خط تولید خنده با مدیریت گل آقا و رفقا

الهه آرانیان-امروز سالروز تولد 75 سالگیِ شاعرِ طنازی است که دوسال پیش از این‌که بار سفر بندد و از دنیا برود، خودش را این‌طور معرفی کرده بود: «نامم عمران است و فامیلم صلاحی. نام کوچکم را عمویم، مراد انتخاب کرده است؛ از قرآن و سوره آل‌عمران. ترک‌ها به من می‌گویند عیمران و فارس‌ها گاهی با کسره و اکثراً با ضمه صدایم می‌کنند. ناشران و مترجمان گاهی گیج می‌مانند که نامم را به لاتین با E بنویسند یا با O. هرکس هرطوری دوست دارد بنویسد و بخواند». عمران صلاحی در یکی از شعرهایش خودش را خیلی بهتر معرفی می‌کند و از این می‌گوید که دوست دارد چطور صدایش کنیم: «درخت را به نام برگ/ بهار را به نام گل/ ستاره را به نام نور/ کوه را به نام سنگ/ دل شکفته مرا به نام عشق/ عشق را به نام درد/ مرا به نام کوچکم صدا بزن». عمران صلاحی اول اسفندماه 1325 به دنیا آمد و در 11 مهر 1385 چشم از جهان فروبست. در کارنامه شعر و شاعری عمران صلاحی، همه جور شعری پیدا می‌شود، اما او بیشتر به عنوان یکی از پیشگامان طنزپردازی در ایران و پژوهش در این زمینه شناخته می‌شود. همچنین عمران صلاحی، یکی از دوستان و یاران زنده‌یاد کیومرث صابری فومنی(گل‌آقا) در ماهنامه گل‌آقا بود که دوستی و رفاقتشان از روزنامه توفیق شکل گرفت و حدود 40 سال ادامه پیدا کرد. به مناسبت زادروز این شاعر معاصر، از زندگی و آثارش بیشتر نوشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید. از فوق دیپلم مترجمی انگلیسی تا ویراستاری  صلاحی در زندگی‌نامه خود‌نوشتش که در سال 83 به نام «سوء پیشینه» در فصلنامه گوهران منتشر شد، می‌نویسد: «فوق دیپلم مترجمی زبان انگلیسی دانشکده ادبیات تهران را دارم. با این مدرک نیم‌بند فقط توانستم در سازمان رادیو و تلویزیون به عنوان کارمند اداری استخدام شوم. بعدها ویرم گرفت و ویراستار شدم. در سال ۷۵ درحالی‌که مسئول کتابخانه سروش بودم به افتخار بازنشستگی نائل آمدم». او درباره این‌که چطور به قول خودش توی خط شعر و شاعری افتاد، خاطره‌ای شیرین نقل می‌کند: «در دبیرستان، دبیر ادبیاتی  داشتیم به نام سید عبدالعظیم فیاض. مردی بود فاضل و دانشمند،  شاعر و نویسنده، خطاط و نقاش، چاق و با کلاه لبه‌دار. یک روز از همه دانش‌آموزان خواست شعری در پند و اندرز بنویسند و هفته دیگر برای او بیاورند. من هم شعری نوشتم و آوردم. فیاض وقتی آن را خواند، پرسید این را خودت سروده‌ای یا از جایی برداشته‌ای. گفتم خودم گفته‌ام. دست مرا گرفت و برد به دفتر دبیرستان. رئیس و ناظم  و همه دبیران گوش تا گوش نشسته بودند. مرا به آن‌ها معرفی کرد و شعرم را برایشان خواند. من از خجالت داشتم آب می‌شدم. روز بعد سر صف مرا بردند پشت میکروفون تا شعرم را برای همه مدرسه  بخوانم. شعرم را خواندم. در همه مدرسه معروف شده بودم. من در کلاس هفتم بودم، اما کلاس دوازدهمی‌ها می‌آمدند و از من شعر می‌خواستند. یاد آن استاد گرامی باد که شاید اگر تشویق‌های او نبود، من توی این خط نمی‌افتادم». بادِ پاییزیِ سال 1340 و پیاده‌روی با حسین منزوی اولین شعر عمران صلاحی در پاییز سال 1340 در مجله اطلاعات کودکان به چاپ رسید. شعری در قالب مثنوی که این‌طور آغاز می‌شد: «باد پاییزی بریزد برگ گل/ بلبلان آزرده‌اند از مرگ گل»؛ آخر همین پاییز بود که پدر عمران از دنیا رفت و بعد از این اتفاق، صلاحیِ 15 ساله به همراه خانواده‌اش از تبریز به تهران رفت و در محله جوادیه ساکن شد. بعد از این با شاعری دوچرخه‌ساز به نام رحمان ندایی آشنا شد و از طریق این دوستی و آشنایی، پایش به انجمن‌های ادبی آن زمان از جمله انجمن صائب باز شد. صلاحی از همین رفت و آمدها به محافل ادبی با حسین منزوی آشنا شد: «یک شب که از انجمن آذرآبادگان واقع در امیرآباد می‌آمدم، با حسین منزوی آشنا شدم. جوانی لاغر که دانشجوی دانشگاه تهران بود و در خانه عمویش در جوادیه زندگی می‌کرد و چه عموهای نازنینی، مثل پدر منزوی. از آن به بعد همه در انجمن‌های ادبی، من و منزوی را با هم می‌دیدند. یک شب که پول نداشتیم از کلبه سعد تا جوادیه پیاده آمدیم و من این بیت را سرودم: با منزوی پیاده‌روی می‌کنیم ما / خود را بدین وسیله قوی می‌کنیم ما»! سال 1345، سال آشنایی با بزرگان بازیگوشیِ بچه محلِ عمران که با پرتاب سنگ، یکی از پره‌های دوچرخه او را شکست، باعث شد که شعری طنز متولد شود؛ شعری که با امضای بچه جوادیه برای روزنامه فکاهی توفیق فرستاده شد: «یک روز که از مدرسه به خانه آمدم، نامه‌ای به دستم دادند. حسین توفیق نوشته بود شعر و کاریکاتورت در فلان شماره چاپ شده است. هرچه زودتر خودت را به ما برسان. یک روز عصر با همان دوچرخه قراضه از مدرسه رفتم به اداره توفیق در خیابان استانبول. از سال ۱۳۴۵ عضو هیئت تحریریه روزنامه توفیق شدم. سال ۴۵ در زندگی هنری من نقطه عطفی بود. سرودن شعر نو به فارسی و ترکی، همکاری با توفیق و آشنایی با پرویز شاپور. در توفیق با خیلی‌ها آشنا شدم: مرتضی فرجیان، ناصر اجتهادی، کیومرث صابری،  محمد حاجی حسینی، محمد خرمشاهی، غلامعلی لقایی، ابوتراب جلی، ابوالقاسم حالت، منوچهر احترامی و...». صلاحی، رفیق گرمابه و گلستانِ گل‌آقا از همان سال 1345 که عمران صلاحی در روزنامه توفیق با کیومرث صابری آشنا شد، رفاقتشان پا گرفت و تا آخر عمرِ گل‌آقا ادامه یافت. صلاحی درباره همکاری‌اش با کیومرث صابری در مجله گل‌آقا این‌طور گفته‌است: «وقتی مجله گل‌آقا تأسیس شد من به دلیل مشغله زیاد و علل دیگر از آغاز نتوانستم با آن‌ها همکاری کنم، ولی صابری با کمک فرجیان که سردبیر گل‌آقا بود و از دوستان توفیقی ما بود و سال‌های سال با هم کار کردیم، توانست خیلی از بچه‌های توفیق را جذب گل‌آقا کند و همان سنت طنز توفیق را ادامه دهد. از سال ۷۵ که من بازنشسته شدم، معمارزاده به جای فرجیان سردبیر گل‌آقا شد و من هم در گل‌آقا مستقر شدم و با آن‌ها همکاری کردم، اما چون بیشتر به ماهنامه گل‌آقا علاقه داشتم در آن‌جا می‌نوشتم و با هفته‌نامه کار نمی‌کردم. از من درخواست کردند در هفته‌نامه گل‌آقا همان چیزهایی را که در توفیق می‌نوشتم، بنویسم. من به آن‌ها گفتم که در آن زمان 20-19 سال داشتم، ولی حالا بالای ۵۰ هستم و به آن صورت نمی‌توانم بنویسم. در نتیجه این شد که در ماهنامه فعالیت کردم». عمران صلاحی در ماهنامه گل‌آقا با نام‌های مستعار «ابوقراضه»، «بلاتکلیف»، «کمال تعجب»، «زرشک»، «تمشک»، «ابوطیاره»، «پیت حلبی»، «آب حوضی»، «زنبور»، «بچه جوادیه»، «مراد محبی»، «جواد مخفی»، «راقم سطور» و... مطلب می‌نوشت. طنزپردازیِ تمام عیارِ صلاحی عمران صلاحی به عنوان یک طنزپرداز در بیشتر قالب‌های جدید و قدیمِ شعر از جمله مثنوی، غزل، قطعه، رباعی، دوبیتی، مسمط، شعر نو در اشکال گوناگون و همین‌طور قالب‌های قدیم و جدیدِ نثر مانند رمان، داستان کوتاه، نامه، سفرنامه، نمایش‌نامه، فیلم‌نامه، واژه‌نامه، خاطره، مصاحبه، نکته، اخبار و آگهی طبع‌آزمایی کرده‌است. یکی از اشعار نیمایی او با درونمایه طنز این شعر است: «صُبِ زود/ وقتی که باد/ تو کوچه صداش می‌یاد/ می‌رم و فوری درو وا می‌کنم/ داد می‌زنم:/ آی نسیم سحری!/ یه دلِ پاره دارم/ چَن می‌خری؟» یکی از طنزهای صلاحی در قالبِ متل و نکته هم شوخی با حسین منزوی است: «روزی با حسین منزوی به نمایشگاهی رفته بودیم. آن موقع منزوی خیلی چاق شده بود. او را به دوستی معرفی کردم و با اشاره به شکمِ برآمده‌اش گفتم: شاعر برجسته معاصر. او هم اشاره کرد به قد بلند و دیلاق من و گفت: ایشان هم شاعر بلند پایه معاصر». شاعریِ قدم به قدم عمران شروع کار عمران صلاحی با مجموعه شعر «گریه در آب» سکوی پرتاب او به سوی شعر معاصر فارسی است. او در این مجموعه نمونه‌ شعرهای موفقی با نام‌های «من بچه جوادیه‌ام» و «عیادت» دارد. صلاحی در مجموعه شعر «ایستگاه بین راه» در کنار ادامه دادن شیوه شاعری‌اش در معنا و زبان، قالب‌های قدیم شعر به ویژه غزل را هم وارد آثارش می‌کند. به عبارتی او خود را محدود به قالب‌های شعری نکرده‌ و برایش فرقی نمی‌کند که غزل و رباعی بسراید یا شعر نیمایی. قالب شعر برای عمران صلاحی وسیله است، نه هدف. نقطه اوج شاعری عمران را می‌توان در مجموعه شعر «هزار و یک آینه» دانست که با کنار گذاشتنِ وزن، دست به تجربه‌ای تازه در شاعری می‌زند. طنز یکی دیگر از ویژگی‌هایی است که در گذر زمان و به تدریج وارد شعر صلاحی شده‌است. زنده‌یاد سیدحسن حسینی، شاعر معاصر، این‌گونه از صلاحی یاد کرده‌است: «شاعری فروتن، نازک‌خیال، حساس، نکته‌دان، شوخ‌طبع، بذله‌گو و مهربان و بامعرفت؛ همراه با ذهنی مدام حساس و فعال در قبال همنشینی کلمات؛ چه در محاوره و چه در نوشتار و چه در اسامی خاص. او مصرف‌کننده صرف طنز و شوخی نیست، بلکه از تولیدکنندگان مواد اولیه خنده برای صدور به لب‌هاست. عمران، شاعرِ ستایشگر خوبی‌هاست؛ چه در عاشقانه‌ها، چه در طبیعت‌سرایی و چه در وصف مادر. سلاح او در این ستایش و ستیز ایجاز زیبایی، دامن زدن به شوخ‌طبعی و خنده است». از جمله آثار عمران صلاحی می‌توان به کتاب‌های «طنزآوران امروز ایران»، «گریه در آب»، «قطاری در مه»، «ایستگاه بین راه»، «پنجره‌دن داش گلیر» و «آینا کیمی» (هر دو مجموعه به زبان آذری)، «حالا حکایت ماست»، «رؤیاهای مرد نیلوفری»، «شاید باور نکنید»، «یک لب و هزار خنده»، «آی نسیم سحری»، «ناگاه یک نگاه»، «ملانصرالدین»، «باران پنهان»، «از گلستان من ببر ورقی»، «هزار و یک آیینه» و «مرا به نام کوچکم صدا بزن» اشاره کرد.