شاعرانگی در اسب

رخش، شبدیز، گلگلون… تاریخ و ادبیات ایران پر است از حضور شاعرانه اسب. در پیوند بین عناصر ملی و مذهبی هم اسب، همچنان شتابنده‌ست؛ ذوالجناح، دلدل… آنچه از ذهنیت‌مان رخت بربسته اما چیست؟ مهندس محمد بهشتی در این گفت‌وگو ابتدا بر بازتعریف مفهومی تأکید دارد که دیگر در ذهنیت جامعه نیست؛ نسبت اسب و انسان. کجا از طبیعت خود دور شده‌ایم و در جامعه مدرن امروزی این نسبت چگونه قابل بازخوانی است؟ او چوگان را وجه شاعرانه این نسبت می‌داند و با تأکید بر این ویژگی، این بازی تاریخی زیبا را دلربا می‌خواند؛ نوعی دلربایی که گردشگران را مدهوش می‌کند. محمد بهشتی، قابلیت بازیابی چنین جذبه‌ای را در این گفت‌وگو به‌دقت شرح داده است.

یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌ها در توسعه اقتصادی کشورها، بحث گردشگری است. درست است که در دو سال اخیر کرونا همه جهان را با مشکلاتی مواجه کرده اما به هر حال در سال‌های آینده این معضل هم رفع خواهد شد و دوباره بحث گردشگری رونق خواهد داشت. اگر موافق باشید با بحث اهمیت چوگان در گردشگری شروع کنیم.



عرض کنم خدمت شما که مهم‌ترین عامل در حوزه گردشگری این است که مقصد، ویژگی‌های منحصر به‌فرد و بی‌رقیب داشته باشد. یعنی اگر کشورهای مختلف، مقاصدی از گردشگری را تعریف کنند که ما‌به‌ازا داشته باشند و با نقاط دیگر شباهت‌هایی داشته باشند، طبیعی است که رقیب خواهند داشت و باید در وضعیتی رقابتی، عمل کنند، اما اگر مقصد گردشگری، ویژگی‌هایی منحصر به‌فرد و یگانه داشته باشد، طبعا دیگر رقیب نخواهد داشت. در واقع مهم‌ترین غایت گردشگری ملاقات با ویژگی‌های منحصر به‌فرد است. هر کشوری تلاش می‌کند ویژگی‌های منحصر به‌فرد خودش را در مقیاس‌های مختلف عرضه کند؛ گاهی در مقیاس یک منطقه و گاهی در مقیاس جهانی. در واقع به این اعتبار است که می‌تواند جاذبه‌هایی ایجاد کند. با این مقدمه حالا باید ببینیم ایران چه ویژگی‌های منحصر به‌فردی دارد. در ایران تقریبا در همه زمینه‌ها، از زمینه غذا گرفته تا معماری، وقتی سراغ موضوعات مختلف می‌روید، می‌بینید که کشوری بسیار غنی داریم و پر از ویژگی‌های منحصر به‌فرد. حالا یکی از مضامینی که در آن چنین ویژگی‌های منحصر به‌فردی وجود دارد، چوگان است. اصلا شما به اسب و نسبتش با زندگی انسان دقت کنید. در مقطعی از تاریخ می‌توانیم ببینیم که اسب، اهلی و وارد زندگی انسان شده است؛ چیزی شاید حدود چهار هزار، پنج هزار سال پیش. این اسب در واقع در طول تاریخ انواع و اقسام نسبت‌ها را با زندگی انسان داشته است؛ به حمل‌ونقل انسان کمک کرده، در جنگ‌ها استفاده شده، در موقعیت‌های دفاعی کشورها به‌کار گرفته شده و کمک کرده او بتواند ورزیده‌تر شود و سرعت بیشتری در حرکت پیدا کند.

از سال 1340 به بعد ما شاهد حذف اسب از زندگی جاری جامعه ایرانی هستیم. برای همین الان برایمان قابل تصور نیست که چقدر با اسب انس داشته‌ایم. یعنی الان مثلا اگر یک نفر در خیابان سوار بر اسب حرکت کند، ما چنین چیزی را به‌عنوان امری غیرعادی تلقی می‌کنیم

همین‌طور در تفریح و تفنن، کارکرد داشته.

بله، اما نکته‌ای که می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که وقتی پدیده‌ای در هر حوزه‌ای از ویژگی کارکردی خودش خارج می‌شود و به‌عنوان مثال جنبه تفنن پیدا می‌کند، حکایت از این دارد که گویی ما توانسته‌ایم مراتب وجودی دیگری از آن پدیده را فتح کنیم؛ خصوصا زمانی که این موضوع از تفنن هم خارج شود. یعنی حتی می‌تواند به مرتبه عالی‌تری نسبت به تفنن برسد که من اسمش را گذاشته‌ام «شاعری»؛ یعنی شعر موضوع سروده می‌شود. مثالش چیست؟ مثلا وقتی موضوع حمام را در نظر می‌گیریم، می‌بینیم خاصیت آن شست‌وشوی تن است، یعنی کارکردش این است، اما وقتی که با حمام گنجعلی‌خان مواجه می‌شویم، از آن کارکرد اولیه دیگر خارج شده است؛ شعرِ حمام سروده می‌شود. یا فرض کنید مسجد محل برپایی نماز است، ولی وقتی می‌شود مسجد شیخ لطف‌الله یعنی شعر مسجد سروده می‌شود. در معماری هم می‌بینیم مثلا وظیفه پل، عبور ما از یک مانع طبیعی است، ولی وقتی می‌شود پل خواجو شعر پل سروده می‌شود. شبیه همین را شما در غذا دارید، در لباس دارید و در تمام زمینه‌ها می‌بینید. از جمله این زمینه‌ها هم موضوع نسبت انسان و اسب است و شعر این نسبت، چوگان.

تمثیل بسیار جالبی بود از درک مرتبه وجودی یک پدیده زمانی که کارکرد دیگری پیدا می‌کند.

می‌خواهم بگویم این دیگر عالی‌ترین مرتبه‌ای است که ما می‌توانیم در نسبت بین انسان و اسب ببینیم. خب حالا مبدأ این پدیده کجاست؟ ایران. به لحاظ تاریخی، کجای جهان، فضای اختصاصی برای چوگان داشته‌؟ فقط ایران؛ جای دیگری نداریم. درست است که امروزه ایران در این زمینه اندکی افول کرده و چوگان در بعضی مناطق جهان رونق بیشتری دارد ولی بالاخره مهم‌ترین میدان چوگان در جهان، میدان نقش جهان است. شما هنوز که هنوز است می‌بینید در کنار میدان نقش جهان، صنعتگران و پیشه‌ورانی هستند که روی ظروف مختلف و با تمرکز به عناصر متنوع، نقش چوگان را ترسیم می‌کنند. به مینیاتور ایرانی وقتی مراجعه کنید می‌بینید چوگان چنین موقعیتی دارد. مقصودم این است چوگان یکی از آن ویژگی‌های منحصر به‌فردی است که اگر ما بتوانیم آن را درست عرضه و معرفی کنیم و روی ایرانی بودن و وجه شاعرانه‌اش تأکید کنیم، امتیازات فوق‌العاده زیادی دارد. شما ببینید، همین چوگان رفته به کشورهای دیگر مثلا در انگلیس، در هندوستان، در… ولی فقط وجه تفرجی‌اش رفته و وجه شاعرانه‌اش نرفته است.

چون هیچ پیشینه تاریخی نظیر آنچه در ایران است، در آن کشورها اصلا وجود ندارد…

بله، در ادبیات‌شان هم وارد نشده. به همین اصطلاح «این گوی و این میدان» دقت کنید. وقتی می‌خواهیم بگوییم کسی اگر وجودی دارد خودش را عرضه کند می‌گوییم «این گوی و این میدان»،؛یعنی در ادبیات ما وارد شده و در امثال و حکم‌مان هم حضور پیدا کرده اما مثلا در زبان و فرهنگ کشورهای انگلیسی‌زبان چنین چیزی وجود ندارد؛ یعنی نتوانسته آنجا این‌گونه نفوذ کند. این همان وجه شاعرانه پدیده‌ای نظیر چوگان است که باید دریافت و عرضه شود.

پرسشی که مطرح می‌شود این است که چطور می‌شود این وجه شاعرانه را برای گردشگر خارجی قابل تفهیم کرد؟ فرض کنید فردی که با فرهنگ ما آشنایی چندانی ندارد، چطور باید جذابیت شاعرانه این پدیده را برای او درک‌پذیر کرد؟

مثال بزنم؛ فرض کنید وقتی ما مواجهه گردشگران خارجی را با غذای ایرانی دنبال کنیم، می‌بینیم غذای ایرانی، آنها را مدهوش می‌کند. یا مثلا زمانی که راجع به معماری و موسیقی ایران صحبت می‌شود، من شاهد شیفتگی گردشگران بوده‌ام. حتی به چشم خودم دیدم که در اتاق موسیقی کاخ عالی‌قاپو وقتی نوازنده‌ای سه‌تار می‌نواخت، یکی از گردشگران خارجی از جذبه سه‌تار نوازنده و جذابیت فضایی که در آن قرار گرفته بود، از هوش رفت! یعنی به معنای دقیق کلمه ما می‌توانیم دلربایی کنیم؛ این واژه را یادمان باشد، دلربایی! دل گردشگران خارجی را می‌توانیم برباییم. حالا این دلربایی از طریق تأکید بر چه وجهی اتفاق می‌افتد؟ همان وجه شاعرانه.

به چشم خودم دیدم که در اتاق موسیقی کاخ عالی‌قاپو وقتی نوازنده‌ای سه‌تار می‌نواخت، یکی از گردشگران خارجی از جذبه سه‌تار نوازنده و جذابیت فضایی که در آن قرار گرفته بود، از هوش رفت! یعنی به معنای دقیق کلمه ما می‌توانیم دلربایی کنیم؛ این واژه را یادمان باشد، دلربایی! دل گردشگران خارجی را می‌توانیم برباییم. حالا این دلربایی از طریق تأکید بر چه وجهی اتفاق می‌افتد؟ همان وجه شاعرانه

بین صحبت‌ها اشاره‌ای هم داشتید به میدان نقش جهان. چند سال پیش شاهد اجرای بازی چوگان در میدان نقش جهان بودیم که بازتاب‌های بسیار خوبی داشت. این میدان و نقش تاریخی آن در چوگان چقدر می‌تواند در توسعه این پدیده مؤثر باشد؟

بسیار می‌تواند تاثیر بگذارد. به این نکته دقت کنید که از سال 1340 به بعد ما شاهد حذف اسب از زندگی جاری جامعه ایرانی هستیم. برای همین الان برایمان قابل تصور نیست که چقدر با اسب انس داشته‌ایم. یعنی الان مثلا اگر یک نفر در خیابان سوار بر اسب حرکت کند، ما چنین چیزی را به‌عنوان امری غیرعادی تلقی می‌کنیم. در صورتی که تا سال 1340 این امر عادی بود. یعنی از سال 40 به بعد، به‌دلیل اتفاقاتی که در حوزه تکنولوژی و امثال اینها افتاد، اسب به‌نوعی از زندگی آحاد مردم ایران حذف شد. در واقع در جامعه امروز، نوعی آریستوکراسی است که فقط به اسب می‌پردازد؛ آن هم چه زمانی؟ در خلوت خودش. یعنی در نسبتی پررنگ با جامعه نیست. این فاصله باید پر بشود. ما باید دوباره اسب را به جریان زندگی جامعه ایرانی برگردانیم. نه اینکه مردم سوار اتومبیل نشوند و سوار اسب بشوند، نه؛ اسب دوباره باید در ذهنیت یک ایرانی به‌جا آورده و بازخوانی شود. اگر این قضیه اتفاق بیفتد، آن‌وقت راحت می‌شود گفت که میدان نقش جهان باید به کاربری اصلی‌اش برگردد. حالا اگر به کاربری اصلی‌اش برگردد، چه اتفاقی می‌افتد؟ شما در هر موقعیتی بازی چوگان می‌بینید. ضمن اینکه می‌توانیم شاهد باشیم در جاهای دیگر هم میدان‌های چوگان پدید بیاید، اما شرط لازمش چیست؟ شرط لازمش این است که این فاصله پر شود. در واقع همین حالا اگر آدم‌های علاقه‌مند به موضوع چوگان را در کل کشور جمع کنید، به هزار نفر هم نمی‌رسند. همان زمانی هم که مسابقه چوگان در میدان نقش جهان برگزار شد، همه خشنود شدند، ولی بحث من این است، صرف انجام این کار مشکل ما را حل نمی‌کند. جامعه ایران هشتاد و چند میلیون نفر هستند و با هزار نفر مشکلش حل نمی‌شود! ما باید این را عمومیت بدهیم، یعنی باید این موضوع در ذهنیت جامعه ایرانی جاری شود و جامعه ایرانی دوباره موضوعیت آن را به‌جا بیاورد و تعجب نکند. یعنی بفهمد اسب چه محاسنی دارد. مثل فوتبال؛ مگر الان همه ملت ایران فوتبالیست‌اند؟! درحالی‌که همین چند شب پیش همه ملت ایران از بازی پرسپولیس و الهلال در التهاب بودند. در واقع می‌گویم عین همین ذهنیت را ما باید در نسبت انسان ایرانی با اسب شاهد باشیم. اگر این اتفاق بیفتد، به دنبالش بسیاری اتفاق‌های دیگر هم خواهد افتاد. معنی‌اش این است که اسب دوباره از سرمایه اجتماعی برخوردار شود؛ می‌گویم اسب، نه فقط چوگان.

«چون که صد آید، نود هم پیش ماست»…

دقیقا. حالا ببینید کشوری که در اساطیرش، در تاریخش، این همه اسب وجود دارد. یعنی شما رخش دارید، شبدیز دارید، حتی در مباحث دینی‌ ذوالجناح دارید، دلدل دارید و این همه اسب حضور پررنگی دارد، چرا نباید سرمایه اجتماعی در این نسبت داشته باشیم؟! باید موضوعیت این پدیده را دوباره در ذهنیت جامعه احیا کنیم.