نقد علمي يا حمايت از نظام سلطنتي

خبر اخراج دكتر بيژن عبدالكريمي از دانشگاه آزاد اسلامي اعضاي هيات علمي و دانشجويان كشور را در بهت و نگراني فرو برده است. چنين احكامي به دنبال الغاي چه باوري در ميان دانشگاهيان است؟ آيا بايد فقط براي تاييد سياست‌هاي اعمال شده در چهار دهه گذشته بحث و گفت‌وگو كرد؟ يا آنكه جايگاه دانشگاه را به عنوان نهاد تفكر و علم، بررسي فرآيندهاي كنوني و پيشنهاد راهكارهاي اصلاح و تحول بايد تقويت كرد؟ با آنكه در مورد ضعف مديريت و شناخت مشكلات و تنگناها و ارايه سياست‌هاي مناسب براي حل چالش‌هاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي اختلاف‌نظر چنداني ميان نهادهاي مختلف حاكميتي وجود ندارد، متاسفانه علوم انساني كه مهم‌ترين عرصه مواجهه با اين چالش‌هاست، گاه چنين مورد حمله قرار مي‌گيرد و استاداني فرهيخته و خيرخواهي مانند دكتر عبدالكريمي با اتهام‌هايي نادرست و به عنوان عنصري نامطلوب از دانشگاه اخراج مي‌شوند. چنين اقداماتي به دانشگاهيان پيامي روشن انتقال مي‌دهد: نگران بحران‌هاي اقتصادي – اجتماعي كشور نباشيد و به آنها توجه نكنيد. مطالبي را مورد بحث قرار دهيد كه حساسيت كسي را برنيانگيزد. بخشي از استادان كه نسبت به مسائل مهم كشور حساسيتي ندارند و مسائل و مشكلات كشور در كلاس‌هاي آنان مطرح نمي‌شود و در عمل دانشجويان را به تفكر در مورد موضوعات مهم و يافتن راهكارهاي مناسب تشويق نمي‌كنند، هيچ‌گاه مورد بازخواست نهادي قرار نمي‌گيرند.  اتهام به دكتر عبدالكريمي به حمايت از نظام سلطنتي به دليل بحث در مورد تحولات دوران رضا شاه نيز به معناي گرايش به توقف بحث و گفت‌وگو در تاريخ ايران است. من در بيست سال گذشته در دانشگاه مازندران اقتصاد ايران تدريس كرده‌ام.بخشي از تاريخ اقتصادي و بررسي روند متغيرهاي كلان كشور به دوران پهلوي ارتباط پيدا مي‌كند. به‌طور مشخص سلطنت رضاشاه، پس از سقوط قاجار كه يكي از سلسله‌هاي عشايري و سنتي ايران بوده، به عنوان دولت نوگرا مورد بحث و بررسي قرار مي‌گيرد. در اين دوره تحولات بسياري روي داده است. از جمله زيرساخت‌هاي اقتصادي، مانند جاده و راه‌آهن، در ايران نوسازي شده؛ صنايع سبك پايه‌ريزي شده، وزارتخانه‌هاي جديد ايجاد شده و دانشگاه تهران تاسيس شده است. چنين تحولات قابل توجهي را نمي‌توان ناديده گرفت. در عين حال در دوران رضا شاه نهادهاي جامعه مدني مانند احزاب و مطبوعات و مجلس شوراي ملي به نحو قابل توجهي تضعيف شده است. در اين موارد اختلاف‌نظر چنداني در ميان استادان در رشته‌هاي مختلف وجود ندارد. جالب است كه استادان در بررسي دوران پهلوي غالبا با انتقاد گروهي از دانشجويان مواجه مي‌شوند كه معتقدند نقاط ضعف دوران پهلوي در مقابل تحولات بزرگ اقتصادي – اجتماعي مثبت آن دوران بسيار كم اهميت است. 
اصرار بر سراسر سياه خواندن دوران پهلوي سبب شده كه بسياري از جوانان دانشجو نظر مثبتي نسبت به آن دوره داشته باشند و ديگر حاضر به شنيدن حتي انتقادات علمي در اين مورد نيستند. بنابراين راهكار شناسايي نقاط ضعف سلسله پهلوي اخراج استادان فرهيخته‌اي مانند دكتر عبدالكريمي يا توقف تدريس دكتر صادق زيباكلام نيست. بالعكس بايد فضا را براي نقد منصفانه از گذشته و حال ايران باز كرد تا با تقويت انديشه‌هاي خلاق افراد خيرخواه راهكارهاي مناسب براي حل مشكلات كشور ارايه شود. بي‌ترديد پذيرش وجود ايده‌هاي متفاوت در دانشگاه‌ها و نهادهاي اجرايي به رشد سرمايه اجتماعي و تقويت انسجام اجتماعي منجر خواهد شد كه ايران در شرايط دشوار كنوني به آن سخت نيازمند است.