پول كافي نداشتند يا مي‌خواستند بيش از زمان مقرر از فضا استفاده كنند، برخورد نامناسبي صورت گرفته است. اين درحالي است كه در فضاي عمومي شهر، مثلا يك نيمكت شهري چنين برخوردهايي وجود ندارد، حتي چنين زيرساخت‌هاي رايگان شهري خود شعور مدني شهروندان را ارتقا مي‌دهد، زيرا يك شهروند در مواجهه با يك نيمكت پارك، مي‌تواند مشخص كند كه چقدر و چه اندازه از آن استفاده كند كه نفر بعدي نيز سهمي از آن نيمكت داشته باشد. اشكال مكان‌هاي سوم در عامل طردكردن است، اين فضاها شموليت ندارند، برخي گروه‌هاي اجتماعي را طرد مي‌كنند و دعوت‌كنندگي ندارند. به نظرم رويكرد اشتباه، رويكرد درآمدزايي است، اين يك خطاي راهبردي است كه دستگاه‌هاي عمومي به فكر درآمدزايي باشند، بلكه آنها موظف هستند بستر فعاليت ساير افراد را فراهم و بودجه خود را از طريق ماليات و عوارض همان افراد تامين كنند. اگر قرار است شهرداري هزينه‌هاي خود را با فروش شهر به دست آورد، چرا از راهكار خصوصي‌سازي استفاده نكنيم و تامين خدمات شهر را به مناقصه نگذاريم؟ شايد بهتر باشد شهر را به دست پيمانكاران بسپاريم و دستگاه‌هاي هزينه‌بر غير كارآمد را حذف كنيم؟ فكر مي‌كنم اين شيوه بهتر از آن باشد كه به نام مردم شهر فروخته شود. اگر اين شيوه فعلي، شيوه درستي است، چرا شهردار پاريس زمين‌هاي اطراف برج ايفل را نمي‌فروشد؟ چرا از پياده‌روهاي شانزه‌ليزه پول در نمي‌آورد؟ چرا شهردار لندن بافت تاريخي شهر را تخريب نمي‌كند و تراكم نمي‌فروشد كه بودجه خود را تامين كند؟ حتما دليلي هست كه آنها چنين نمي‌كنند، آنها نمي‌خواهند شهرهاي‌شان را از دست بدهند. اين امر خلاف تمام قواعد بشري و جهاني است و ما چوب چنين برخوردهايي را هم مي‌خوريم، شهري را كه مي‌فروشيم، شهري از دست رفته خواهد بود؛ شهري كه مدنيت آن از بين رفته است و به سادگي قابل بازگشت نخواهد بود.