استاد رنج ديگران

شكوفه اكبري
«كي‌يركگارد در جايي مي‎نويسد كه دو راه براي زندگي است: آدم مي‎تواند رنج بكشد يا متخصص و استاد رنج ديگران باشد.» منظور او از استاد كسي است كه توانايي‎هاي خاص و چشمگيرش در مشاهده و تامل او را از آن رنج مهيب در امان نگه مي‎دارد.
ميثم سفرچي به اين معنا همزمان رنج مي‏كشيد و متخصص و استاد رنج ديگران بود. همزمان كه مدام در پي خلق معنا بود و شيفته‏وار زندگي را مي‎ستود و لحظه‎اي را از كف نمي‎داد؛ جوري درگير ناملايمات و سختي‎هاي آن مي‌شد كه به واقع جسم و جان خود را مي‎تراشيد. همان‎قدر كه وجه تاريك و غم‎انگيز هر مساله‎اي برايش آزارنده بود و از آن زجر مي‏كشيد، دايما و با هوشياري تمام سعي مي‎كرد آن را به صورت دقيق صورت‏بندي كند و در عين تعهد به پرنسيپ‎هاي اخلاقي و سياسي و اجتماعي سفت و سختي كه براي خود قائل بود، از آنچه عادي و معمول انگاشته مي‎شود، فراروي كند. صرافت و تشويش توامان او هنگام تحليل چه به گفتار و چه در زمان نوشتن و تعهد به درستي و در جاي درست ايستادن باعث مي‌شد درنهايت با بي‎پروايي و صراحت آنچه ناراست است فرياد زند و از آنچه كورسويي است به سوي ساختن راهي يا حفظ زندگي تمام‌قد دفاع كند.
سفرچي در مقام پژوهشگر، جامعه‎شناس، معلم جامعه‎شناسي زيستن در حاشيه را انتخاب كرد. حاشيه‎نشيني به اين معنا كه متن را مركزي تصنعي مي‎دانست كه درگير تمام مناسبات معمول و غفلت‎هاي عمدي شده تا بتواند مشروعيت آكادميك و سلطه ساختگي خود را حفظ كند.
حاشيه براي او نه به معناي كناره‏گزيني و تنزه‏طلبي بلكه برعكس به معناي مقاومت و ايستادن در برابر هر آن چيزي است كه متن براي حفظ خود و صلاحش به آن چنگ مي‎زند و در مقابل هر آنچه ناخوشايند يا برهم‎زننده اين دم و دستگاه است را ناديده مي‎گيرد و حذف و طرد مي‎كند.
درحالي‎كه در سال‎هاي گذشته جامعه‎شناسي «جريان اصلي» (main stream) با اتخاذ رويكرد اين/آن، معيار/ انحراف، آسيب در برابر قوت دنبال نسخه‎پيچي‎هاي دم‎دستي و قابل قبول حاكميت سياسي بوده است. سفرچي تلاش مي‎كرد كه از اين صورت‎بندي‎هاي سطحي و معمول چند قدم جلوتر رود و با پرهيز از هر نوع مصلحت‎گرايي، آنچه ناديدني است و نبايد به زبان بيايد و افشا شود را صورت‏بندي و عيان كند. در تمام اين موضع‎گيري هيچ واهمه‎اي نداشت كه در برابر مشروعيت‎هاي كاذب بايستد و صداي رساي خاموشان و فرياد طردشدگان را به گوش بقيه برساند.


علاقه او به مطالعات حوزه شهر از همين‎جا ناشي مي‎شد، خشمي در برابر هر آنچه بديهي پنداشته مي‎شود و به عنوان پيش‎شرط‎هاي معمول پذيرفته مي‎شود و تلاش براي ديدن تمام زواياي يك مساله و پرهيز از ساده‎انگاري در صورت‏بندي و تحليل. چندوجهي ديدن مسائل بدون آنكه دچار اغتشاش مفهومي و ظاهري شود يا بدون هيچ تحليلي از وضعيت در بن‎بست بماند و اين‌همان‎گويي كند وجه تمايز كارهاي او در حوزه مطالعات شهري و به‌خصوص فقر شهري است.
سفرچي در طول سال‎هاي پژوهش در حوزه ‏جامعه‏شناسي، شناساندن و بازتعريف مساله شهري را در مختصات تاريخي- جغرافيايي ايران و در ارتباط با اقتصاد، سياست، فرهنگ و جامعه دنبال كرده‎ است. در حالي‎كه طي اين سال‎ها گفتمان آسيب‎ اجتماعي در تحليل‎هاي رسمي و حتي فضاي آكادمي غالب بوده و مفهومي محوري جهت تمييز وضعيت ايده‎ال از وضعيت بحراني شناخته شده است و مسائلي چون كار كودكان، بي‎خانماني، اعتياد، دستفروشي و حاشيه‎نشيني به عنوان آسيب‎هاي اجتماعي شناسايي و دسته‎بندي شده و نسخه واحد و تكراري حذف و ساماندهي آسيب‎ها تجويز شده است؛ در ساحت فكري سفرچي مساله شهري و تغييرات آن، با مفهوم مركزي نابرابري گره خورده و به جرم‎انگاري فقر و مجرم دانستن فقرا پرداخته است. اين نگاه چه زماني كه در پژوهش پاياني دوره كارشناسي ارشد خود؛ وقايع قتل‎هاي سريالي پاكدشت را پس از گذشت بيش از يك دهه از ختم رسمي پرونده با اعدام قاتل آن - بيجه- براي اولين‌بار از منظر قرباني‎شناختي تحليل جامعه‎شناسي كرد؛ چه در بررسي پديده پاشايي و شناسايي تاثير فرهنگ طبقاتي در علاقه به موسيقي او تا تجاري‎سازي و مصرف‎گرايي و همچنين پژوهش منتشرنشده از او با عنوان بي‎خانماني در شهر تهران. حتي زماني كه دو سال مرتب بين زاهدان و كمب و چابهار در رفت‎و آمد بود مساله محوري او نشان دادن اين واقعيت بود كه به جاي هرگونه تلاشي در راستاي كاهش يا رفع فقر، اين فقرا هستند كه به اشكال مختلف مجرم شناخته مي‌شوند و بايد از صحن عمومي جامعه حذف شوند. جايي در تحليل چرايي شكست طرح‎هاي مداخله در محله هرندي مي‎نويسد: 
تعريف اشتباه هدف مداخله؛ هدف مداخله در هرندي هيچ‌گاه كاهش فقر و محروميت نبوده است بلكه در جريان انواع طرح‌هاي امنيتي و انتظامي يا طرح‌هاي توسعه‌اي (تجاري‌سازي، فراغتي‌سازي و امثالهم) اين فقرا بوده‌اند كه بيشتر آسيب ديده‌اند. در واقع هدف اصلي اين سياست‌ها حذف بي‌خانمان‌هاي معتاد-غيرمعتاد از سطح شهر تهران بوده است كه نه ممكن است و نه مطلوب. 
منطق ناواقع‌گراي سياست؛ سياست‌هاي به كار رفته در محله هرندي فقط از جنبه هدف ناواقع‌گرا نيستند. اين سياست‌ها در فرآيندهايي كه براي دستيابي به هدف تعريف مي‌كنند نيز پاي بر زمين ندارند. سياست‌هاي معطوف به حذف ناهنجارهاي رويت‌پذير از سطح شهر/ جامعه همگي در اين ويژگي مشتركند. سياست‌هاي تخريب بافت‌هاي غيررسمي، سياست‌هاي بازداشت و زنداني كردن كودكان كار، دستفروش‌ها، معتادين، بي‌خانمان‌ها، گداها، نوجوانان ناهمنوا با فرهنگ رسمي و امثالهم همگي با پيش‌فرض‌هايي مثل فردي ديدن جرم/ناهنجاري، ضرورت حفاظت از امنيت جامعه، عدم تصور حقوق شهروندي براي گروه‌هاي نابهنجار، فقدان مسووليت دولت و حاكميت در برابر فقر، محروميت و بي‌خانماني بسيج مي‌شوند. اين سياست‌ها همبسته فقدان سياست‌هاي رفاهي هستند. به‌طور مثال در امريكا سياست «نظم و قانون» يا «جنگ عليه مواد مخدر» همواره در دوره‌هاي دولت‌هاي جمهوري‌خواهي كه مخالف سياست‌هاي رفاهي مثل بيمه بيكاري، توسعه خدمات اجتماعي به گروه‌هاي محروم و حمايت‌هاي معطوف به بازتواني بزهكاران بوده‌اند، اجرايي شده است. البته تمام شكل‌هاي اين سياست‌ها در يك نتيجه مشترك بوده‌اند: پر كردن زندان‌ها و ناتواني در كاهش جرم، ناهنجاري و محروميت در بلندمدت. 
در تحليل جامعه‎شناسي قتل‎هاي سريالي پاكدشت به‎خوبي اين را نشان مي‎دهد كه علاوه بر در نظر گرفتن ريسك‎فاكتورهاي فردي، خانوادگي و محلي پارامترهاي ديگري چون فقر و توزيع ناعادلانه درآمد، عدم توانايي دولت‎ها در برقراري نظم و امنيت، ضعف و ناكارآمدي نهادهاي اجتماعي و تبعيض‎هاي اجتماعي و توزيع نامناسب امكانات به‌شدت اثرگذار بوده است. او همچنين به صورت مستند نشان مي‎دهد كه بعد از وقوع قتل‎ها خانواده‎هاي مقتولان تحت‌تاثير سلسله‌مراتب طبقاتي و اجتماعي موجود در مراحل و شرايط مختلف توسط نهادهاي عمومي از فرمانداري تا نيروي انتظامي و دادگستري در ثبت و رسيدگي به درخواست‎هاي‌شان ناديده گرفته مي‎شوند و درنهايت همدستي ساختارهاي كلان جامعه و نهادهاي مياني به شكل پيوسته‎اي ناتواني فرد، خانواده و اجتماع محلي را تشديد كرده و عملا امكان خروج از اين چرخه معيوب را براي افراد ناممكن مي‎كند.
علاوه بر شناساندن ابعاد مختلف نابرابري، وفاداري به ميدان تحقيق و بازيگران اصلي اين ميدان و بازتاب صداي ايشان در پژوهش، تلفيق تحليل در دو سطح خرد و كلان و در نظر گرفتن مجموعه عوامل تاثيرگذار فارغ از پيش‎داوري‎هاي مرسوم و كور در فضاي رسمي حوزه علوم اجتماعي، مخرج مشترك تمامي كارهاي تحقيقي اوست.
در كتاب «تجاري‎سازي و مصرف‎گرايي؛ تحول فضا و فرهنگ شهري در تهران» نيز مجموعه‎ سياست‎هاي حاكميتي و مديريت شهري و تحولات فرهنگي به مثابه فرآيندهاي تشديدكننده‎ نابرابري در شهر تهران ترسيم و تحليل شده ‎است. در اين كتاب جامعه‎شناسي فرهنگ در كنار تحليل اقتصاد سياسي قرار مي‎گيرد و با فاصله گرفتن از اقتصادزدگي رايج در نقدهاي نوليبراليسم در ايران، مسير هژمونيك شدن نظم نوليبرالي را با توجه به رابطه سياست، اقتصاد و فرهنگ و با پرهيز از تقليل رابطه اقتصاد و فرهنگ به دوگانه كليشه‎اي زيربنا- روبنا توضيح مي‎دهد. 
 درواقع مراكز خريد (مال‏ها) به عنوان نقطه تلاقي نابرابري در فضاهاي مختلف شهري ترسيم مي‎شود كه همچون ساير ميادين اجتماعي مرزهاي نمادين و قوانين نانوشته مخصوص به خود را دارند و به‌شدت از آنها مرزباني مي‎شود. اعمال سلطه در اين فضاها و طرد گروه‌هاي فاقد اعتبار با مشاركت بقيه بازيگران صورت مي‎گيرد و صرفا بيروني نيست. سفرچي با طرح مفهوم «مشتري به جاي شهروند» در كنار ترسيم انواع سازوكارهاي طرد در مال‎ها از نوعي به رسميت‏شناخته شدن صحبت مي‌كند كه همزمان نه تنها ضمانتي براي بقاي نظام سياسي موجود است بلكه فرمي كاريكاتوري از آزادي‎هاي مدني در قبال پول و زمان صرف‌شده به افراد ارايه مي‎دهد. او معتقد است مفهوم طرد به تنهايي پيچيدگي و تنوع اين سازوكارها و تصوير نابرابري را نشان نمي‎دهد؛ در همين‎جاست كه او دوباره با رفت و برگشت از سطح تحليل خرد به كلان مفهوم خشونت نمادين را از بورديو وام مي‎گيرد و نشان مي‎دهد بازتوليد سلطه و تاييد آن به عنوان امر مشروع با همدستي زيرسلطه‎ها چگونه اتفاق مي‎افتد.
پژوهشگر علوم اجتماعي
سفرچي در مقام پژوهشگر، جامعه‎شناس، معلم جامعه‎شناسي زيستن در حاشيه را انتخاب كرد. حاشيه‎نشيني به اين معنا كه متن را مركزي تصنعي مي‎دانست كه درگير تمام مناسبات معمول و غفلت‎هاي عمدي شده تا بتواند مشروعيت آكادميك و سلطه ساختگي خود را حفظ كند.