كانون عفاف يا عشرت

من يك زن هستم به نام بهترين آفريننده آفرينش. زني ايراني از مهد تمدن‌هاي درخشان ايران باستان. من يك زن هستم نه از نسل مظلومان تاريخ، بلكه‌زاده شده‌ام از سرزمين گردآفريد‌ها؛ زني بود بسان گردي سوار، هميشه به جنگ اندرون نامدار، كجا نام او بود گردآفريد، زمانه ز مادر چنين نآوريد. از نسل دريا‌سالاراني چون آرتميس، اسوه سيرت و صورت. ؛ از نسل جنگاوراني چون گرديه و از نسل سردار بي‌بديل، شيرزن تاريخ ايران‌زمين و مبارز بزرگ مشروطه‌خواه، بي‌بي مريم بختياري هستم. دينم اسلام است و اسوه‌ام پرچم‌دار نهضت كربلا، كوه صبر و اسوه مقاومت و پرورده غيرت‌ها و شكوه حماسه‌ها، زينب كبري(ص)، كه بيداد با فرياد‌هاي حق خواهانه او رسوا شد. مادرم، فاطمه معصومه، دخت‌گرامي پيامبر اكرم(ص)، آنكه پيامبر در حب او مي‌فرمايد «ان فاطمه بضعه مني و هي نور عيني و ثمر فوادي». «فاطمه پاره تن، نور چشم و ميوه دل من است». دلم گرم مي‌شود آنگاه كه مي‌بينم و مي‌شنوم خداوند به پيامبر(ص) خود مي‌فرمايد: «انا اعطيناك الكوثر فصل لربك وانهر ان شانئك هو الابتر». «‌اي رسول ما به تو عطاي بسيار بخشيديم پس براي پروردگارت نماز بخوان و قرباني كن، دشمن تو قطعا مقطوع‌النسل خواهد بود». آن هم در زماني كه اعراب دختران خود را زنده به گور مي‌كردند و چون يكي از آنان را به تولد دختر بشارت مي‌دادند از فرط غيظ و غضب «وجهه مسودا و هو كظيم» صورتش سياه مي‌گرديد و خشم گلويش را مي‌فشرد. زماني كه كتاب آسماني‌ام قرآن، از آسيه(ص) به عنوان بالاترين مقام انسانيت و الگو بودن براي ديگر انسان‌ها ياد مي‌كند. من از نسل زناني هستم كه در مقابل كشف حجاب رضا‌خاني، خانه‌نشين شدند ولي دست از عفاف خود برنداشتند. انقلاب كرديم به اميد دفاع از مظلومان و برداشتن جرثومه‌هاي فساد. آينه‌اي تمام‌نما از ايثار و فداكاري در جبهه دشمن بعثي بوديم و سلحشورانه پا به پاي شيرمردان‌مان از ناموس و سرزمين‌مان دفاع كرديم و برگ زريني را بر تاريخ رشادت‌هاي بي‌بديل خود در تاريخ ايران‌زمين رقم زديم.
آري، عزيزان و جگرگوشه‌هاي‌مان را خود با بستن سربندهاي يا فاطمه يا زينب راهي جبهه توپ و تانك دشمن قسي‌القلب بعثي كرديم، تا بماند در تاريخ كه ما از نسل عفاف و عصمت فاطمي هستيم از نسل رشادت‌هاي زينبي؛ تا دفاع كنيم از دين و تاريخ و سرزمين‌مان؛ تا اين‌بار نگذاريم ايران‌زميني بار ديگر لگدكوب چكمه‌هاي بيگانگان شود. دين من دين بزرگ كردن زنان است؛ قدرت دادن به زنان، آن هم در جامعه خرافات زده جاهلي. كجاي دين و تاريخ سرزمينم چنين نگاه كالايي و ابزاري به زنان وجود داشته و توصيه شده است. ساختن كانون‌هايي با اسم مشروع كانون عفاف. مگر زنان كالا هستند كه مورد داد و ستد قرار بگيرند و مامن عيش و نوش مشتي بيگانه واقع شوند. از اين قصه پر غصه اگر انسان بميرد كم است. آن هم‌ زماني كه جامعه دچار معضلي به نام فقر است كه از تبعات آن تن فروشي و فحشاست به جاي جلوگيري از غرق شدن زنان و بيرون كشيدن آنان از منجلاب اين آسيب، شرايط را براي مشتي سودجو فراهم كنيم و چنين زنان و دختران‌مان را در اختيار كاميابي بيگانگان قرار دهيم. زنان و دختران ايران‌زمين ارزشمند هستند، بزرگ هستند؛ زنان سرزمين‌مان را قدرت دهيم و بزرگ كنيم و دور آنان حصاري بكشيم به نام غيرت ايراني و اسلامي، كه بيگانگان ببينند و درك كنند عظمت و بزرگي زنان ايران زمين را. ببينند و خوب بدانند كه مرداني داريم كه روي سرزمين و ناموس‌شان جان‌ها فدا كردند و شهيد‌ها دادند. غيرتي دارند كه ميراث‌دار شهيدان‌شان است و در اين راه مصمم ايستاده‌اند. من يك زن هستم چه بسا دويدن‌ها كه پاهايم را از من گرفتند چه بسا فرياد‌ها كه بغضي شدند و گلويم را فشرد و چه بسا نوشتن‌ها كه فقط انگشتانم را خشكاند. مسيرم سنگلاخ و ناهموار است و گرگ‌ها در كمين، اما زني ايراني هستم قوي و بزرگ چون نياكانم. اگر چون ققنوس از خاكسترم ققنوسي ديگر به دنيا آيد هزار بار بال بر هم خواهم زد و سرود آغاز كنم تا آتشي شعله‌ور كنم و در آن آتش بسوزم. من يك زن هستم اگر به زمين بيفتم، بلند مي‌شوم و اگر بسوزم، از نو مي‌سازم. ولي چنين نگاه‌هايي قلب حساسم را تنگ مي‌فشارد و بغض‌ها در گلويم راه گريه را مي‌بندند، نامهرباني‌ها دلم را تنگ مي‌كند. جمع كنيم اين دامن زدن به نگاه ابزاري به زنان را، جمع كنيم مامن عيش و عشرت بيگانگان را. زن ايراني قوي و مهم است مي‌سازد، پس به آنها ميدان دهيم تا بسازند خشت خشت جامعه خود را، حتي اگر با خاكستر استخوان‌هاي خويش. چنين ساختني نياز به قدرت دارد به آنها قدرت دهيم تا همه دنيا بفهمد و بداند كه زن ايراني كالايي نيست كه داد و ستد شود، بزرگ است و بزرگواري مي‌بخشد، پاك است و حيا دارد. پس بايد يادشان آورد، تحسين‌شان كرد و مورد حمايت پدرانه در سرزمين پدري‌شان قرار داد. من از اين سوسو اميد نااميد نخواهم شد.‌ اين سوسو براي من حكايت از پنجره‌اي رو به سوي نور و روشنايي دارد. باز هم با اميد به انتظار روزهايي خواهيم نشست كه آسمان براي‌مان رنگي باشد. زمين سبز باشد و هواي سرشار از عطر گل‌هايي كه روح و روان‌مان را جان تازه بخشد و بال‌هاي پروازي كه با آنها به اوج صعود كنيم و به زيبايي برسيم، فراتر از دنياي افسونگر. آري بالي براي پرواز و يك آسمان آبي و پروازي به بي‌كران‌ها. باز به انتظار و اميد خواهم نشست. قاصدك‌هايي از دور مي‌بينم، هان، چه خبر آوردي؟ خوش خبر باشي....