سختی من زمانی است که نمی‌توانم از درد‌های همسرم بکاهم

به طور حتم زندگی با یک جانباز با مجروحیت‌ها و مشکلات متعدد و عدیده، سختی‌ها و مصائب خاص خودش را دارد. در دفاع مقدس و پس از آن کم نبودند بانوانی که همراه و شریک زندگی جانبازان شدند و سختی‌های زندگی با یک جانباز را به جان خریدند. در گفت‌وگویی که با بتول فصیحی، همسر جانباز محمد فصیحی انجام دادیم می‌گوید طی ۳۰ سال زندگی مشترک با همسرش به خاطر خدا صبوری کرده و سخت‌ترین لحظات زندگی‌اش سختی‌هایی است که همسرش تحمل می‌کند و او نمی‌تواند چیزی از درد‌های او کم کند.

درباره نحوه آشنایی و ازدواج با همسرتان بگویید.
من و همسرم دخترعمو و پسرعمو هستیم و هر دو اهل دستجرد اصفهان. خانواده‌هایمان همسایه هستند و در یک محل زندگی می‌کنند. کلاس اول دبیرستان بودم که محمد همراه خانواده‌اش به خواستگاری‌ام آمدند. من ازدواج فامیلی را دوست نداشتم. فقط، چون جانباز بودند به خواستگاری‌شان جواب مثبت دادم و ۱۲ فروردین ۶۸ عقد کردیم و سال ۱۳۷۰ در حالی که سال چهارم دبیرستان بودم، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. ثمره زندگی‌مان هم سه فرزند دختر است. در چه سالی همسرتان جانباز شدند؟


محمد سال ۱۳۶۵ دو بار به جبهه اعزام شد که در اعزام دوم در عملیات کربلای ۵ مجروح شد. این را هم بگویم که یک سال بعد از آن در ۲۳ مرداد ۱۳۶۶ برادر کوچکش احمد در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید. نحوه جانبازی‌شان به چه صورت بود؟ جانبازی ایشان از چه ناحیه است؟
آنطور که از خود ایشان شنیدم، زمانی که محمد داخل سنگر بود یک خمپاره به سقف سنگر اصابت می‌کند و الوار‌های سقف می‌شکند و روی سر محمد و دو نفر از همرزمانش آوار می‌شود. این حادثه باعث شکستگی جمجمه سر محمد می‌شود. همه اول فکر می‌کنند به شهادت رسیده است ولی بعد می‌بینند نفس می‌کشد. دو همرزمش دچار مجروحیت سطحی می‌شوند، اما همسرم را به بیمارستانی در شیراز منتقل می‌کنند. بعد از اینکه به هوش می‌آید پزشک معالج با آزمایشاتی که می‌گیرد می‌فهمد بر اثر ضربه وارد شده به سرش، حس بویایی، چشایی و بینایی چشم سمت راست به طور کامل از دست رفته است. چشم چپ هم فقط دید مستقیم دارد و نمی‌تواند سمت چپ و راست خود را ببیند. باید سرش را بچرخاند تا بتواند اطرافش را ببیند و بر اثر صدای انفجار دارای موج گرفتگی هم شده بود. به دلیل اینکه منطقه آلوده به مواد شیمیایی بود چند درصد هم شیمیایی شد.
همسرتان چند درصد جانبازی دارند؟
همسرم جانباز ۶۵ درصد بود که متأسفانه به جای اینکه هر چه سنش بالا می‌رود و بدنش ضعیف‌تر و تحمل درد برایش سخت‌تر می‌شود درصد جانبازی‌اش را اضافه کنند تازه ۵ درصد هم کم کردند و در پرونده ۶۰ درصد ثبت شد. گویا ایشان به رغم جانبازی باز هم به تحصیل‌شان ادامه دادند؟
بله، محمد بعد از پایان دوره راهنمایی برای کار مدتی به تهران رفت. چون شرایط کار دشوار بود به اصفهان برگشت و شبانه در دبیرستان ادامه داد. در آن مقطع دو بار به جبهه اعزام شد که در اعزام دوم مجروح شد. بعد از سپری کردن دوران نقاهت در رشته امور تربیتی در دانشگاه پذیرفته و در کسوت معلم مشغول کار شد. در حال حاضر هم در حال ارائه پایان نامه کارشناسی ارشد است. مجروحیت‌های همسرتان چه مشکلاتی را برایشان به وجود آورده است؟
خودش تعریف می‌کند روز‌های اولی که مجروح شده بود به خاطر ضربه‌ای که به سرش خورده بود آبریزش شدید بینی پیدا کرده بود و دکتر‌ها هر چه تلاش کرده بودند آبریزش را متوقف کنند موفق نشده بودند تا اینکه مجبور می‌شوند آب کمرشان را بکشند و آب ریزش بینی را بند بیاورند. همین الان هم به دلیل شکستگی جمجمه سردرد‌های شدیدی را تحمل می‌کند و بر اثر موج گرفتگی گوشش همیشه صدای وز وز می‌دهد که خیلی اذیت می‌شود. از طرفی هیچ بویی را حس نمی‌کند و این مورد هم خیلی آزارش می‌دهد. یک‌بار هم برای معاینه چشمش به تهران رفته بود که دکتر قبل از معاینه نگاه به ظاهر چشم‌هایش می‌کند و می‌گوید شما دروغ می‌گویی که نمی‌بینی چشمانت سالم است و هیچ مشکلی ندارد. فقط آمدی تا درصد بگیری. محمد آقا هم خیلی ناراحت می‌شود و به دکتر می‌گوید اگر شک دارید میدان دید بگیرید آن موقع مشخص می‌شود بینایی من چند درصد است. چون شکستگی جمجمه‌اش کج جوش خورده است یک کیست خوش خیم زیر شکستگی سرش به‌وجود آمده که سر دردهایش را دو برابر و آب دهانش را تلخ کرده است و خیلی وقت‌ها زود خسته و بی‌جان می‌شود. به همین علت مدتی در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران بستری شد تا عمل کند ولی دکتر‌ها با تیم جراحانی که از آلمان آمده بودند مشورت کردند و گفتند ریسک این کار خیلی بالاست و احتمال دارد چشم چپش هم کامل بینایی‌اش را از دست بدهد. برای همین عملش نکردند و از بیمارستان مرخصش کردند. به عنوان همسر یک جانباز چه سختی‌هایی را تحمل کردید؟
یکی اینکه، چون محمد آقا سلامتی کامل ندارد وقتی از خانه بیرون می‌رود اگر دیر کند من خیلی دلواپس می‌شوم تا برگردد. دوم اینکه وقتی داروهایش تمام می‌شود به خاطر تحریم، داروهایش پیدا نمی‌شود و، چون مشابه ضعیف‌تر است اثر خاصی برای تسکین دردهایش ندارد. اگر دارو نباشد که بخورد، باید سردرد‌های شدیدی را تحمل کند. من وقتی می‌بینم چقدر درد می‌کشد از اینکه نمی‌توانم کمک کنم زجر می‌کشم. از اینکه همسر یک جانباز شدید، پشیمان نیستید؟
نه، چون از اول هم به دلیل اینکه جانباز بودند پذیرفتم با ایشان ازدواج کنم. می‌خواستم با مراقبت و پرستاری از ایشان به خدا نزدیک‌تر شوم و اعتقاد و ایمانم را در این مسیر کامل کنم. اینکه همسر جانباز هستید هیچ منفعتی برای شما دارد؟
اگر بخواهیم از نظر معنوی نگاه کنیم که خب پرستاری از یک جانباز ثواب زیادی دارد، اما محمد آقا هیچ حقوقی از بنیاد جانبازان دریافت نکرد، چون استخدام آموزش و پرورش و حقوق بگیر بود. فقط یک حقوق ناچیز پرستاری به خاطر من به حسابش واریز می‌شود. آن هم از سالی که درصد جانبازی‌اش ۶۰ درصد شد و از همان روز اول همین حقوق جانبازی را هم واریز نمی‌کردند. آیا مسئولان به وظایف خودشان در قبال جانبازان عمل کردند؟
خیلی کم به جانبازان در جامعه اهمیت داده شده است. مثلاً ما سه فرزند محصل داریم. برای خرج تحصیل‌شان درخواست کمک خرج تحصیلی کردیم گفتند ما بودجه نداریم که به شما کمک کنیم. فقط اجازه دادند با کارت جانبازی برای ثبت نام فرزندان‌مان در مدارس دولتی ناحیه‌ای که زندگی می‌کنیم آزاد باشیم و در هر کدام از مدارس که خواستیم ثبت نام کنیم. بهترین خاطره‌ای که دارید چیست؟
دختر اولمان که به دنیا آمد پدرش اصفهان بود و در دانشگاه درس می‌خواند. وقتی به دستجرد آمد یک دسته گل طبیعی خیلی زیبا خریده بود و از اینکه فرزندمان دختر بود خیلی خوشحال بود. دو دختر دیگرمان هم که به دنیا آمدند اطرافیان فکر می‌کردند که همسرم از اینکه پسر نیستند ناراحت می‌شود، اما بر عکس تصور دیگران محمد آقا خیلی خوشحال می‌شد و خدا را شکر می‌کرد از اینکه هر سه فرزندمان دختر و سالم هستند. تلخ‌ترین خاطره که برایتان اتفاق افتاده چه بود؟
تلخ‌ترین خاطره‌ام روز‌هایی بود که همسرم به خاطر کیستی که در سرش است در بیمارستان بستری شده بود و بلاتکلیف بودیم. چند روزی باید صبر می‌کردیم تا جواب کمیسیون پزشکی‌اش بیاید که ببینیم کی و چه وقت قرار است عمل شود. آن لحظات پر از انتظار و اضطراب خیلی به من سخت گذشت. به عنوان همسر جانباز در کار‌های فرهنگی جامعه شرکت می‌کنید؟
قبل از کرونا فقط تا بسیج می‌رفتم، اما اینکه بخواهم کار فرهنگی مستقلی انجام بدهم تا حالا انجام ندادم، چون در جامعه خیلی پشت سر خانواده جانبازان حرف هست و ما به خاطر خدا مجبوریم صبوری کنیم. در جامعه زیاد خودمان را در چشم مردم قرار نمی‌دهیم که با دیدن ما یاد حرف‌های نزده‌شان بیفتند! به نظرتان مهم‌ترین خواسته‌ای که شهدا از نسل انقلاب داشتند چه بوده است؟
اینکه حرمت‌ها را حفظ و به احکام الهی عمل کنند. خواهران دینی با بدحجابی و بی‌عفتی خونشان را پایمال نکنند. برادر‌ها جبهه‌ها را خالی نگذارند. (آن زمان جبهه جنگ سخت بود و حالا جبهه جنگ نرم است). شهدا خیلی در مورد اطاعت‌پذیری از امر ولایت فقیه سفارش داشتند و اینکه هیچ وقت ولایت فقیه را تنها نگذارند. در تقویم سال یک روز به نام جانبازان است. روز جانباز کسی به دیدن شما می‌آید؟
در این سال‌ها فقط عمه‌ام با همسرش روز جانباز هدیه‌ای تهیه می‌کردند و به منزل ما می‌آمدند ولی از طرف ارگان‌های دولتی و گروه‌های مختلف مردمی هیچ کس روز جانباز به منزل ما نیامده است.
اگر بخواهید یک جمله به همسران جانبازان بگویید آن جمله چیست؟
می‌گویم بدانید این راهی که رفتید اگر در این دنیا بی‌مهری از مردم و مسئولان دیدید بی‌پاسخ نمی‌ماند و خدا در آن دنیا جبران می‌کند. دوست دارید روز زن چه هدیه‌ای از همسرتان بگیرید؟
مهم این است که روز زن را فراموش نمی‌کند و با یک دسته گل یا یک جعبه شیرینی به منزل می‌آید و به من تبریک می‌گوید؛ و اینکه ان‌شاءالله از من راضی باشد و در حقم دعای خیر کند. هر زمان که مشکلات زندگی هجوم می‌آورد یا حال همسرتان بد می‌شود در آن لحظه‌ها بیشتر چه چیزی شما را آرام می‌کند؟
بیشتر با نذر و نیاز و نماز، دعا و قرآن سعی می‌کنم از آن مشکلات و رنج‌هایی که بر ما وارد می‌شود عبور کنم و خدا حی و حاضر است و خودش کمک می‌کند تا ما راحت‌تر این مشکلات را پشت سر بگذاریم و امیدم فقط به خداست.
سخن آخر؟
چند سال قبل برای مدارس رابط گذاشته بودند و هر چند روز با مدارس تماس می‌گرفتند و جویای احوال فرزندان جانبازان می‌شدند تا اگر مشکلی دارند برطرف کنند. خیلی کار مثبتی بود، اما دوره آقای روحانی این رابط‌ها نبودند. امیدواریم مجدداً آقای رئیسی و آقای قاضی‌زاده هاشمی به این مسائلی که ذکر کردیم رسیدگی کنند تا ان‌شاء‌الله مشکلات فرزندان شاهد و جامعه ایثاری برطرف شود.