سر بنه آنجا كه باده خورده‌اي!

شب يلداي امسال، در ايوان سخن اتاق كلاب هاوسِ روزنامه اعتماد، ناگاه دوست قديم الياس حضرتي گفت: «ستون من در روزنامه اعتماد جايش خالي است.» شيرازي‌ها مي‌گويند، جاي شما سبز! بسيار خوب اكنون جاي خالي ستون من سبز است. باز به آستانه معبد روزنامه بازگشته‌ام. بيش از چهل سال از آغاز روزنامه‌نگاري‌ام و نوشتن ستون نقد حال در روزنامه اطلاعات مي‌گذرد و به تعبير جلال‌الدين محمد بلخي:  «مهر اول كي ز دل بيرون رود؟!»
از آن روزگار تا به امروز، جهان روزنامه دگرگون شده است. راديو و تلويزيون نتوانست جهان روزنامه را دگرگون يا متوقف كند. اما رسانه‌هاي مجازي با تيغ برنده از راه رسيدند و جهان ديگر شد. نزديك سه دهه پيش كه در سفري، به لندن آمده بودم، در ايستگاه‌هاي مترو دكه‌هايي و نيز در گوشه فروشگاه‌هاي بزرگ، محلي براي عرضه روزنامه و مجلات بود. بسياري از مردم، اول صبح روزنامه‌اي مي‌خريدند و در مسير روزنامه جلو چشم‌شان بود. گاه صفحاتي از روزنامه و گاه تمام روزنامه را وقت پياده شدن روي صندلي مترو برجاي مي‌نهادند و مي‌رفتند. به همين خاطر شما روي صندلي‌هاي مترو روزنامه و مجله مي‌ديديد. امروزه پس از گذار سال‌ها، نسل نو ديگر روزنامه نمي‌خواند و نسل قديم، بيست تا چهل سالگان نيز، در مترو سرشان بيشتر توي موبايل است. گوشي توي گوش‌شان است. از تكان خوردن سر يا شانه‌ها متوجه مي‌شويد كه دارند موسيقي گوش مي‌كنند و نيمه رقصانند يا چت مي‌كنند...اگر هم در دست كسي كتابي مي‌بينيد، معمولا از هم‌نسلانم هستند! برخي روزنامه‌هاي معروف جهان مثل روزنامه اينديپندنت نشر نسخه كاغذي را متوقف كرده‌اند. تركش اين فضاي جديد به نشريات فارسي زبان هم خورده است. اما پيام زنده است! يعني مردمان در هر جاي جهان كه باشند، نمي‌توانند در جست‌وجوي خبر و تفسير خبر يا اطلاع نباشند. جست‌وجوگري يكي از ابعاد ذاتي انسان بوده و هست. كنجكاوي و جست‌وجوگري‌هاي كودكانه نشاني از اين امر است. مي‌خواهيم بدانيم چه خبر؟! چه اتفاقي افتاده است؟ چرا چنان اتفاقي افتاده است؟ اين جست‌وجوگري از زاويه ديد و تفسير توشي هيكو ايزوتسو، فيلسوف و اسلام‌شناس و قرآن‌پژوه ممتاز ژاپني (۱۹۹۳-۱۹14) ثمره يا دستاوردش در زندگي انسان، «علم» است. با آگاهي و دانايي انسان از زندگي خود بيشتر لذت برده و مي‌برد. يا دانش و دانايي به زندگي او معني داده است. چنانكه جست‌وجوگري انسان درباره «زيبايي» به «هنر» و جست‌وجوگري او درباره «نيكويي» به «اخلاق» انجاميده است.
عنوان «درنگ!» را انتخاب كردم تا خواننده روزنامه اعتماد -كاغذي يا مجازي- هنگامي كه چشمش به اين واژه يا ستون مي‌افتد، درنگ كند، با خود بگويد شايد در اين ستون نكته‌اي وجود داشته باشد كه به درنگي و خواندني بيارزد يا به قول حافظ به لهجه شيرازي «كرا» كند! ابتكار اين انتخاب و واژه از من نيست. عنوان «وقفه» را سال‌ها پيش در يكي از روزنامه‌هاي غيرمشهور عربي در طنجه ديده بودم. البته ريشه اين ايده به فردوسي نيز مي‌رسد. در بيان ماجراهاي بزرگمهر فرزانه با انوشيروان بيدادگر، هنگامي كه انوشيروان راه و رسم و ويژگي‌هاي فرزانگي و بزرگي را از بزرگمهر مي‌پرسد: 
چنين داد پاسخ كه آهستگي
خردمندي و شرم و شايستگي


اين چهار ويژگي هنگامي كه در كنار هم قرار مي‌گيرند و شخصيت كسي را مي‌سازند، حالا بيا و تماشا كن! از تماشاي چنين انساني و چنان فرزانگي سيراب نمي‌شويم. او همان روشن رايي است كه در جست‌وجويش بوده و هستيم. 
 دل كه آيينه صافي است غباري دارد
از خدا مي‌طلبم صحبت روشن رايي
انوشيروان گُنجايي و توانايي فهم و درك شخصيت فرزانه بزرگمهر را نداشت. او را به زندان افكند و آزار داد. سرانجام بزرگمهر با درنگ و آهستگي به داد انوشيروان بيدادگر رسيد! امپراتور روم سه مجسمه آدمك طلاي ناب - نه مطلا- براي انوشيروان فرستاده بود، تا دانايان ايران تشخيص دهند كدام يك ارزش بيشتري دارد. هر چه جست‌وجو كردند، ديدند هيچ تفاوتي در وزن و در شمايل آدمك‌ها يا مجسمه‌هاي طلا وجود ندارد. مشاوران انوشيروان گفتند شايد، بزرگمهر بتواند، تفاوت را بيابد. او را از زندان آوردند. چشمانش در تاريكي و تنگناي زندان نيمه نابينا شده بود. آدمك‌ها را تحويل گرفت. گفت: بررسي مي‌كنم. بعد از مدتي گفت: اين يك ارزش بيشتري دارد! پرسيدند: چرا؟ گفت: با سيمي نازك، از سوراخ‌ريزي كه در گوش مجسمه بود، درون مجسمه را كاويدم. سر سيم يكي از مجسمه‌ها از دهانش خارج شد. او كسي است كه تا سخني را مي‌شنود، بي‌درنگ روايت مي‌كند. دومي، سر سيم از گوش ديگرش خارج شد. او از اين گوش مي‌شنود و از گوش ديگرش رها مي‌كند. مجسمه سوم، سر سيم از گوش كه عبور كرد، به ميان سرش به مغزش رسيد، بعد به سمت دهانش راه يافت. او سخني را كه مي‌شنود درباره‌اش تامل مي‌كند، سخن را هضم مي‌كند و پس از درنگ بر زبان مي‌آورد! درنگ! جهان به روايت فردوسي در داستان پادشاهي منوچهر: «سراي درنگ است…»
ستون درنگ، سراچه درنگ است. درنگي در ساحت فرهنگ و انديشه و اجتماع، شايد هم گاهي به ندرت يا به ضرورت با طعم پرّان فلفل سياست!