چراغ روشن در دنياي تاريك

عظيم محمودآبادي
«اما علي‌بن‌الحسين، درباره او خارجي را چون شيعه و شيعه را چون معتزلي و معتزلي را چون عامي و عامي را چون خاص ديدم و كسي را نديدم كه در فضيلت او شك داشته باشد يا در مقدم بودن او سخني گويد.» 
جاحظ(2) 
در ميان ائمه شيعه، مي‌توان عصر امام سجاد(ع) را دشوارترين دوران دانست و اين دشواري بي‌بديل و نظير، از آغاز تولد ايشان تا زمان شهادت‌شان را شامل مي‌شود.
بنابر نوشته غالب مورخان، ايشان در شعبان سال 38 هجري در مدينه متولد مي‌شوند و دو سال از عمر جد خود علي‌بن‌ابي‌طالب(ع) را درك كرده‌اند. هرچند سالي كه ذكر شده با قرائن تاريخي چندان همخواني ندارد؛ چنانكه مرحوم علامه سيدجعفر شهيدي ولادت امام را حدود 10 سال پس از تاريخ مذكور - يعني سال 48 هجري - مي‌داند. (3) 
حال اگر تولد امام را در سال 38 بدانيم همزمان است با اوج فتنه‌هاي معاويه عليه حكومت اميرالمومنين(ع) كه نهايتا پس از دو سال منجر به ترور و شهادت ايشان منجر مي‌شود. اگر هم چنانكه مرحوم شهيدي معتقد است ولادت ايشان را در سال 48 هجري بدانيم مقارن با زماني است كه فتنه‌هاي بني‌اميه كارگر افتاده و سپاه امام حسن(ع) مضمحل شده و معاويه در تدارك خلافت يزيد براي دوران پس از خود است. 


‌ هجرت به عراق با كاروان كربلا
در آغاز سنين جواني ايشان (بنابر روايت مشهور) يا سنين نوجواني‌شان (بنابر قول استاد شهيدي) به همراه خانواده و در راس آنها پدرشان امام حسين(ع) شهر و ديار خود را ترك و از مدينه هجرت مي‌كنند. آخرين حج را در معيت پدر، برادر و عموي‌شان مي‌گزارند. كاروان اهل بيت پيامبر در اين سفر، هنوز اعمال حج را به پايان نبرده‌اند كه براي حفظ حريم امن حرم و شكسته نشدن حرمت مسجدالحرام، مجبور به ترك مكه و راهي كوفه مي‌شوند. اما قبل از رسيدن به كوفه، راه‌شان بسته مي‌شود و در جايي كه نينواي‌اش مي‌ناميدند رحل اقامت مي‌گزينند. اقامتي كه البته چندان طولاني نشد و اين اقامتگاه خيلي زود تبديل به قتلگاه پدر، برادر، عموها، پسرعموها و دوستان و ياران سبط پيامبر(ص) شد.  امامت امام زين‌العابدين با شهادت پدرشان در كربلا آغاز مي‌شود؛ اگر حادثه عاشورا را استثنايي‌ترين حوادث و مصائب آن را ام‌المصائب در تاريخ اسلام بدانيم، تصور شرايط بعد از آن نيز چندان دشوار نيست. يزيد در نخستين ماه‌هاي سلطنت نامشروع خود، بدون كوچك‌ترين ملاحظه‌اي توانسته بود بزرگ‌ترين شخصيتي كه مانع تحكيم قدرت خود مي‌ديد را به فجيع‌ترين شكل ممكن از سر راه بردارد. او با شهادت امام حسين(ع) نشان داد براي تحكيم پايه‌هاي سست قدرتش، كمترين قدري براي پيامبر و خاندان نبوت نيز قائل نيست و با اين كار همان اندك اراده‌هايي كه بعد از شهادت امام علي(ع) در كوفه براي سرنگوني بني‌اميه وجود داشت نيز سركوب شد. پس از عاشورا نيز قيام توابين و شورش مختار، هر دو به شكست انجاميد و در براندازي امويان ناكام ماندند. 
‌ عصر اختناق و واقعه حرّه
از اين جهت شايد بهترين تعبيري كه بتوان براي دوران امام سجاد به كار برد، «عصر اختناق» باشد؛ نااميدي از حركت‌هاي مسلحانه عليه يزيد، آنچنان رعب و وحشتي را در امت پيامبر رقم زد كه نتيجه آن افتادن بيشتر جانيان بني‌اميه در جان و مال و نواميس مسلمين بود كه واقعه حرّه تنها مشتي بود نمونه خروار؛ واقعه‌اي كه در آن مردم مدينه پس از واقعه عاشورا به سركردگي عبدالله بن‌حنظله عليه بني‌اميه شوريدند و فرماندار يزيد را از شهر بيرون راندند. در پي اين جريان يزيد مسلم‌بن عقبه را با سفاكان خونريزي چون حجاج بن يوسف همراه كرد تا در جايي به نام «حره واقم» با اهالي مدينه وارد جنگ شود و به سركوب كامل آنها بپردازد. در اوان اين واقعه كه حدود دو سال پس از واقعه عاشورا بود، ابتدا لشكر مسلم بن‌عقبه شكست خورد اما با تهديدها و تطميع‌هايي آنها را مجددا بازگرداند و اين ‌بار مردم مدينه شكست خوردند. فرستادگان يزيد براي مدتي كه در مدينه بودند، چنان كردند كه گفته‌اند شنيع‌ترين اقدام در تاريخ اسلام بود پس از واقعه عاشورا! مسلم براي سه روز تمام شهر مدينه را براي لشكر خود مباح كرد و نوشته‌اند در همان ايام، هشتصد دختر باكره از حراميان اموي مورد تجاوز قرار گرفته و باردار شدند! حتي مسجدالنبي به اصطبل اسبان و شتران لشكر مسلم بن‌عقبه تبديل شد و مردم را فوج فوج نزد وي مي‌آوردند تا براي يزيد بيعت بگيرد. بيعتي كه البته مضمون آن شهادت دادن به اين بود كه بنده يزيدند و نواده ابوسفيان و هند را مالك و صاحب اختيار مال، جان، ناموس و دين خود مي‌دانند. افرادي كه به اين بيعت شوم دست دراز مي‌كردند را رها مي‌كرد و آنها كه گردن نمي‌نهادند را گردن مي‌زد! 
در واقعه آنقدر جنايت شد و مسلم بن‌عقبه آنقدر در خونريزي اسراف كرد كه از آن پس «مسرف‌ بن‌عقبه» خوانندش!
البته در اين ماجرا امام سجاد(ع) با شورشيان مدينه همراهي نكرد و تنها به پناه دادن گريختگان از مدينه پرداخت. ظاهرا امام اقدام شورشيان را به نوعي راستاي منافع آل‌زبير و بهره‌برداري عبدالله‌ بن زبير ارزيابي مي‌كرد. ايشان حتما از اينكه خون مسلمين در جهاد با بني‌اميه و به سود بني‌زبير هدر برود ابا و اكراه داشتند.  از سوي ديگر محافل شيعه در عراق، دستخوش ضعف و سستي شد و تشكل و انسجام‌شان از هم پاشيد. وضعيت حجاز نيز بدتر بود كه بهتر نبود. چنانكه از خود امام سجاد(ع) - بنا بر نقل ابن‌ابي‌الحديد روايت شده كه - رويگرداني مردم را چنين توصيف كرده‌اند: «در تمام مكه و مدينه بيست نفر نيستند كه ما را دوست بدارند!»(4)
‌ امام در كاخ يزيد
اما پيش از اينكه پاي امام به شهر پيامبر برسد، مدتي را در عراق و شام سر كرد. در همان آغازين روزهاي امامت، ايشان همراه با كاروان اسرا به دربار يزيد در دمشق فراخوانده مي‌شوند و آنجا با نطقي بليغ، شاميانِ بي‌خبر را از اين نكته مطلع مي‌كنند؛ اينكه آنهايي كه با چنان وضع فجيعي در عراق كشته شده‌اند، نه شورشي بودند و نه خارجي! بلكه خاندان كسي هستند كه يزيد به نام وي بر آنها حكومت مي‌كند.(5) 
نطق امام سجاد، مشت يزيد را براي شاميان كه تا آن زمان با تدابير معاويه از همه ‌چيز - و به ويژه درباره اهل بيت پيامبر (ص) - بي‌خبر مانده بودند، باز و دستش را رو كرد و كارش را سخت‌تر!
برخي منابع گزارش داده‌اند، وضعيت آنقدر بر يزيد تنگ شد كه آثار نارضايتي‌اش از غائله كربلا بر وي پديدار شد تا آنجا كه به ناچار خود را به ظاهر يكي از ناخشنودان از كشته شدن سبط رسول‌اكرم (ص) جا زد و گناه آن جنايت را يكسره بر گردن عبيدالله ‌بن‌زياد انداخت!(6) 
آنچه گفته شد صرفا براي نشان دادن وضعيت دشوار دوران زندگي امام سجاد(ع) بود. دوراني كه شايد بتوان گفت با عصر هيچ يك از ائمه ديگر قابل مقايسه نبود، چراكه در كل تاريخ حادثه‌اي به بزرگي و دهشتناكي عاشورا، تنها يك بار واقع شد و امامت حضرت سجاد(ع) درست از همان روز تازه آغاز شده بود. دوراني كه يا در عزا و اسارت گذشت يا تحت شديدترين نظارت‌هاي حكام جور. 
امام سجاد نه امكان آن را داشتند كه مثل پدرشان دست به قيام بزند و نه در آن وضعيت خفقان مطلق مي‌توانستند مثل فرزند خود امام باقر(ع) كرسي درس و بحث تشكيل بدهند. تنها ابزاري كه امام براي هدايت خلق و تنها سلاحي كه براي درافتادن با باطل داشتند، دعا بود و نيايش. اما اين دعا گذشته از تضرع به درگاه ربوبي حاوي مضاميني بود كه بيانگر ديدگاه امامت درباره قدرت حاكم و وضعيت امت اسلام بود.  در واقع دعا از سويي وسيله‌اي است براي ارتباط و اتصال با خداوند و از سوي ديگر قالبي بود كه امام در آن، انديشه‌هاي توحيدي و ناب اسلامي را در زمينه‌هاي مختلف دين‌شناسي و مباحث كلامي مطرح و مردم را با آن آشنا مي‌كرد. 
‌ دعا و مباني تشيع
 امام با دعاهاي خود و مضاميني كه در آن به كار مي‌بردند، هم مباني تشيع و مرجعيت ديني ائمه را تبيين مي‌كردند: 
«اللّهُمّ إِنّك أيدْت دِينك فِي كلِّ أوانٍ بِإِمامٍ أقمْتهُ علماً لِعِبادِك، و مناراً فِي بِلادِك بعْد أنْ وصلْت حبْلهُ بِحبْلِك، و جعلْتهُ الذّرِيعة إِلى رِضْوانِك، و افْترضْت طاعتهُ، و حذّرْت معْصِيتهُ، و أمرْت بِامْتِثالِ أوامِرِهِ، و الِانْتِهاءِ عِنْد نهْيهِ، و ألّا يتقدّمهُ مُتقدِّمٌ، و لا يتأخّرعنْهُ مُتأخِّرٌ فهُو عِصْمةُ اللّائِذِين، و كهْفُ الْمُومِنِين و عُرْوةُ الْمُتمسِّكين، و بهاءُ الْعالمِين؛ بار خدايا، در‌ هر‌ زمان دين خويش را به‌ امامي ياري بخشيده‌اي كه‌ او‌ را‌ برپاي داشته‌اي تا‌ علم راهنماي بندگانت شود ‌و‌ در‌ بلاد تو‌ چراغ فروزان هدايت شود ‌و‌ رشته‌ پيمان او‌ به‌ رشته ‌پيمان خود پيوسته‌اي ‌و‌ او‌ را‌ وسيله‌ خشنودي خود ساخته‌اي ‌و‌ اطاعت او‌ فريضه گردانيده‌اي ‌و‌ مردم را‌ از‌ سركشي در‌ برابر او‌ برحذر داشته‌اي ‌و‌ فرمان داده‌اي كه‌ به‌ هر‌ چه امر مي‌كند اطاعت كنند ‌و‌ از‌ هر‌ چه نهي مي‌كند بازايستند ‌و‌ كس بر‌ او‌ پيشي نگيرد ‌و‌ كس از‌ او‌ واپس نماند ‌و‌ او‌ نگهدار كساني است كه‌ بدو پناه مي‌برند ‌و‌ كهف امان مومنان است ‌و‌ حلقه اعتصام ايشان است ‌و‌ جلال ‌و‌ جلوه‌ جهانيان است». (7) 
‌ دعا و بيان نامشروعي حكومت بني‌اميه
هم نامشروعي حكومت بني‌اميه را نشان مي‌دادند: «و أقِمْ بِهِ كتابك و حُدُودك و شرائِعك و سُنن رسُولِك -صلواتُك‌اللهم عليهِ و آلِهِ-، و أحْي بِهِ ما أماتهُ الظالِمُون مِنْ معالِمِ دِينِك، و اجْلُ بِهِ صداء الْجوْرِ عنْ طرِيقتِك، و أبِنْ بِهِ الضراء مِنْ سبِيلِك، و أزِلْ بِهِ الناكبِين عنْ صِراطِك، و امْحقْ بِهِ بُغاة قصْدِك عِوجاً؛ بار خدايا، به‌ ولي خود الهام نماي كه‌ شكر نعمتي را‌ كه‌ به‌ او‌ ارزاني داشته‌اي به‌ جاي آرد ‌و‌ ما‌ [شيعيان ائمه] را‌ نيز الهام ده‌ كه‌ شكر نعمت هدايت او‌ به‌ جاي آريم ‌و‌ او‌ را‌ از‌ جانب خود سلطه ‌و‌ توانايي ده‌ ‌و‌ به‌ آساني راه پيروزي بر‌ او‌ بگشاي ‌و‌ به‌ نيرومندترين اركان قدرت خود ياري‌اش فرماي ‌و‌ پشتش محكم ‌و‌ بازوانش توانا گردان ‌و‌ زيرنظر مراقبت خويش قرار ده‌ ‌و‌ در‌ سايه حفظ خود حفظش نماي ‌و‌ به‌ ملائكه خود ياري‌اش ده‌ ‌و‌ به‌ لشكر پيروزمند خود مددش رسان».(8) 
‌ دعا و نشان دادن انحرافات عقيدتي
و هم پرده از انحرافات عقيدتي و الهياتي آن دوران بر مي‌داشتند. چنانكه شيخ مفيد در كتاب «الارشاد» خود آورده است: «روزي علي بن‌الحسين(ع) در مسجد رسول خدا(ص) بود كه شنيد مردمي خدا را به بندگانش شبيه مي‌سازند، آن جناب از سخن ايشان به هراس افتاده به خود لرزيد و برخاسته نزد قبر رسول خدا (ص) آمد و آنجا ايستاده و آواز خويش بلند كرد و با پروردگار خويش به مناجات پرداخت و در مناجات با خدا فرمود: «إِلهِي بدتْ قُدْرتُك و لمْ تُبِدْ هِيئةً فجهلُوك و قدّرُوك بِالتّقْدِيرِ علي غيرِ ما أنْت بِهِ شبّهُوك و أنا برِئٌ يا إِلهِي مِن الّذِين بِالتّشْبِيهِ طلبُوك...؛ خدايا قدرت تو آشكار گشت و هيبت تو نهان ماند، پس مردم تو را نشناختند و تو را [با معيار‌هاي مادي] سنجيدند، سنجيدني كه تو آن گونه نيستي، [مردم به‌واسطه جهل] تو را [به موجودات ديگر] تشبيه كردند و من از كساني كه تو را با تشبيه مي‌طلبند بيزارم...»(9) 
آري امام در چنان اختناقي به سر مي‌بردند كه حتي براي مقابله با اعوجاجات الهياتي مبتني بر «تشبيه» در مورد ذات باري‌تعالي نيز چاره‌اي نداشتند جز آنكه در قالب دعا اين انحرافات را نشان بدهند. دعاهايي كه امروز در صحيفه‌اي كه به نام مبارك حضرتش تدوين شده و بحق آن را «قرآن صاعد» خوانده‌اند.(10) 
بنابراين امام سجاد به وسيله دعا درصدد آن بودند كه به گسترش عقايد شيعي بپردازد. اهميت اين نكته زماني روشن‌تر مي‌شود كه مي‌بينيم دعاهاي ايشان نه تنها در ميان شيعيان، بلكه در ميان اهل سنت نيز وجود داشته و اين حاكي از آن بوده كه دعاهاي امام سجاد(ع) در جامعه آن روز مسلمانان نفوذ داشته است.(11) 
‌ اهميت صلوات در ادعيه امام سجاد
در همين راستا توجه به تاكيد فراواني كه ايشان بر «صلوات بر محمد (ص) و آل‌محمد (ص) » داشته‌اند، ضروري است. چنانكه ذكر صلوات بر پيامبر و خاندان مطهرش ترجيع‌بند عموم ادعيه واصله از ايشان است. رسول جعفريان با توجه به اهميت «صلوات» در ادعيه شيعه مي‌نويسد: «در دعاي شيعه نمي‌توان بدون صلوات بر محمد و آل‌محمد به جايي رسيد و دعايي و درخواستي از خداوند متعال داشت. اين اصل را امام سجاد(ع) در همين صحيفه مباركه به ما تعليم فرموده است كه دعاخوان، بايد يكسره بر محمد و آل محمد صلوات فرستد و اينچنين خداوند را به سمت خويش متوجه سازد. دعاي بدون ولايت و راز و نياز بدون صلوات بر محمد و آل محمد، دعاي شيعي نيست. ما اين تركيب را در سراسر صحيفه مباركه شاهد هستيم».(12) آري صلوات در حكم يك شعار بسيار پرمعني براي شيعه بوده است كه در آن نوعي سوگيري سياسي روشن مبتني بر ولايت ائمه و خط هدايتي است كه توسط پيامبر اكرم ترسيم شده بود.
‌ بردگان و كنيزان؛ جامعه هدف تربيتي امام
اما در كنار دعا، امام به فعاليت‌هايي در راستاي تربيت افراد بر مبناي درك و تفسير شيعي از اسلام و قرآن نيز پرداختند. هرچند - چنانكه اشاره شد - ايشان حتي از امكان برپا داشتن كرسي‌هاي درس و بحث محروم بودند اما اين وضعيت موجب از پا نشستن ايشان و رها كردن كار نشد. وقتي امام نتوانستند به طالبان علوم ديني دسترسي پيدا كنند و آنها را از اخبار و احوال رسول خدا مطلع گردانند سراغ ضعيف‌ترين اقشار جامعه رفتند؛ بردگان و موالي! همان‌ها كه در شمار فرودست‌ترين طبقات اجتماعي بودند و ارتباط داشتن با آنها نمي‌توانست براي حكومت بني‌اميه حساسيتي ايجاد كند؛ قشري كه به ويژه از زمان خليفه دوم به بعد و مخصوصا در عصر امويان، تحت شديدترين فشارهاي اجتماعي قرار داشتند؛ بردگان و كنيزان اعم از ايراني، رومي، مصري و سوداني متحمل سخت‌ترين كارها شده و از طرف اربابان خود مورد اهانت‌هاي شديدي قرار مي‌گرفتند. امام سجاد نيز همانند جدشان اميرالمومنين(ع) كه با برخورد اسلامي خويش، بخشي از موالي عراق را به سمت خويش جذب كرد، كوشيد تا حيثيت اجتماعي اين قشر را بالا ببرد. 
‌ بردگان و كنيزان؛ شاگرد امام سجاد و مبلغان مكتب تشيع
امام زين‌العابدين(ع) در حالي كه نيازي به بردگان نداشت، آنها را خريداري مي‌كرد و اين خريدن تنها براي آزاد كردن آنها بود. در منابع آمده است كه امام شمار زيادي از بردگان را مي‌خريد و آزاد مي‌كرد. بردگان نيز كه چنين نيتي را در رفتار امام مشاهده كرده بودند، خود را در معرض ديد ايشان قرار مي‌دادند. 
مورخان نوشته‌اند: امام در هر ماه و روز و سالي به آزادي آنها مي‌پرداخت؛ به‌ طوري كه در شهر مدينه عده زيادي، همچون يك لشكر از موالي آزاد شده، از زن و مرد، به چشم مي‌خورد كه همگي از موالي امام بودند؛ موالي آزاد شده‌اي كه اكنون در حكم ياران و دانش‌آموختگان معارف اسلامي و قرآني بر سبيل و سيره اهل بيت و مكتب تشيع بودند. علامه سيدمحسن امين در «اعيان‌الشيعه» آورده است كه امام در پايان هر ماه رمضان 20 نفر از آنها را آزاد مي‌كرد و هيچ برده‌اي را بيش از يك‌ سال نگه نمي‌داشت و حتي پس از آزادي، اموالي را نيز به آنها مي‌بخشيد.(13) 
اين بردگان و كنيزان از همين طريق با امام سجاد و خلقيات ايشان و نوع دينداري و تفسيرشان از قرآن و سنت پيامبر(ص) و در يك كلام، اسلام شيعي آشنا مي‌شدند و بسياري از آنها به مقام مبلغان سختكوش و حتي پايه‌گذاران تشيع در بلاد مختلف رسيدند. چه وقتي آنها با آن محبتي كه از امام ديده بودند و البته تعاليمي كه از ايشان نسبت به اسلام و قرآن آموخته بودند رهسپار ديار خويش مي‌شدند، آنجا را به كانوني براي تشيع تبديل مي‌كردند و از جان و دل به تبليغ مذهب اهل بيت(ع) مي‌پرداختند. چنانكه يكي از موالي امام سجاد، شخصي بود به نام «حماد بن مهران» كه ارتباط وي با امام(ع) سبب تشيع‌اش شد و بعدها نوادگان او از جمله حسن‌بن سعيد‌بن حماد و حسين بن سعيدبن حماد - كه هر دو را با لقب «اهوازي» در منابع، معرفي كرده‌اند - از شيعيان برجسته و مولفان و محدثان به نام شيعه شدند؛ اين افراد از بانيان تشيع در اهواز و قم به شمار مي‌آيند. اين جريان را بايد ناشي از تاثير مستقيم امام سجاد(ع) روي اين افراد دانست.(14) 
آري هدايت امام زين‌العابدين نيز در همان سنت حسنه و رويه مرضيه رسول خدا بود. چنانكه در اوان دعوت نبوي نيز اقشار فرودست اجتماعي و چهره‌هايي چون بلال، ياسر، عمار، سميه، اباذر و... به نهضت محمّدي (ص) پيوستند و مبلغان و مروجان قرآن شدند. حال پس از گذشت هفتاد، هشتاد سال از آن دوره سخت، شخصيت‌هايي از همان طبقات محروم و ستمديده و كساني از تبار بلال و عمار، به ياران و سفيران اهل‌بيت پيامبر و مكتب تشيع تبديل مي‌شوند. 
‌ امام سجاد در برابر غاليان شيعه
اما امويان و وارثان قتله سيد‌الشهدا(ع)، تنها جبهه‌اي نبودند كه امام(ع) رو در روي آنان قرار گرفته بود؛ بلكه گروه‌هايي از شيعيان كه از خط مستقيم ولايت اهل‌‌بيت فاصله گرفته و در محبت اولياي خداوند دچار زياده‌روي و غلو شده بودند و حد را نگه نمي‌داشتند نيز مورد عتاب و انذار امام قرار گرفتند. 
چنانكه در «رجالِ» كشّي (از معتبرترين كتب شيعه در علم رجال) از قول ابوخالد كابلي (از رجال شيعي سده اول هجري و از اصحاب امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) كه پس از مهاجرت به مدينه در جرگه ياران امام سجاد(ع) درآمد) آمده است كه مي‌گويد: از امام سجاد(ع) شنيدم كه مي‌فرمود: يهود و نصارا، عُزير و عيسي را آنقدر دوست داشتند تا مطالب آن چناني درباره آنان گفتند، چنانكه: «ان قوما مِن شيعتنا سيحبّوننا حتي يقولوا فينا ما قالتِ اليهود في عزير و ما قالتِ النّصاري في عيسي‌ بن‌مريم، فلا هم منّا و لا نحن منهم؛ كساني از شيعيان ما، تا آن اندازه در دوستي ما افراط مي‌كنند كه نظير سخنان يهود و نصارا درباره عزير و عيسي(ع) درباره ما مي‌گويند. نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها هستيم.»(15) 
شيخ مفيد نيز از بزرگ‌ترين متكلمان شيعه در كتاب مشهور خود «الارشاد» با اشاره به موضع امام سجاد(ع) درباره اهل غلو به ذكر روايتي از ايشان مي‌پردازد: «احِبُّونا حُبّ‌ الاسلام، فما زال حُبُّكم لنا حتّي صار شيناً علينا؛ ما را به دوستي اسلام دوست بداريد، پس پيوسته دوستي شما براي ماست تا آنگاه كه آن دوستي بر ما زشت و نازيبا شود.» (16) مترجم «الارشاد» ذيل اين حديث افزوده است: «شايد مقصود امام(ع) اين باشد كه در دوستي ما نبايد از حد بگذرانيد و به مرحله غلو برسيد و تنها به همان مقدار كه با اصول اسلام موافقت دارد، اكتفا كنيد.» (17) گذشته از توضيح مترجم - كه البته راهگشاست - اما به نظر مي‌رسد در خود كلام امام صراحت قابل توجهي نسبت به نفي غلو و تاكيد بر محدود و محصور بودن محبت اهل بيت عصمت برحول و محور دين مبين اسلام وجود دارد چنانكه فرموده‌اند: «احِبُّونا حُبّ‌ الاسلام».
‌ شيخ مفيد؛ متكلمي در برابر غاليان
اما جداي از كلام امام، اين نيز درخور توجه است كه راوي اين حديث شيخ مفيد است. اين مساله از آن جهت اهميت دارد كه برخي چهره‌هاي نوانديشي ديني با طرح مباحثي تحت عنوان «علماي ابرار» به نوعي سعي كرده‌اند شخصيتي نظير شيخ را در زمره غاليان معرفي كنند. نشان دادن بطلان اين ادعا البته همت و فرصت ديگري مي‌طلبد كه ان‌شاءالله در وقت مقتضي به آن پرداخته خواهد شد. اما در عين حال نقل اين حديث در آثار متكلمين بزرگ شيعه و شخصيت‌هايي چون شيخ مفيد رضوان‌الله تعالي عليه بيانگر مبري بودن آن عالم برجسته از عقايد باطل و انحرافي غاليانه است. مگر اينكه مراد از «غالي‌گري» اساسا چيزي غير از آن باشد كه گروه‌هاي موسوم به غلات در قرن‌هاي دوم و سوم به آنها شناخته مي‌شدند - نظير اعتقاد به جنبه‌ الوهيت در مورد حضرت امير(ع) و... - و دايره غلو را آنقدر وسيع بگيرند كه هر اعتقادي مبني بر ولايت و مفترض‌الطاعه بودن ائمه هدي را شامل شود!
آري عصري كه سيدالساجدين در آن مسووليت هدايت امت جدش را برعهده داشت و مامور به امامت بود را به واسطه تحكيم قدرت امويان و جنايت‌هايي كه رقم زدند، بايد تاريك‌ترين دوران تاريخ اسلام دانست. عصري كه آغازش با واقعه عاشورا و انجامش با اوج قدرت گرفتن بني‌سفيان و بني‌مروان و ذلت عموم مسلمين بود. همان دوراني كه دهه‌ها قبل از آن، رسول خدا در رويايي صادقه مشاهده كرده بود؛ رويايي كه در آن بوزينه‌ها را ديدند كه از منبرشان بالا و پايين مي‌روند و جبرئيل آن را به قدرت گرفتن و حكمراني بني‌اميه بر امت پيامبر (ص) - به مدت هزار ماه - تعبير كرد. همان تعبيري كه نوشته‌اند پس از آن كسي لبخند رسول خدا را نديد.
آري امامت سيدالساجدين(ع) در اين دوران تاريك بود. دوره‌اي كه بر ظلمات آن از هر طرف افزون‌تر و افزون‌تر مي‌شد و وجود ايشان به مثابه چراغي بود در آن تاريكي مطلق.
 فهرست ارجاعات 
1- عنوان فوق برگرفته از تعبيري است كه مرحوم استاد دكتر سيدجعفر شهيدي در مقاله‌اي با همين عنوان در مورد امام زين‌العابدين(ع) نوشته‌ است. 
2- زندگاني علي‌بن الحسين، سيدجعفر شهيدي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ نوزدهم؛ 1395، ص114.
3- همان، ص34. 
4- تاريخ تشيع، گروه تاريخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چاپ ششم، پاييز1400، ص82.
5- زندگاني علي‌بن الحسين، سيدجعفر شهيدي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ نوزدهم؛ 1395، ص78.
6- همان، 81.
7- صحيفه سجاديه، ترجمه عبدالمحمد آيتي، دعاي47. 
8- همان. 
9- الارشاد، شيخ مفيد، جلد دوم، ترجمه سيدهاشم سولي محلاتي، چاپ سيزدهم؛ 1396، ص222.
10-  تاريخ تشيع، گروه تاريخ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چاپ ششم، پاييز1400، ص89. 
11- حيات فكري- سياسي امامان شيعه (ع)، رسول جعفريان، نشر علم، چاپ سوم؛ 1393، ص319.
12- همان، ص313. 
13- همان، ص305. 
14- همان، ص306.
15-  همان، ص302. 
16- الارشاد، شيخ مفيد، جلد دوم، ترجمه سيدهاشم سولي محلاتي، چاپ سيزدهم؛ 1396، ص206. 
17- همان.
   در آغاز سنین جوانی ایشان (بنابر روایت مشهور) یا سنین نوجوانی‌شان (بنابر قول استاد شهیدی) به همراه خانواده و در راس آنها پدرشان امام حسین(ع) شهر و دیار خود را ترک و از مدینه هجرت می‌کنند. آخرین حج را در معیت پدر، برادر و عموی‌شان می‌گزارند. کاروان اهل بیت پیامبر در این سفر، هنوز اعمال حج را به پایان نبرده‌اند که برای حفظ حریم امن حرم و شکسته نشدن حرمت مسجدالحرام، مجبور به ترک مکه و راهی کوفه می‌شوند. اما قبل از رسیدن به کوفه، راه‌شان بسته می‌شود و در جایی که نینوای‌اش می‌نامیدند رحل اقامت می‌گزینند. اقامتی که البته چندان طولانی نشد و این اقامتگاه خیلی زود تبدیل به قتلگاه پدر، برادر، عموها، پسرعموها و دوستان و یاران سبط پیامبر(ص) شد. 
    امامت امام سجاد در دورانی بود که بی‌تردید با عصر هیچ یک از ائمه دیگر قابل مقایسه نبود، چراکه در کل تاریخ حادثه‌ای به بزرگی و دهشتناکی عاشورا، تنها یک بار واقع شده بود و امامت حضرت سجاد(ع) درست از همان روز تازه آغاز شده بود. دورانی که یا در عزا و اسارت گذشت یا تحت شدیدترین نظارت‌های حکام جور. 
    امام سجاد نه امکان آن را داشت که مثل پدرشان دست به قیام بزند و نه مثل فرزند خود امام باقر(ع) می‌توانست کرسی درس و بحث تشکیل دهد. تنها ابزاری که امام برای هدایت خلق و تنها سلاحی که برای درافتادن با باطل داشتند، نیایش بود.
    امام در چنان اختناقی به سر می‌برده که حتی برای مقابله با اعوجاجات الهیاتی مبتنی بر «تشبیه» در مورد ذات باری‌تعالی نیز چاره‌ای نداشته جز آنکه در قالب دعا این انحرافات را نشان دهند. دعاهایی که امروز در صحیفه‌ای به نام مبارک حضرتش تدوین شده و به نیکی آن را «قرآن صاعد» خوانده‌اند.