وقتی بافتنی‌ها قصه می‌گویند

مریم طالشی
گزارش نویس
عفت خانم یک دستگاه بافندگی داشت و یک ژورنال که می‌‌توانستی هر طرحی را از داخل آن انتخاب کنی و سفارش دهی. برای من هفت ساله، پیراهن بافتنی نخودی با جوجه‌‌های سفید حاشیه دامنش آنقدر قشنگ بود که انگشتم را از رویش برندارم. عفت خانم عینک نزدیک‌‌بین را از نوک دماغش داد بالا و نگاهی انداخت به دختر خندان توی عکس که روی چمن‌‌ها خم شده بود که گلی را بو کند. یادم می‌‌آید از انتخابم خوشش آمد و تعجب هم کرد. شاید انتظار داشت بچه به آن کوچکی یک رنگ شادتر مثلاً قرمز انتخاب کند اما من عاشق آن جوجه‌‌های سفید بودم که توی پس زمینه کرم نخودی خیلی به چشم نمی‌‌آمدند و یک جورهایی انگار پنهان شده بودند.
تا سال‌‌ها سراغ عفت خانم می‌‌رفتیم و انواع و اقسام لباس‌‌های بافتنی را سفارش می‌‌دادیم؛ پلیور، ژاکت، شلوار و شال و کلاه. ماشین بافندگی عفت خانم که با آن خرج زندگی خودش و چهار تا بچه‌‌اش را درمی‌‌آورد، برای من یک دستگاه جادویی بود. بارها دیده بودم که مادربزرگ یک تکه لباس سر می‌‌انداخت و می‌بافت و می‌بافت و بعد چند ماه بالاخره تمام می‌‌شد و به قول خودش کورَش می‌‌کرد.


ماشین بافت اما سرعتش باورنکردنی بود، مگر می‌‌شود یک هفته‌‌ای آدم به آن لباس خوشرنگ و لعاب توی ژورنال برسد؟! با ماشین بافت می‌‌شد. بافتش هم قشنگ‌‌تر و منظم‌‌تر بود و آن طرح‌‌های قشنگ را هم که می‌‌شد با ماشین روی لباس انداخت، هرگز با دست نمی‌‌شد بافت.
آن روزها یادم می‌‌آید ما بچه‌‌ها عاشق لباس‌‌های بافت حاضری بودیم؛ حاضری یعنی مادر و مادربزرگ‌هایمان آن را نمی‌‌بافتند. لباس حاضری به نظر ما قشنگ‌‌تر بود و آن نخ‌‌های گره زده و بافت‌‌های نامنظمی را که لابد حاصل خستگی و بی‌‌حوصلگی بافنده بود ، نداشت.
سال‌‌ها گذشت و دیگر کسی نه در خانه حوصله بافتنی داشت و نه به بافنده‌‌های خانگی سفارش می‌‌داد. همه لباس‌‌های حاضری را دوست داشتند که چین تا توانسته بود در بازار ریخته بود. جنسشان بد نبود اما آن کامواهای قدیمی به قول مادربزرگم جاندارتر بودند.
یکی دو سالی است اما بساط بافت و بافتنی دوباره رونق پیدا کرده است. در سایت‌‌های مد و لباس هم می‌توانید طرح‌‌هایی را ببینید که خیلی شبیه بافتنی‌‌های دستباف هستند اما اگر خودش باشد که دیگر چه بهتر.خیلی آدم‌‌ها این روزها دوست دارند بافت کار دست بپوشند حتی اگر نامنظم باشد چون اتفاقاً اینجوری نشان می‌‌دهد به قول خودمان حاضری نیست و برای بافتش زحمت کشیده شده و از این رو ارزشمند است.
دختر جوان دانشجوی معماری است. بافتنی را از بچگی یاد گرفته، از مادرش. خودش این را برای معرفی‌‌اش نوشته و گفته عاشق بافتن است. سفارش بافتنی می‌‌گیرد و عکس نمونه کارهایش را هم در صفحه‌‌اش گذاشته است. قیمت‌ها هم به نسبت خوب است؛ البته که کاموا گران شده و به همین دلیل آنطور که می‌‌گوید مجبور است از دستمزد خودش کم کند: «پارسال خیلی بهتر سفارش می‌‌گرفتم. با اینکه اوضاع کرونا بدتر بود و زیاد هم رفت‌وآمدی نبود اما سفارش‌‌های من بیشتر بود و حتی نمی‌‌رسیدم همه را انجام دهم. امسال تعداد سفارش‌ها کمتر شده، البته من چون تنها کار می‌‌کنم بالطبع کارم زمان می‌‌برد و توصیه می‌‌کنم از همان تابستان سفارش دهند خصوصاً اگر چیزی مثل مانتو یا شنل مدنظرشان است که زمان زیادتری برای بافت لازم دارد.
مسلماً همه می‌‌دانند که کار دست قیمت بیشتری دارد اما خیلی‌ها به خاطر هزینه از خیر سفارش دادن می‌‌گذرند یا چون خیلی دوست دارند یک تکه بافتنی سفارش دهند، به همان کلاه یا دستکش بسنده می‌‌کنند که قیمتش کمتر است. الان یک کلاه نهایتاً یک کلاف کاموا می‌‌برد که بین 30 تا 65 هزار تومان قیمت دارد. حالا حساب کنید برای یک مانتو که حداقل 8 کلاف می‌‌برد چقدر باید پول کاموا بدهم؛ البته اینها قیمت‌‌های معمول است و کامواهای مرغوب تر قیمت بالاتری دارند. مسلماً برای یک مانتو یا ژاکت که زحمت زیادی برای بافتش کشیده می‌شود، بهتر است کاموای مرغوب‌تری استفاده شود که کیفیت کار بالا باشد. کسانی که من را می‌‌شناسند می‌دانند از کار کم نمی‌‌گذارم اما به هرحال خودشان هم قیمت‌ها را می‌دانند. از طرفی با کارهای ماشینی هم که مقایسه کنید می‌‌بینید چندان هم فرقی نمی‌‌کند. همین بافت‌‌های داخلی را ببینید چه قیمت‌‌هایی می‌‌دهند.»
دختر جوان درست می‌‌گوید. بافت‌‌های حاضری که ما آنقدر عاشقشان بودیم و آن روزها ارزان و در دسترس بود، این روزها برای خودشان قدر و قیمتی پیدا کرده‌‌اند. یک پلیور یقه اسکی زنانه است، بافت ساده و خیلی معمولی، 700 هزار تومان. قیمت را با تعجب برای خودم تکرار می‌‌کنم. فروشنده که دختر جوانی است، می‌‌گوید: «رنگ‌‌های دیگرش هم موجود است. می‌‌توانید دو تا ببرید. خیلی رنگ‌‌های شیکی دارد.» پیش خودم خیال می‌‌کنم دو رنگش می‌‌شود یک میلیون و 400 هزار تومان، برای دو تا بافت حاضری.
احتمالا چون برند ثبت شده است قیمتش اینقدر بالاست. شاید بشود ارزان ترش را هم پیدا کرد. ارزان ترش هم هست اما نه آنچنان ارزان‌‌تر. دیگر هرجای شهر را بگردید زیر 300 هزار تومان شبیه‌اش را پیدا نمی‌‌کنید. این البته قیمت بافت‌‌های وطنی است و اگر سراغ تُرکش بروید که قیمت از این هم بالاتر است.
«یک زمانی توی خیابان فلسطین تریکوبافی داشتم اما جمع کردم چون ضرر می‌داد. یک روز نخ خوب نبود و یک روز دستگاه خراب می‌‌شد و قطعه‌‌اش پیدا نمی‌‌شد. خلاصه که دردسر بود و خیلی کسانی هم که هم‌‌صنف من بودند جمع کردند و رفتند.»
این را فروشنده‌‌ای می‌‌گوید که قیمت‌‌هایش به نسبت مناسب‌‌تر از جاهای دیگر است. او ادامه می‌‌دهد: «من بافت را می‌‌شناسم. کامواهای ترکیه قبلاً عالی بودند. الان کیفیت آنها هم پایین آمده است. ایرانی‌‌ها بد نیستند اتفاقاً اما رنگ‌‌هایشان خوب نیست. ترک‌‌ها کالیته رنگی‌‌شان بالاست و رنگ‌‌های چرک و کشته هم زیاد دارند. ایرانی‌‌ها تنوع رنگشان چندان خوب نیست و بیشتر رنگ‌‌های اصلی و تند می‌‌زنند اما نخ‌‌های ایرانی به اصطلاح گلوله نمی‌‌شوند یعنی هرچه این لباس را بپوشید نخش گلوله نمی‌‌شود و پرز نمی‌‌دهد. جنس‌‌های ترک اما عمدتاً این مشکل را دارند که البته از نظر من مشکل نیست چون هرچه درصد نخ پنبه بیشتر باشد، پرز هم بیشتر است. الیاف مصنوعی پرز نمی‌‌دهند اما به هرحال راحتی و طبیعی بودن پشم و نخ پنبه را ندارند، البته قرار نیست که لباس را مادام‌‌العمر استفاده کنید.»
دور میدان حسن آباد مثل همیشه رنگی و زنده است؛ همان جایی که کاموا فروش‌‌ها سال‌‌هاست صبح کرکره‌‌ها را بالا می‌زنند و ردیف‌‌های رنگی نخ را پیش روی عابران قرار می‌‌دهند. زمستان و تابستان، البته که رونق کارشان در زمستان بیشتر است چون هوا سرد است و مردم بیشتر هوس می‌‌کنند یک تکه بافتنی برای دلشان ببافند و البته بعضی‌‌ها هم از این راه امرار معاش می‌‌کنند؛ مثل خانمی که دارد در تعداد بالا خرید می‌‌کند و نچ‌نچ‌کنان سر تکان می‌‌دهد که چه خبر است.
زن جوانی هم دنبال کامواهای تک‌رنگ است که جلوی مغازه‌‌ها توی کارتن مقوایی گذاشته‌‌اند و چون تک یا نهایتاً دو تا ازشان مانده، ارزان تر هستند. می‌‌گوید دستبند می‌‌بافد و نمونه کارهایش هم توی کیفش هست و نشان می‌‌دهد و همان‌‌جا هم مشتری پیدا می‌‌کند و یکی را می‌‌فروشد 15 هزار تومان. یک دستبند با طرح لوزی‌‌های درهم است. دختربچه‌‌ای با کلاه سفید منگوله‌‌دار یک کاموای صورتی از بین کامواها بیرون می‌‌کشد و با ذوق به مادرش نشان می‌‌دهد. پالتوی سفید با خال‌‌های زرد کمرنگ پوشیده. یاد پیراهن بافتنی نخودی با جوجه‌‌های سفید حاشیه‌‌اش می‌‌افتم که هنوز هم هست و اگر زبان داشت شاید قصه آن ماشین بافندگی جادویی و آن روزها را می‌‌گفت.