درس‌هايي از جدايي بحرين از ايران

اين روزها مصادف است با پنجاهمين سالگرد جدايي دايمي بحرين از ايران. بعد از اتفاقات و تفاهماتي كه از ژانويه 1969 شروع شد و به اعلام استقلال بحرين در 23 مرداد 1350 و پذيرش عضويت بحرين در 31 شهريور همان سال انجاميد، پرونده بحرين به عنوان جزيي از قلمرو ايران بسته شد. آنچه امروز مهم است، مرور اين پرونده به عنوان يكي از مهم‌ترين پرونده‌هاي تاريخ ديپلماسي معاصر ايران و تلاش براي درس‌آموزي از آن با هدف ارتقاي منافع و امنيت ملي كشور است. مرور واقع‌بينانه و منصفانه اين پرونده تنها در صورتي ممكن است كه به آن به عنوان يك واقعه تاريخي و بركنار از حب‌و‌بغض‌هاي سياسي روز نگريسته شود. جاي تاسف است كه اين حب‌وبغض‌ها بررسي بسياري از وقايع مهم تاريخ دويست ساله اخير كشورمان را با دشواري‌هاي بسيار مواجه كرده است.  جدايي بحرين يكي از حسرت‌هاي تاريخي است كه به ويژه با توجه به اهميت قلمرو در مليت ايراني، طي 200 سال گذشته بر دل ما ايرانيان نشسته است. اين توافق نيز مانند مجموعه‌اي از ديگر توافقات، شامل عهدنامه گلستان و تركمنچاي (شهرهاي قفقاز)، عهدنامه آخال (مناطق ايراني آسياي مركزي)، توافق كميسيون گلداسميت (بلوچستان) و توافق 1857 پاريس (هرات) موجب جدايي قطعي بخش‌هايي از قلمرو ايران شد. در دوره رضاشاه نيز خودكامگي او و مصلحت‌انديشي‌هاي نابجا و ناموجهش موجب از دست رفتن بخش‌هايي‌ از قلمرو ايران و نهايي‌شدن آن در پيمان سعدآباد 1316 شد كه شامل دادن بخشي از ارتفاعات آرارات به تركيه در مقابل شهر قطور، دشت نااميد به افغانستان در برابر «قول» آب هيرمند و عقب‌نشيني در برابر عراق در اروندرود مي‌شد. جدايي بحرين از ايران در نقطه‌عطف تاريخي بسيار مهمي رخ داد. در ژانويه 1968 دولت انگليس اعلام كرده بود كه به خاطر مشكلات مالي پايگاه‌هاي نظامي خود در شرق سوئز، به شمول خليج فارس را تا 1971 برخواهد چيد. اين تصميم چند معني داشت: 1- پايان حضور نظامي 150 ساله انگليس در منطقه به عنوان قدرت فائق، 2- سررسيد شدن معاهده 1892 در مورد تحت‌الحمايگي شيوخ خليج‌فارس و 3- ايجاد خلأ قدرت در منطقه حياتي خليج‌فارس در اوج جنگ سرد. دولت وقت ايران در اين مقطع مهم تاريخي، احياي تفوق ايران در خليج‌فارس را در صدر اولويت‌هاي خود قرار داد. اين گزاره داراي اهميت تاريخي بسيار مهمي است. در عصر مدرن يعني از ابتداي قرن 16 ميلادي، ايران به عنوان بزرگ‌ترين قدرت منطقه‌اي همواره در تضاد و تعارض با قدرت‌هاي جهاني قرار گرفته بود كه يكي بعد از ديگري بساط هژموني خود را در منطقه مي‌گستردند. تعارض مستمر ايران با پرتغال كه از 1507 و در پي كنترل هرمز توسط پرتغال آغاز شده بود، در 1622 نتيجه داد و شاه‌عباس‌كبير توانست با كمك لجستيك انگليس سلطه پرتغال در خليج‌فارس را بر اندازد. البته ايران تنها توانست طي چند ده سال به لحاظ نظامي تفوق خود را حفظ كند. در اين دوره هلند عمدتا هژمون تجاري در منطقه بود. در قرن 18 كه قرن فروپاشي و هرج‌ومرج در ايران بود و از آن به عنوان «عصر وحشت»، يا «دوره انقلابات» در ايران نيز سخن رفته و تا به تخت نشستن فتحعليشاه به طول انجاميد، ايران به نحوي موثر از قافله تمدن و مدرنيته عقب افتاد و مقدمات شكست‌هاي نظامي‌اش در برابر قدرت‌هاي مدرن در قرن 19 فراهم شد. يكي از عواقب فرعي اين دوره، از دست رفتن كنترل موثر ايران بر بحرين در 1773 به دست اعراب عتوبي (اعقاب همين آل خليفه كنوني) بود.  در سال 1968 با اعلام خروج انگليس از خليج فارس اين سوال به جد مطرح شد كه نظم امنيتي جديد چه صورتي مي‌تواند داشته باشد. امريكا كه درگير جنگ ويتنام بود و اولويت‌هاي امنيتي مهم‌تري داشت، امكان پركردن خلأ امنيتي جديد را نداشت و اندكي بعد نيكسون با دكتر گوام (تشويق قدرت‌هاي منطقه‌اي به تامين امنيت مناطق خود) اين امر را مسجل كرد. در چنين شرايطي ايران كه به لحاظ تاريخي و مزيت‌هاي طبيعي ژئوپليتيك توانايي پر كردن خلأ را داشت، اين مهم را در صدر اولويت‌هاي خود قرار داد. يكي از پيش‌شرط‌هاي قطعي اين مهم تنش‌زدايي با همسايگان عرب منطقه بود. در حالي كه امكان تنش‌زدايي با پان‌عربيسم شرق‌گرا (عراق بعثي، مصر ناصري و ...) وجود نداشت و جلوگيري از ايجاد خوراك تبليغاتي بيشتر براي آنها و درگيري فيزيكي ضرورتي اجتناب‌ناپذير بود، دولت وقت ايران بر تنش‌زدايي با اعراب خليج‌فارس متمركز شد. 
اولين دستاورد بزرگ اين تلاش امضاي موافقتنامه تعيين حدود فلات قاره بين ايران و عربستان به اضافه حل اختلاف بر سر دو جزيره فارسي و عربي بود كه در اكتبر 1968 (ده ماه بعد از اعلام خروج انگليس) محقق شد و قانون مربوطه در آبان 1347 به تصويب مجلس رسيد. اظهارات غافلگير‌كننده شاه در ژانويه 1969 در فرودگاه دهلي مبني بر اينكه «اگر مردم بحرين نخواهند به ايران ملحق شوند، ايران به زور متوسل نخواهد شد»، به معناي شروع انعطاف ايران در مورد حق حاكميتش بر بحرين تلقي شد. در مراحل بعدي ايران از مطالبه رفراندم براي احراز نظر مردم بحرين نيز كوتاه آمد و سر و ته كار با يك نظرخواهي مختصر (survey) توسط سازمان ملل هم آمد.  دولت ايران به موازات انعطاف نشان دادن در مورد بحرين، در مورد اعاده حاكميت ايران بر سه جزيره كه داراي موقعيت ژئوپليتيك فوق‌العاده‌اي نيز هستند، به‌شدت سخت‌گيري كرد و از جمله موافقت با قصد انگليس به ايجاد فدراسيوني از شيوخ عرب را موكول به حل اين مساله كرد. به ترتيبي كه جزييات آن بر همه آشكار است، اين مهم در دسامبر 1971 محقق شد. (البته تصور هر گونه بده، بستان در اين مورد كه از سوي برخي محافل عربي مطرح مي‌شود، كاملا مردود است؛ چرا كه انعطاف ايران در مورد بحرين از ژانويه 69 يعني زماني كه بحث سه جزيره اصلا مطرح نبود، آغاز شده بود.) احياي موقعيت ايران به عنوان كشور فائق در خليج‌فارس كه در پي اين التهابات سه‌ساله به دست آمد، طي دو دهه، يعني تا اقدام برخي شيوخ عرب به دادن پايگاه نظامي به امريكا بعد از حمله صدام به كويت در 1991 به طول انجاميد.  درس‌هاي اين دوره سه‌ساله و خروجي اصلي آن مي‌تواند يكي از درس‌هاي ديپلماتيك مهم تاريخ معاصر ايران باشد. اگر امروز برخي فكر مي‌كنند كه امريكا نهايتا چاره‌اي جز خروج از خاورميانه و خليج‌فارس ندارد و وظيفه خود را به درستي تسريع اين روند مي‌دانند، بايد جزييات وقايع دوره سه‌ساله مورد اشاره را خوب بكاوند و از درس‌هاي آنكه تنش‌زدايي جدي با منطقه در راس آن قرار دارد، بياموزند.