چرا اسلام سیاسی مردمی‌تر و اخلاقی‌تر است؟

دکتر محسن سلگی*: مهدی نصیری در مطلبی که بتازگی نوشته است، جمهوری اسلامی را متهم به تحمیل حکومت کرده و از سوی دیگر، اسلام سیاسی و حکومتی بودن اسلام را تلویحاً یا تصریحا زیر سوال برده است. ابتدا به ساکن باید گفت به نظر می‌رسد نصیری درک دقیقی از حکومت و قدرت ندارد و دچار فانتسم و تلقی رویایی از آن است. در ادامه با تعریف حداقلی برخی مفاهیم، می‌خواهیم نشان دهیم اساسا سیاست بر اجبار استوار است و اینکه چگونه جمهوری اسلامی این اجبار را با اختیار همراه کرده است. نصیری باید بداند بدون ضرورت و تکلیف و مسؤولیت، آزادی، معنایی ندارد، همچنان که بدون جبر، آزادی ناممکن است. چنانکه ملاصدرا می‌گوید انسان جبراً موجودی مختار است. البته بحث ما در اینجا کمتر و پایین‌تر از بحث ضرورت علی است... بگذریم و به تعریف برخی مفاهیم مورد نیاز برای نقد حاضر بپردازیم.  دولت (‌state) از کلمه لاتین «‌sto» به معنای ایستادن و استقرار است. دولت در عربی اما از «دَوَلَ» به معنای تغییر دادن است. سیاست هم از ریشه «ساسَ» به معنی رام کردن است. تغییر دادن در کنار رام کردن که متضمن امنیت و نظم و ثبات یا استقرار است، الگویی ممتاز و متمایز از اسلام سیاسی و سیاست اسلام، مقابل دیده می‌نهد. البته به هر روی سیاست بعد اجبارآمیز دارد و چندان جای تعارف نیست. برای همین قانونمند می‌شود هر چند در جوامع غرب به قول «جورجو آگامبن» قانون بر شهروندان اعمال می‌شود اما از آنها حمایت نمی‌کند. در ایران قانون اعمال می‌شود اما بیشتر به منظور اخلاقی؛ منظوری که در سیاست جهانی فراموش شده است. سیاست غربی به منفعت فروکاسته شده است. یک جنگل قانونی است. «‌Interest» معنای در میان بودن هم می‌دهد اما امروز صرفا یعنی منفعت. کسی یا چیزی جز خودبینی در میان نیست و دیگری یک ابزار است که نباید مزاحمت بشود و نباید وقت تو را بگیرد.  سیاست جمهوری اسلامی سیاستی تربیتی و همزمان مبتنی بر تغییر و آرام کردن و امنیت است. رام کردن اشاره به رامش و آرامش هم دارد. بر این اساس از نظر فلسفه سیاسی و معناشناسی نظری در‌می‌یابیم اسلام ذاتاً سیاسی است؛ در پی تغییر واقعیت و نظم مشخص و مستقر است.  از آن سو، ممکن است کسی بگوید این صرفاً دلالتی واژگانی است و می‌توان آن را واژگون کرد. این نقد خواهد گفت دلالت‌های زبان عربی را نمی‌توان به اسلام نسبت داد اما‌ در مقابل این مدعا باید گفت می‌توان نشان داد معنای سیاست و سیاست شهروندی در غرب کاملا ریشه باستانی‌ واژگانی (یونانی) دارد، بنابراین آنجا هم معنا با کلمه اقتران دارد (سیاست در یونان به معنای شهر بود و شهروندی حاصل تکلیف فرد بود، نه حاصل نشستن بر سر صندلی ادعا و انتظار صِرف. شهروندی با فعالیت فرد به دست می‌آمد، بنابراین متضمن اجبار بوده است). در عین حال بدون درافتادن در وادی قیاس به نحو مستقل نشان می‌دهیم مهدی نصیری در فهمش از اسلام و سیاست به خطا رفته است.  این طرف در ایران ما ظرف «جماعت» داریم که ترکیب جمعیت و جمع بوده و از هر جای جهان اسلام قوی‌تر و پرانرژی‌تر است؛ جماعتی که متضمن جمعیت و جمهوریت ناب است. تحت ولایت و پدیده‌هایی مانند نماز جمعه و راهپیمایی و بسیج خودجوش و انتخابات متمایز و بی‌رقیب، ما با «‌interest» یا «در میان بودن» مواجهیم؛ اینجاست که به جای تنهایی مطلق یا مفرط که در سبک زندگی غربی وجود دارد، شاهد دیگرگزینی و در نهایت آن، ایثار هستیم (اوج فداکاری برای دیگران تنها در اسلام و شیعه‌ شدنی است. شهادت و سایر مفاهیم ‌معنوی نیز چنین است). مطابق آنچه گذشت و بر اساس مفهوم جماعت - به معنای دینی و ولایی آن - که به طور بنیادین سیاسی است و حکومتی، سیاست در ایران دست‌کم در مقام امکان، بی‌نظیرترین الگوی گذشتن از منافع فردی و حتی اجبار است. در بسیاری از کشورها رأی دادن اجباری است اما جمهوری اسلامی مشروعیت خود را به «آزادی حضور» و «حضور آزاد» مردم گره می‌زند. این اوج شجاعت و احترام الهی به مردم است. یعنی در نظام اسلامی بر خلاف غرب، مردم هم شمارش می‌شوند و هم به شمار می‌آیند.  خطای دیگری که در متن نصیری وجود دارد این است که عدم سازگاری ذاتی اخلاق و سیاست را القا کرده است اما از سوی دیگر، حکم به رعایت اخلاق داده است. از طرفی می‌گوید ائمه(ع) مصداق رعایت اخلاق در سیاست بودند اما از طرفی القا می‌کند به خاطر رعایت اخلاق شکست خورده‌اند و اگر رعایت اخلاق نبود، از امویان و عباسیان هم بیشتر حکومت می‌کردند.  کدام حرف‌تان را بپذیریم جناب نصیری؟ شما دارید تجویز شکست سیاست می‌کنید یا شکست اخلاق؟ از سویی، دلیل محبوبیت معصومین را دوری از قدرت می‌دانید، تو گویی که همه ایشان دور از قدرت بوده‌اند. تو گویی امام حسین(ع) برای حکومت و تربیت مردم و حاکمیت خدا بر سیاست به عنوان مصداق و امتداد توحید همچون برادر و پدر و جدش نجنگیده است. البته تربیت در اینجا تعلیم اندیشیدن و آزادی از غیر خدا بوده است، بنابراین اوج‌ رهایی سیاسی در عین وظیفه یا مسؤولیت را در دل خود دارد. براستی تمایز جدی‌تر انسان و حیوان مگر‌ جز در این است که حیوان سراسر حقوق ‌است اما انسان ترکیب حقوق و تکلیف یا مسؤولیت است. اینجا اگر‌ رام ‌کردنی هست، رام کردن وجه حیوانی انسان و آرام کردن وجه انسانی یا الوهی انسان است. هابز هم بدرستی می‌گفت که تربیت سیاسی یعنی آموزش حقوق شهروندان از جمله آزادی و تکالیف آنها. البته او از رحمت و هدایت سیاسی در تربیت سیاسی خود دور است و مبتنی بر ماده‌گرایی سخن می‌گوید، بنابراین ناچار است انسان را به حیوان تقلیل دهد. ضمنا نصیری ناخواسته نوعی ماکیاولیسم را تجویز کرده است: حال که اخلاقی بودن با سیاست سازگار نیست و حال که جامعه بدون سیاست و دولت ممکن نیست، پس اخلاق را کنار بگذاریم! ائمه در پی یا دست‌کم آرزومند حکومت بودند اما نه برای حکومت کردن، بلکه برای حاکم کردن دین به نفع مصلحت و هدایت مردم. حتی دین برای دین هم در اسلام جایی ندارد و تنها دین برای سعادت مردم و رضای الهی معنی دارد. نصیری درست گفته امام علی(ع) شوقی برای قدرت نداشته است (نقل به مضمون) اما برای برچیدن ظلم و امکان لشکر داشتن و شمشیر کشیدن برای حق خدا و مردم شوق داشته است.  نصیری می‌گوید معصوم در پی تحمیل حکومت نبوده است اما باید گفت امامان ما در پی تحمیل عدالت برای ساختن جامعه‌ای بودند که امکان آزادی برای انسان و آزادگان و شرافتمندان را بیشتر و نااهلان، کمتر کند.  * پژوهشگر ارشد اندیشه سیاسی