ققنوس‌های عاشق

امروز صبح از خانه که بیرون آمدم، سر قرقاولي تصویر «حسین سلطانی» با دیدگانی مهربان بر دیوار نمایان بود. آتش‌نشانی که جان‌ باخت، آتش جانش را ستاند تا مردمان را جان بخشد. کنار خانه‌اش همسایه‌ها گل‌ها گذاشته بودند، نامه‌ها و... .  حسین سلطانی، یک شن از ده‌ها شنی بود که بی‌بیم مرگ به درون آتش رفت تا آتش خاموش شود، شعله شوق و عشقی که در جان حسین و همدلانش بود، بر صحیفه تاریخ نقشی رقم زد جاودانه و ماندگار... . ما در ایران بر خود می‌بالیم که چنین فرشتگانی پرورده و فرزندان ایران با افتخار و سرفراز سر به آسمان می‌سایند و سفر آسمانی آنان از خاک به افلاک آغاز می‌شود و این دلیران چونان ستارگانی بر سپهر و آسمان میهن ما به روزگاران می‌درخشند. آنان بی‌پروای سوختن، پروانه‌وار پر گشودند، سوختگانی که چونان ققنوس از خاکسترشان شور زندگی و نغمه و موسیقی حیات سر دادند. بر خود می‌بالم که بر زبر این زمین سبز و زیر آسمان آبی می‌زی‌ام. به احترامشان از جا برمی‌خیزم و با همدلی و همراهی هزاران جان شیفته، در تشییع پیکر پاکشان شرکت می‌جوییم تا جهان دریابد و مردمان بنگرند ما را با عشق پیمانی است، ما را با عاشقان عهدی است.  ققنوس‌های عاشق: سفر به خیر، آخرین سفر به خیر...