اتحادیه اروپا و پارادوکسی به نام استقلال راهبردی

اتحادیه اروپا و پارادوکسی به نام استقلال راهبردی بهزاد احمدی درحالی‌که رهبران اروپایی در ماه گذشته در حال گله‌گزاری از بایدن به خاطر خروج مفتضحانه از افغانستان بودند، بحران دیگری در روابط فراآتلانتیکی سر برآورد. آمریکا، استرالیا و بریتانیا به توافقی امنیتی-نظامی به نام آکوس (AUKUS) دست یافتند که بر‌اساس‌آن استرالیا به زیردریایی‌های اتمی پنهانکار شکارچی، ساخت مشترک آمریکا و بریتانیا مجهز خواهد شد و در قبال آن توافق 66 میلیارد دلاری‌اش با فرانسه برای دریافت 12 زیردریایی دیزل الکتریک را برهم خواهد زد. این توافق فقط به ساخت زیردریایی‌های هسته‌ای فوق ختم نمی‌شود؛ بلکه همکاری‌های سه کشور را در حوزه‌هایی مانند هوش مصنوعی، محاسبات کوانتومی، تقویت امنیت زنجیره تأمین نیمه‌هادی‌ها و سیستم‌های موشکی افزایش خواهد داد. واکنش‌های سیاسی به این اتفاق در اروپا گسترده اما سطحی بود و بیشتر واکنش خشمگینانه پاریس را در پی داشت. با این‌ حال به بحث‌ها در اروپا بر سر میزان تعهد آمریکا به متحدانش در این قاره و قدرت آن در تداوم رهبری نظم غربی بیش‌از‌پیش دامن زد. نحوه اعلام این توافق از سوی بایدن و اینکه دقیقا در روزی اعلام شد که اتحادیه اروپا از راهبردش در قبال منطقه هند-پاسیفیک رونمایی کرد، نه‌تنها ضربه مالی بزرگی به فرانسه بود؛ بلکه به واسطه جایگاه و ارتباط فرانسه با اتحادیه اروپا، تحقیر اروپا نیز تفسیر شد. این اقدام بایدن ذهن‌ها را یاد روزی انداخت که ترامپ به شکل یک‌جانبه اعلام کرد که از برجام خارج می‌شود؛ بدون آنکه ملاحظات متحدان اروپایی‌اش را در نظر بگیرد. آن روزها آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، مدعی شد که اروپا تحریم‌های آمریکا را نادیده می‌گیرد و به تجارت با ایران ادامه خواهد داد؛ اما بلافاصله این شرکت‌های آلمانی بودند که جواب مرکل را دادند و اعلام کردند از تحریم‌های ترامپ پیروی خواهند کرد. آن زمان در واکنش به این رویداد، رهبران اروپایی از وابستگی نظام پولی و مالی خود به سیستم سوئیفت انتقاد کرده و خواستار ایجاد سوئیفت مستقل اروپایی شدند و طرفه اینکه در واکنش به خروج مفتضحانه از کابل و توافق آکوس نیز همین رهبران باز از استقلال راهبردی اروپا سخن می‌گویند و خواستار ایجاد ارتش اروپایی و استقلال عمل از آمریکا در حوزه‌های دفاعی و امنیتی شده‌اند. اروپا، آمریکا و نگاه به چین؛ محور افتراق: هرچند در تفسیر علل اقدام آمریکا دلایل متعددی مانند گوشمالی فرانسه به خاطر نزدیکی به روسیه از یک‌ سو و تلاش‌هایش برای مرزبندی اروپا با آمریکا در قالب استقلال راهبردی از سوی دیگر، بی‌توجهی آمریکا به منافع امنیتی اروپا و یارکشی از این اتحادیه در شکل‌دهی به نظم جدید بین‌المللی، کاهش اهمیت راهبردی اروپا (Strategic Irrelevance) برای آمریکا در نظم جدید با جایگزینی شرق با اروپا و در نهایت سلطه حلقه انگلوفن در غرب و اروپا در موضوعات امنیتی به‌ویژه مهار چین به‌خصوص بعد از راه‌اندازی Quad بیان شده است.
اما توافق آکوس در منابع اندیشه‌ای و رسانه‌ای اروپا بیشتر به‌عنوان واکنشی به قدرت فزاینده نظامی و اقتصادی چین در منطقه آسیا-اقیانوسیه و تلاش آمریکا برای ائتلاف‌سازی در راستای مهار چین تفسیر شده است. در چارچوب این نگاه، دولت بایدن به دنبال بازشکل‌دهی به ائتلاف‌ها برای مهار چین است و مسئله فرانسه در این چارچوب و به‌عنوان موضوعی ثانویه دیده می‌شود. در واقع در زمانی که آمریکا به دنبال بازشکل‌دهی به ائتلاف‌های مدنظرش است، ناهماهنگی اروپا و فرانسه به نحوی که به چین فرصت استفاده از فضای ایجاد‌شده را بدهد؛ مثلا نگاه تعاملی اروپا در اقتصاد با چین و نیز بحث استقلال راهبردی به‌ویژه اگر استقلال راهبردی در حوزه تعامل اقتصادی- تجاری و فناورانه با چین باشد، قطعا از سوی آمریکا تحمل نخواهد شد. شعار همیشگی اتحادیه اروپا در قبال چین همکاری و نه تقابل است و بورل بارها در هنگام رونمایی از راهبرد هند- پاسیفیک اتحادیه این سخنان را بر زبان آورد. برای اروپا چین یک رقیب قدرتمند است و نه یک دشمن تسلیم‌ناپذیر. یعنی اروپا بیشتر جنگ را تجاری می‌بیند؛ بنابراین بیشتر روی منصفانه‌کردن تجارت با چین، رعایت کپی‌رایت، واقعی‌سازی نرخ یوان و این قبیل مسائل تأکید دارد و راهبرد آن نرم و بیشتر شبیه پرواز کبوتری در عرصه قدرت‌نمایی بازها است. تردیدی نیست که بازیگران مهم اتحادیه اروپا به دنبال عدم تصاعد بحران و گفت‌وگو با چین هستند؛ درحالی‌که آمریکا در حال تشدید درک امنیتی از پکن و امنیتی‌سازی آن در عرصه بین‌المللی است؛ یعنی دو طرف دقیقا دو روند مخالف را طی می‌کنند. اروپا بیشتر رویکردهای پایین به بالا و زیرمنطقه‌ای را دنبال می‌کند و نگاهش به امنیت تا حدی خارج از لنز دولت‌محوری و بیشتر مبتنی بر رقابت است. حتی راهبرد جدید اتحادیه اروپا در قبال منطقه هند-‌پاسیفیک بر روی همکاری نزدیک‌تر با همسایگان چین در راستای تأمین امنیت چرخه تأمین، مشارکت دیجیتال و همکاری اقتصادی متمرکز است تا راهکارهای نظامی. در واقع درک اروپا از چین این‌گونه است: چین تهدید امنیتی مستقیم برای آمریکا و متحدان آسیایی‌اش است و نه ما؛ دوم چین یک فرصت اقتصادی است که باید از آن نهایت استفاده را برد؛ و سوم چین یک معضل حقوق بشر دارد که گاه باید به آن پرداخت. جان کلام اینکه اروپا در رویکرد چندجانبه‌اش به چین سخت و در رویکرد دوجانبه اعضایش با پکن نرم است. با توافق آکوس توازن ظریف بین آتلانتیک‌گرایان و اروپاگرایان خواستار استقلال راهبردی به ضرر آتلانتیک‌گرایان بیشتر می‌شود و اروپا دیگر نمی‌تواند به رویکرد مرکانتیلیستی و دوگانه‌اش به چین به آسانی قبل ادامه دهد. همانند سال ۲۰۰۳ و حمله به عراق و منطق آن زمان بوش که یا با آمریکا هستید یا علیه آن و آلمان و فرانسه کشورهای بنلوکس به آمریکا نپیوستند و مدت‌ها طول کشید تا شکاف فراآتلانتیکی ترمیم شود، امروز نیز احتمال بروز چنین اتفاقی هر‌چند کم وجود دارد که حتی می‌تواند توازن ظریف بین ناتو و اتحادیه اروپا را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
پارادوکس اروپایی استقلال راهبردی: استقلال راهبردی اروپا عبارتی گنگ است که بیشتر به معنای توانایی اتحادیه اروپا در تعیین اهداف راهبردی و رسیدن به آنها بدون کمک آمریکا تعریف شده است. تعاریف مختلفی از استقلال راهبردی ارائه شده؛ ولی آنچه بیشتر فهمیده می‌شود، این است که اروپا بتواند به شکل مستقل از آمریکا و حتی اگر لازم باشد برخلاف میل آن اقدام کند. طرفداران این ایده معتقدند اروپا از آمریکا بارها سرخورده شده و باید خود را از ذیل هژمونی آمریکا بیرون بیاورد، باید نق‌زدن و گلایه را کنار بگذارد، روی افزایش توانمندی نظامی‌اش کار کند و در این راه، برنامه‌هایش درباره طرح مداخله اروپایی و صندوق دفاعی اروپایی را ادامه دهد و با رونمایی از سند راهبردی قطب‌نمای استراتژیک اروپا در 2022 جانی تازه به سیاست دفاعی و امنیتی خود بدهد و هدف و جهت آن را مشخص کند. مخالفان این نگاه در اروپا بر این باورند که این حرف‌ها و ایده استقلال راهبردی بیشتر لفاظی است و اروپا حتی نتوانسته در مناطقی که برایش اهمیت دارد، مأموریت نظامی خود را انجام دهد. به‌عنوان مثال نیروهای رزمی اروپا (EU Battlegroups) رسما در سال 2007 معرفی شدند؛ اما در اکثر بحران‌های پیرامونی اتحادیه ناکارآمد بودند؛ ازجمله در بحران لیبی که نقش اروپا به ناظر درگیری بین دو طرف تقلیل یافت. به گفته مخالفان، اروپا یک قدرت اقتصادی و سیاسی است و تنها می‌تواند در همین حد و اندازه رفتار کند و با شرایط فعلی تنها زمانی می‌تواند در نظم نوظهور بین‌المللی نقشی داشته باشد که کنار آمریکا قرار گیرد. به نظر آنان رسیدن به استقلال یعنی به چالش کشیدن هژمونی آمریکا بر غرب و اروپای بیشتر یعنی آمریکای کمتر و این چیزی است که کشورهای اروپایی حاضر و مایل به انجام آن نیستند. در حوزه عملیاتی و اجرائی نیز چالش‌ها و مشکلات استقلال راهبردی اروپا بسیار است. مثلا درباره نیروهای واکنش سریع چه کسی قرار است این نیروها را به میدان نبرد بفرستد؟ چه کسی قرار است آنها را فرابخواند؟ رئیس کمیسیون یا رئیس شورا؟ به نظر می‌رسد برای این کار اروپا نیازمند یک پارلمان مستقل برآمده از یک دولت فدرال یا اروپای فدرال است که می‌تواند تصمیم بگیرد. رفتن به جنگ مسئله‌ای برای یک تصمیم ملی است و وفاداری کور اعضا به مشارکت همیشگی در طرح‌های اروپایی نمی‌تواند پاسخی برای سؤالات مذکور باشد؛ اما در‌حال‌حاضر تصور ایجاد اروپای فدرال ایده‌ای رادیکال است که در ذهن کسی در اروپا نمی‌گنجد؛ پس هر بار اروپایی‌ها با اقدام آمریکا تحقیر و عصبانی می‌شوند و حتی سفرای خود را فرامی‌خوانند، با گذشت زمان و با کم‌شدن حرارت موضوع، در پایان مشخص می‌شود که رئیس کیست و با حقیقت کنار می‌آیند.
چشم‌انداز روابط فراآتلانتیکی بعد از آکوس: تردیدی وجود ندارد که بحران افغانستان و توافق آکوس به معضل اعتماد در روابط فراآتلانتیکی بیش‌از‌پیش دامن زده است و همکاری‌های آتی دو طرف را در بحث‌های متعددی نظیر اقتصادی دیجیتال، فناوری‌های راهبردی نوظهور و تغییرات اقلیمی و تنوع زیستی تحت تأثیر قرار خواهد داد که همگی از اولویت‌های دولت بایدن هستند. با این حال به طور کلی در روابط فراآتلانتیکی تغییری ایجاد نخواهد کرد و اروپا برای حفظ اهمیتش برای سیاست جهانی راهی جز همراهی با آمریکا ندارد. هر دو تحول فوق به‌خوبی نشان داده که اروپا توانایی اقدام مستقل را ندارد و هرچند رنسانس روابط فراآتلانتیکی در دوره بایدن سرابی بیش نبوده؛ اما اروپا تا آینده‌ای قابل پیش‌بینی فاقد اراده سیاسی و منابع لازم برای استقلال راهبردی است. در‌این‌بین واکنش فرانسه به شکل محدود می‌تواند بر روی روابط اتحادیه با آمریکا تأثیر بگذارد. بعد از توافق آکوس صداهای خروج مجدد فرانسه از ناتو تقویت شده و در جناح‌های چپ و راست این کشور بر سر این موضوع نوعی توافق اعلامی وجود دارد. در سال‌های گذشته بریتانیا، هلند؛ و فرانسه و آلمان به‌تازگی راهبرد هند-پاسیفیک خود را منتشر کرده‌اند که تقدم زمانی انتشار اسناد بریتانیا و فرانسه جالب است و نشان می‌دهد که چگونه این دو کشور برای خود و برای نقش آتی‌شان در نظم در حال شکل‌گیری بین‌المللی، منافع متعددی را در منطقه مذکور برای خود تعریف کرده‌اند. فرانسه بیش از ۱.۶ میلیون شهروند در جزایری مانند نیوکالدونیا یا ریونیون دارد و توافق امنیتی فرانسه با استرالیا بخشی از تلاش‌های آن برای حفظ امنیت این جزایر است. فرانسه ریاست بر شورای اروپا در سال ۲۰۲۲ را در پیش دارد و می‌تواند از این فرصت برای پیشبرد جدی اسقلال راهبردی اروپا استفاده کند. با این حال نباید از نظر دور داشت که در اروپا واکنش به آکوس جدی نبود و از لفاظی‌های مرسوم فراتر نرفت. اگر تلاش فرانسه در این زمینه به معنای جداشدن (decoupling) از آمریکا باشد، هرگز فرصت تحقق نخواهد یافت. نگاه‌ها در اروپا نسبت به اتحاد با آمریکا بسیار متفاوت است. آلمان و لهستان مخالف تغییر در سطح روابط فراآتلانتیکی هستند. کشورهای مرکز و شرق اروپا نیز بیشتر معتقدند که در زمان بحران ازجمله تنش با روسیه این آمریکاست که به کمک آنها می‌آید تا فرانسه؛ بنابراین فرانسه اگر به بهانه استقلال راهبردی به دنبال فرانسوی‌کردن سیاست خارجی و دفاعی اروپا برود، موفق نخواهد شد و اروپا نیازمند صدایی اروپایی و نه فرانسوی در زمینه استقلال راهبردی است که رسیدن به آن دشوار به نظر می‌رسد. از دید بخشی از اروپا استقلال راهبردی با طعم فرانسوی یعنی تمرکز بر ساحل و آفریقا و شرق آسیا و تمرکز کمتر بر روسیه و تداوم روابط اقتصادی با چین. به قول گارون والش در فارین پالیسی فرانسه باید گولیسم اروپایی را جانشین گولیسم ملی یا فرانسوی کند؛ پس تا زمانی که سیاست خارجی و دفاعی اروپایی به سمتی نرود که دغدغه‌های کشورهای شرق و مرکز اروپا را رفع کند و نتواند ساختارهایی ایجاد کند که به توافق جداگانه شرق با روسیه نینجامد و طرح‌هایی مانند نورد استریم ۲ را مانع نشود، امکان استقلال وجود نخواهد داشت و تلاش‌های فرانسه در این زمینه به جای بازنگری در روابط فراآتلانتیکی به منزوی‌شدن بیشتر این کشور در اروپا منجر خواهد شد.
نتیجه‌گیری: بحران افغانستان و توافق آکوس بیش‌از‌پیش به این برداشت دامن زده که آمریکا در حال افول است و دنیا در حال حرکت به سمت یک نظم بین‌المللی چندجانبه و چندقطبی است که در آن آمریکا یکی از قدرت‌های موجود است و تحت فشار چین قرار دارد. واکنش اروپا به این افول کلی غرب و خیزش شرق، مبهم، ناهماهنگ و در حال شکل‌گیری است؛ بنابراین تحول قدرت در سطح بین‌المللی و بازگشت به عصر رقابت قدرت‌های بزرگ بیش از آنکه اروپا را به استقلال راهبردی برساند، آن را درگیر ناسازگاری راهبردی (cacophony) کرده است. از سوی دیگر به نظر می‌رسد آمریکا در حال یکپارچه‌کردن اقدامات متعدد و ناهماهنگ کشورهای غربی از فرانسه تا بریتانیا و آلمان (که ناوچه بایرن را همین اواخر به منطقه فرستاده است) می‌باشد و قرار است همه را ذیل چتری گرد آورد که مبتنی بر یک راهبرد مشترک دفاعی، اقتصادی، سیاسی و فناورانه است. با این حال اینکه کواد تبدیل به ناتو آسیا پاسیفیک (APTO) شود، زمان‌بر است و مشکلات متعددی بر سر راه آن وجود دارد. در سطح ملی توافق آکوس درس‌های تلخی را در زمینه واقعیت‌های ژئوپلیتیکی به فرانسه داد. فرانسه بخواهد یا نخواهد، مجبور است بپذیرد که یک قدرت متوسط است و روزهای سیاست خارجی گلیستی و اینکه فرانسه بتواند به‌تنهایی در عرصه رقابت قدرت‌های بزرگ حاضر شود، سپری شده است. شعار اول آمریکا باعث شده تا این کشور جایی که لازم است قدرت‌های متوسط را کنار بگذارد؛ مثل آلمان و انگلیس در افغانستان و فرانسه در توافق آکوس.