در سوگ منصور

«از تارهاي رگبار در كوچه‌هاي خاموش،‌ سازي بساز، بنواز، گل‌هاي سرخ شيراز، خونابه خوردگانند»
«كوتاه مثل آه» /  بلندي نفس‌هايش در اين واپسين روزها/ چنين بود /  بلندي آرزوهايش اما / براي انسان، براي ايران/  تا ابديت روان/  همچون شعرش در زبان ما/
مانند روحش/  كه پريد و رفت/ نگران اما/  از ميان ما
منصور اوجي، شاعر نامدار شيرازي، در آغازين دقايق بامداد يكشنبه نوزده ارديبهشت‌ماه 1400 در خانه‌اش در شيراز درگذشت. وي از مطرح‌ترين شاعران سبك نيمايي و از مهم‌ترين بازماندگان اين سبك بود. او به سال 1316 در شيراز چشم به جهان گشود. كودكي و جواني را همان‌جا گذراند؛ از كودكي در خانواده‌اش با ادبيات موانستي تام و ماندگار يافت و سرودن شعر را آغاز كرد؛ سپس در هنگامه ادبي و فكري پس از مرداد 1332 به تهران رفت و آنجا با همه شعراي مطرح و تاثيرگذار زمان آشنا شد؛ در محافل آنان به مشاعره و مُباحثه پرداخت، از ايشان تاثير پذيرفت و بسيار بر آنان تاثير گذاشت. در آن حين چون اهل تاملات فلسفي بود، به تحصيل فلسفه در دانشگاه تهران نيز مي‌پرداخت، ولي پس از اخذ ليسانس فلسفه، به علوم تربيتي گرويد، به دانشسراي عالي تهران رفت و فوق ليسانس گرفت. پس از بازگشت به زادگاهش، بار ديگر به دانشگاه رفت؛ اين‌بار به دانشگاه پهلوي (دانشگاه شيراز) و آنجا در مقطع ليسانس، زبان و ادبيات انگليسي آموخت. سپس طي 50 سال در شيراز و ديگر شهرهاي استان فارس به تدريس در دانشگاه و مركز تربيت معلم پرداخت. سرانجام، در ساليان اخير تدريس را رها كرد و همه وقت خويش را در خانه به مطالعه و تحقيق، همچنين تنظيم و تدوين آثار خويش اختصاص داد؛ هرچند حضور در محافل ادبي و هنري را نيز تا پيش از همه‌گيري اخير واننهاده و با اهل ادب و هنر پيوسته در معاشرت بود. علاوه بر اشتراك در فعاليت ادبي و فعاليت در كانون نويسندگان ايران، با اغلب شعرا، نويسندگان و هنرمندان معاصر شخصا دوستي داشت و اين دوستي ماندگار و بسيار صميمانه تا واپسين دم، رزق روحش بود. برخي از نتايج ادبي اين دوستي در مجموعه‌هاي گوناگون گرد آمده و انتشار يافته‌اند كه از خواندني‌ترين آنها مي‌توان «نامه‌هاي دو سيمين» را نام برد. اين كتاب شامل نامه‌هاي زنده‌يادان سيمين دانشور و سيمين بهبهاني در طول ساليان درازِ دوستي و مراوده اين دو نويسنده و شاعر با منصور اوجي است. وي نام «منصور» را به عنوان تخلصي كه يادآور «منصور حُسين حلاج» است و تحت‌تاثير زندگي، انديشه و شخصيت حلاج برگزيد و همواره براي خود گرامي داشت. منصور اوجي از ديد ناقدان ادبيات معاصر، در چندين اثر مرجع كه ادبيات معاصر را مورد بررسي قرار داده‌اند و در تاريخ‌نگاري ادبيات معاصر ايران، همواره به عنوان يكي از شاخص‌ترين چهره‌هاي سبك نيمايي مطرح شده، هرچند به‌علاوه در ديگر انواع شعري، به‌ويژه رُباعي نيز اشعاري نغز سروده است. 
برخي از آثار انتشاريافته زنده‌ياد منصور اوجي از اين قرارند: «باغ شب» (۱۳۴۴)، «خواب درخت و تنهايي زمين» (۱۳۴۴)، «شهر خسته» (۱۳۴۶)، «برگزيده اشعار» (۱۳۴۹)، «اين سوسن است كه مي‌خواند» (۱۳۴۹)، «مرغ سحر» (۱۳۵۶)، «صداي هميشه» (۱۳۵۷)، «شعرهايي به كوتاهي عمر» (۱۳۵۸)، «حالي است مرا» (۱۳۶۸)، «كوتاه مثل آه» (۱۳۶۸)، «در روشناي صبح» (شعر امروز فارس، به كوشش منصور اوجي، 1370)، «هواي باغ نكرديم، برگزيده اشعار منصور اوجي؛ به انتخاب هوشنگ گلشيري» (1371)، «دفتر ميوه‌ها» (1379)، «زندگي و شعر اريش فريد: بر تيغه لبخند»، ترجمه خسرو ناقد، با همكاري منصور اوجي (1379)، «شاخه‌اي از ماه» (١٣٧٩)، «باغ و جهان مردگان» (1381)، «شعر، چيزيست شبيه گرگ» (١٣٨٢)، «شعرهاي مصري» (عاشقانه‌ها، ۱۳۸۸) و در دهه نود «گنجشك‌ها و كلاغ‌ها»، «دهان تسلي»، «در چهره غروب»، «خوشا تولد و پرواز»، «باغ شب»، «خواب درخت و تنهايي زمين»، «شهر خسته» و ديگر آثار. علاوه بر ده‌ها مناسبت نقد اشعارش و گراميداشت او و شعرش، اوجي در سال 1389 جايزه شعر فجر را دريافت كرد. از بيست اثر انتشاريافته تاريخ شفاهي ادبيات معاصر ايران، يك عنوان به منصور اوجي اختصاص دارد (پديدآوري و گفت‌وگو از عبدالرحمن مجاهدنقي) كه در سال 1395 انتشارات ابتكار نو منتشر ساخته است. طبيعت، پيوستگي بدان و پيوستگي جهان اجتماعي و جهان طبيعت از مضامين مكرر و اصلي شعر اوجي هستند. به بيان خودش كه «هر گياه، هر قطره آب، هر رنگ و هر عطر برايش يك شعر» بودند؛ همچنان كه تاملات فلسفي درباره اموري چون زندگي، نسبت آدمي با هستي، امكان و امتناع بقاءِ آگاهي، فرديت و آگاهي‌اش، طبيعت فرد و جامعه، مرگ، زمان، آينده و بسي امور اگزيستانسياليستي. مجموعه «حيراني‌ها» شامل بن‌مايه‌هاي فكري منصور اوجي در اشعار او، بنا به تشخيص مُنتقدان ادبي و بزرگان معاصر است كه انتشارات فصل پنجم منتشر ساخته؛ در اين مجموعه برخي اشعار وي و بن‌مايه‌هاي انديشه‌اي، فلسفي، اجتماعي و ادبي در اشعار وي براساس نظري كه منتقدان ابراز كرده‌اند، گردآوري شده‌اند كه به گفته خودش «حاصل حيرت او نسبت به جهان است». منصور اوجي در سال‌هاي اخير بسيار بيش از پيش دلواپس ايران و ايرانيان و نيز آشفتگي حال و روز آدمي در جهان معاصر بود؛ آنچنان كه شدت احساسات و نگراني‌هايش درباره ايران و جهان به ايجاد و تشديد التهاب كبدي، مُزمِن شدنِ اين بيماري و عوارضِ حاد دستگاه گوارش منجر شد؛ اينها در ساليان اخير تب و تاب بيماري را بر بي‌تابي‌هاي او مي‌افزودند؛ تشديد فزاينده بيماري نيز باعث شد كه به‌رغم شرايط كرونايي در ماه‌هاي آخر سال 1399 و هفته‌هاي نخست سال 1400 بارها در بيمارستان بستري شود. در اين هفته‌ها توان بدني‌اش بسيار كاهش يافت. اندك اندك امكان تغذيه طبيعي را از دست داد؛ ديگر حتي نمي‌توانست از بستر برخيزد و در روزهاي آخر، فقط حركت پلك چشم، زبانش و تلاقي، تعاطي و تلألو نگاه، كلامش بودند. اينكه پلك‌هايش در كار كشف كدام معني بودند و با اين نگاه‌ها چه مي‌آفريد، حكايت حالي است كه او را بود و بودش و بود تا آن هنگام كه مرگش در ربود. 48 سال است كه او را مي‌شناسم، ابتدا به عنوان مُستمع و خواننده، سپس دوست و خويشاوند. از او بسيار آموختم و با جهانش آميختم. اينك او رفته و من در سوگ و شعر نيز؛ شعر نيمايي دوره‌اي را مي‌گذراند كه از يك‌سو با غروب پيامبرانش به فرود مي‌گرايد و از سوي ديگر با طلوع جوانانِ ژرف‌نگرِ ژرف‌گوي، به فراز. در شرايطي كه به قول دالايلاما «اين سياره به‌شدت نيازمند آحاد صُلح‌جو، درمانگر، ناجي، قصه‌گو و عاشق است»، به‌ويژه در ايران، بي‌شك مرگ چنين خواجه نه كاري است خُرد. بدرقه راهش كارواني است از كشته‌ها كه كوشيدند از كشته‌ها بكاهند، كارواني كه «به تجمل بنشيند به جلالت برود». بدرقه راهش، سربرآوردنِ شاعراني است كه اينك معني را در حيات و بقاء حيات مي‌جويند، از تفاخر آدمي به ستوه آمده‌اند، از ويرانگري گريزانند، همچنان‌كه فروتنانه از ادعاي پيامبري مي‌پرهيزند؛ بدرقه راهش كوششي است ژرف در زباني اهلي و بي‌تكلف و انديشه‌اي بي‌ادعا كه صميمانه گفته شده است؛ بدرقه راهش صدايي است ماندني، يادگاري در گنبد دوار؛ بدرقه راهش، رسيدن به قراري است كه قريب 80 سال با خود داشت؛ بدرقه راهش اشكي است از چشم دوستي كه بر ياد دوستش مي‌بارد. از آن خبر كه گريزي نبود زان، چند ساعت است به فكرت نشسته، به يادت گريسته‌ام، اينك «اي آنكه مي‌رسي به قراري كه داشتيم، در آن مجالِ تنگ، كاشا تو آب باشي و كاشا من آينه، در روبروي من، در روبروي هم»، هميشه گفتني، هماره خواندني، يادت هماره با من است، يادِ گرامي‌ات.