سی تیرماه یادآور لاله‌های دمیده شده از خون جوانان حسین مقدم

خون بود ...
سرخْ‌رنگِ روانی که لای سنگ‌فرش‌های خیابان منتهی به میدان بهارستان را پر کرده بود. وقتی پی‌اش را می‌گرفتی به جنازه‌هایی می‌رسیدی که حتی در آخرین لحظه حیاتشان هم از قهرمانشان دست برنداشتند.
خون بود ...
جوهرِ قرمزِ رقیقِ دیوارنوشته‌ای که یک جوان با خونش، یا مرگ یا مصدق را بر دل آن حک کرده بود.


خون بود ...
در دل مردمی که تازه داشتند به نخست‌وزیرشان دل می‌بستند. نخست‌وزیر مستقلی که آمده بود تا بزرگترین سرمایه ایران را برای همیشه از دست سلطنت بریتانیا درآورد؛ تا عایدی سرمایه ایرانی جز برای ملت ایران نباشد. و حالا تنها چند گام مانده به پیروزی بزرگ دلشان خون شد.
خون شد ...
چشم‌های تر شده پیرمردی که رفته بود تا رسمی قدیمی را بر هم زند و این‌بار، طبق قانون اساسی مشروطه، خود به‌جای شاه، وزیر جنگش را انتخاب کند؛ اما با پاسخ عجیب شاه جوان مواجه شده بود: «پس بگویید من چمدانم را ببندم و بروم». و دکتر مصدقی که جواب گفته بود: «شما چنین کاری را نکنید من می‌کنم؛ من چمدانم را می‌بندم و می‌روم» و حالا در احمد آباد، عوض رفع خستگی این سال‌ها، برای اوضاع تهران و کشتار مردم، غم باد می‌گرفت.
خون شد ...
مُهری که سید پای نامه‌اش به حسین علاء، وزیر دربار، زد: «به عرض اعلیحضرت برسانید اگر در بازگشت دولت مصدق تا فردا اقدام نفرمایید دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه دربار خواهم کرد.». آیت‌الله کاشانی که همواره خود را حامی دکتر مصدق می‌دانست و در تهییج مردم و کشاندن آنان به صحنه 30 تیر نقش مهمی داشت. او در روزهای آخر تیر 1331 چند بار به دربار نامه زد که اگر مصدق برنگردد، خود نیز کفن پوشیده و به میدان خواهد آمد.
خون شد ...
چشم‌های خشمگین قوام‌السلطنه که تلاش داشت با تهدید و زور سر نیزه، سکان مملکت را بدست بگیرد. همو که در 27 تیرماه، در نطق رادیویی‌اش گفت: «به عموم اخطار می‌کنم که دوره عصیان سپری شده، روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرارسیده است. کشتیبان را سیاستی دیگر آمد» و به رسم سیاست‌های همین کشتیبان، مردم برای اولین بار پس از اشغال ایران در شهریور 1320، در خیابان‌ها تانک می‌دیدند. هرچند که عمر این کشتیبان، سه روز بیشتر نبود. نخست‌وزیری که بعدها مجلس رای به مصادره اموالش داد، مطرود شد و قصه آخرین روزهای زندگی‌اش غصه هر روزه موافقانش شد.
خون کرد ...
گوش هر شنونده‌ای را، صدای ضجه مادران جوان از دست داده در گورستانی در جنوب تهران که حتی حضور پرشور جمعیت و پیام‌های تهنیت و تسلیت هم نتوانست داغشان را مرهم باشد. قبرستان ابن بابویه، آرامگاه 21 جوانی شد که بر سنگ قبرشان با خط نستعلیق نوشتند «شهید راه وطن». اگرچه برخی اسناد تعداد کشته‌های 30 تیر 1331 را تا 70 نفر هم آورده‌اند.
خون کرد ...
دل دلسوزان وطن را، اختلافات بعدی رهبران نهضت ملی. 30 تیرماه 1331، پیروزی بزرگی برای مردم ایران بود. مردمی که دست در دست هم نخست‌وزیر فرمایشی را برکنار کرده و نخست‌وزیر محبوب خود، دکتر محمد مصدق، را به قدرت بازگرداندند؛ اما چند صباحی نگذشت که این پیروزی شیرین به تلخی گرایید. از همان روزهای بعد از قیام که دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی با هم به اختلاف خوردند و این اختلاف در حد شدیدتر و وسیع‌تری به بدنه‌ی حامیان آن‌ها منتقل شد. درگیری حامیان، چاقوکشی‌های خیابانی، حمله به خانه‌ی رهبران نهضت، نامه‌های شدیدالحن طرفین به یک‌دیگر و ... . همه‌ی این‌ها مردم پرشور 30 تیر 1331 را به مردم ساکت دلسرد شده‌ی 28 مرداد 1332 تبدیل کرد. مردمی که اینبار ایستادند و تماشا کردند که چگونه نخست‌وزیر منتخبشان توسط دولت خارجی و با همکاری محمدرضاشاه از نخست‌وزیری عزل، دستگیر و حتی حصر خانگی شد.
خون کرد ...
دل مورخان و تاریخ نگاران ایرانی را، اتفاقات پس از 30 تیر و 28 مرداد. از جمله پیامدهای این اتفاقات، استبدادی 32 ساله بود که بر کشور حاکم شد؛ دستگیری، حبس و حتی اعدام وطن‌پرستانی بود که قلبشان برای اعتلای مقام ایران می‌تپید؛ ساواک و شکنجه‌گرانی بود که شاه مملکت با غرور وجودشان را منکر می‌شد و ... .
مردمِ 28 مرداد، همان مردمِ 30 تیر بودند که از دعواهای سیاسی کاشانی و مصدق و اطرافیانشان به ستوه آمدند و نسبت به آینده نهضت امیدی نداشتند و این شکایت و ناامیدی به آینده، خسران بزرگی برجای گذاشت.