دغدغه‌ای به نام نوشتن

کلمه دغدغه، کلمه ثقیل و به بیان ادبا ناموزونی است. شاید بهتر باشد بگویم نگرانی یا دلواپسی یا عادت مزمن. به هرحال این کلمه را من برای اولین بار از زبان آقای حسین میرکاظمی در گرگان شنیدم.
آن موقع رمان میرکاظمی به نام یورت (واژه ترکمنی)، در مسابقات ادبی مقام اول را آورده بود و ما زیاد همدیگر را می‌دیدیم. اختلاف نظر ادبی البته داشتیم ولی من هیچگاه این را اظهار نکردم. گذشته از این، میرکاظمی انقدر مهربان و صمیمی بود که به نویسنده‌های امروزی نمی‌آمد. شخصیتی صادق و خاکی داشت که به دل می‌نشست. بهرحال من این واژه را از ایشان یاد گرفتم. در گذشته برایم معنی نداشت ولی این روزها برایم معنی پیدا کرده است. چرا که تازه دارم به عینیتش پی می‌برم. به بیان دیگر دارم می‌فهمم که همچین چیزی هم وجود دارد.
جلسه گذشته در کلاس نویسندگی سوالی را مطرح کردم. پرسیدم چطور شد به نویسندگی گرایش پیدا کردید. ما هشت یا نه نفر بودیم و من این سوال را از تک تک حاضران پرسیدم. هر کس چند دقیقه ای صحبت کرد. کوتاه و فشرده چون من بدون مقدمه سوال کرده بودم و بنابراین کسی فرصت نکرده بود در این خصوص از قبل بیندیشد و به تجزیه و تحلیل بپردازد. بدین ترتیب پاسخ‌ها ناخوداگاه بود. این پاسخ‌های ناخوداگاه، هرچند ایرادهای خاص خود را دارد، از نظری مطلوب است. از این نظر که می‌بایست برای پاسخ دادن به عمیق ترین و در عین حال صریح ترین افکار و احساسات خود رجوع کند. نمی‌تواند حاشبه برود. نمی‌تواند فکر کند و می‌بایست آنچه را که در دل دارد بر زبان آورد.
خوب نتیجه برای من جالب بود. من با هشت یا نه نفر مواجه بودم که مثل خودم بودند. اگر نگویم عاشق حداقل می‌توانم بگویم دغدغه داشتند.  جالب نیست؟ برایم گفتند که نوشتن دغدغه اصلی آن‌ها و پیوند دهنده ان‌ها به زندگی درونی خویش است. برایم گفتند که همواره در دنیای کلمات زندگی می‌کنند و برایم گفتند که از زمانی که خود را شناخته‌اند می‌نوشته‌اند. در نهایت در پاسخ سوال من گفتند که تصور نمی‌کنند هیچگاه از دغدغه نوشتن اسوده شوند. تقریبا یقین دارند این دغدغه، خوب یا بد و مفید یا مضر، در تمام زندگی با انها خواهد بود. اینجا بود که واژه حسین میرکاظمی برای من مفهوم پیدا کرد.


در ان جلسه سوالی اساسی را مطرح کردم. برای این طرح سوال از قبل نقشه نریخته بودم اما بهرحال زمانی باید ان را مطرح می‌کردم. صحبت از خواندن یک نوشته آغاز شد.  متن یک نویسنده ایتالیایی را خواندیم که در مورد پدرش نوشته بود. پدرش به معنی واقعی دغدغه نوشتن داشت. نعلبند بود و آدمی فروتن و شاید محجوب محسوب می‌شد.
 با اینحال نوشتن دغدغه اساسی زندگی‌اش بود. همسرش مسخره‌اش می‌کرد. مادرش تحقیرش می‌کرد. تنها فرزندش بود که او را درک می‌کرد و نمی‌دانم چرا. بهرحال نویسنده نوشته بود که زمانی با پدرش گریخته است. چند روز در مزرعه ای مخفی بوده اند و در تمام این مدت پدرش مدام می‌نوشته است. انگار تشنه ای که یکباره به آب رسیده باشد. آنگاه نویسنده گفته بود که در این زمان بود که من فهمیدم دغدغه نوشتن چیست.
خوب زمانی که این نوشته را می‌خواندم یاد صحبت‌هایی می‌افتادم که با حسین میرکاظمی داشتم و جنبه‌هایی از شخصیت او برایم روشن می‌شد. از جهاتی روحیه ای به شدت هنری داشت. یادم هست که مدت‌ها بود می‌خواست کلاس نویسندگی در گرگان تشکیل دهد. چون برنده بهترین رمان شده بود و چون انتشارات و کتابفروشی داشت و چون بهرحال شخصیت شناخته شده ای بود ، فکر کردم به طور طبیعی کلاسش باید خیلی زود پر شود. چون یادم هست یکی دو باری خیلی سال پیش به انجمن‌های شعر و داستان گرگان سر زده بودم و از شلوغی آنجا تعجب کرده بودم. البته اقای میر کاظمی در این جلسات حضور پیدا نمی‌کرد.
در واقع این جلسات چندان از کیفیت برخوردار نبود و آدمی مثل او حیف بود که با شرکت در چنین جلساتی که حرف و حدیث‌های خاص خودش را داشت، بخواهد از شخصیت هنری خودش هزینه کند. اما منظورم چیز دیگری است. هنگامی که برای اولین بار مسئله کلاس را مطرح کرد، سه یا چهار سال پیش بود. الان حدود یک سوالی می‌شود که وی را ندیده ام اما تا سال گذشته بیشتر فرصت داشتم و هر از گاهی به کتابفروشی اش در خیابان شالی کوبی گرگان می‌رفتم و مدتی گفتگو می‌کردیم. بهرحال تصور من این بود که با اولین آگهی و بعد از مراجعه بعدی ام به او کلاسش را تشکیل داده باشد. اما وقتی پرسیدم گفت هنوز کسی را پیدا نکرده. کمی تعجب کردم. بیشتر وقتی تعجب کردم که یک ماه بعد سراغش رفتم و در پاسخ سوال من همان مطلب گذشته را تکرار کرد.
کسی را پیدا نکرده. دفعه بعد پرسیدم یعنی کسی مراجعه نکرده؟ چیزی که به نظرم عجیب است ان هم با توجه به شهرت او و روحیه ای که من از مردم ان شهر سراغ دارم. گفت چرا مراجعه که کرده اند منتهی او فرد یا افراد مورد نظرش را بین انها پیدا نکرده. بعد پیپش را روشن کرد و با چهره جذابی که داشت به من نگاه کرد و با لبخند در حالی که دود را بیرون می‌داد گفت راستش افراد زیادی امدند ولی... در این‌هایی که امدند کسی را ندیدم که دغدغه نوشتن داشته باشد. درست همین جا بود که اصطلاح دغدغه نوشتن را شنیدم. 
جالب اینکه در دو سالی که من مرتب با حسین میرکاظمی ارتباط داشتم هر بار سوال را تکرار می‌کردم و بعد هم که جواب مایوس کننده می‌شنیدم می‌گفتم که پس هنوز کسی را پیدا نکرده اید که دغدغه نوشتن داشته باشد. او هم همیشه با همان ژست جذاب همراه با پیپ و با آرامش پاسخ می‌داد که خیر. یکبار گفت که یک نفر را پیدا کرده که فکر می‌کند همچین دغدغه ای دارد ولی حالا باید بیشتر روی شخصیتش مطالعه کند.
بعد هم که البته من از سعادت دیدار او محروم شدم. البته در این مدت نشنیده ام که بگویند کلاسی با حضور حسین میر کاظمی در گرگان تشکیل شده. اگر بود من حتما می‌شنیدم. بنابراین فکر می‌کنم وی یا از فکر کلاس به کل خارج شده یا هنوز به دنبال افرادی است که دغدغه نوشتن داشته باشند. شاید هم همان یک نفر بوده که دغدغه نوشتن داشته و بس. آن هم تا حدودی...!
منبع: خبرآنلاین