پرواز دوباره ققنوس از خاکستر تاریخ

ندا سیجانی
روزنامه نگار

مدتی است مجموعه فرهنگی تاریخی سعدآباد - محوطه کاخ موزه ملت یا کاخ سفید - میزبان کنسرت نمایش «سی صد» است؛ اجرا در یکی از بناهای زیبا و تاریخی ایران که در فهرست آثار ملی میراث فرهنگی ثبت شده است و طبق اعلام برگزار‌کنندگان آن، تاریخ‌های 19و 20 تیرماه هم این اجرا تمدید شده است. هدف از برگزاری این برنامه که با زبان موسیقی و نمایش است در یک جمله کوتاه خلاصه می‌شود: «نام و مام وطن وصیانت از زبان پارسی...».


وقتی سرزمین هدف می‌شود
در نشست خبری این کنسرت-نمایش که دوازدهم خرداد ماه در محوطه کاخ سعدآباد برگزار شد، سهراب پورناظری آهنگساز  و نوازنده‌ای که کارنامه پرباری در موسیقی ایرانی دارد، اشاره داشت: «در این عصر مغشوش، تمام تلاشم این است به مجموعه‌های مختلف یادآوری کنیم که ایران، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را جدی‌تر بگیرند. وقتی سرزمین هدف می‌شود، بنابراین باید نهایت سعی خود را انجام دهم تا به فرهنگ، هنر و ادبیات کلاسیک کشورم عشق بورزم....» سهراب مانند همه ایرانی‌ها، عاشقانه سرزمینش را دوست دارد و بی‌تفاوت به فرهنگ و هنر و شاعران حماسه ساز کشورش نبوده و نیست و در برخی آثارش همچون «ایران من» یا «افسانه شو» و همچنین «نیشتمان» بارها و بارها از این فرهنگ و هنر با زبان موسیقی سخن گفته اما این بار و دراین کنسرت-نمایش در قامت خواننده نمایان شده، درکنار ترکیبی از بازیگران سرشناس کشورمان: علی نصیریان، رضا کیانیان، امیرجدیدی، جواد عزتی، مهران غفوریان، طناز طباطبایی و... و به نویسندگی محمد رحمانیان وبا کارگردانی امیرجدیدی. تهمورس پورناظری آهنگسازی برخی از قطعات این برنامه را برعهده دارد و با حضور رضا بهرام خواننده موسیقی پاپ درکنار برادران پورناظری سبک و اجرای متفاوتی را تجربه کرده و با ایده و طراحی سهراب پورناظری وبه تهیه کنندگی محمد حسین توتونچیان این برنامه اجرا می‌شود. ترکیبی که به گفته سهراب، هدفش «آشتی دادن مردم با موسیقی ایرانی است» اما منظور او ارائه چه سبک و شیوه‌ای از موسیقی ایرانی است؟! هرچه هست جمعیت حاضر در فضای تعریف شده، افراد مختلفی را دربرگرفته؛ از علاقه‌مندان به موسیقی پاپ و رضا بهرام تا مخاطبان اجرای نمایش و البته حضور افرادی که قبل‌تر با حرفه و هنر برادران پورناظری آشنا بودند.
داستان کنسرت نمایش «سی صد» درباره حمله مغول به ایران است و براساس نوشته‌ای از «ری بردبری» طراحی و تدوین شده و کتاب‌سوزی و نسل‌کشی مغول‌ها در نیشابور را حکایت می‌کند و پاسخی است به فیلم ضد ایرانی «300». این کنسرت نمایش پرهزینه، رکورد قیمت بلیت کنسرت‌ها را شکست و مخاطبانش را با بلیت‌هایی از 70 تا 700 هزار تومان دعوت کرد که البته در این آشفته‌بازار اقتصادی و ترافیک سنگین خیابان‌های منتهی به کاخ سعدآباد، نشان از استقبال بسیار خوب از این برنامه بود که همچنان در حال تمدید شدن است.
قلب تب‌دار زمین، جان جهان زخمی است
اجرا با حضور سهراب پورناظری آغاز می‌شود که با ساز دوتارش بر صحنه حاضر شده تا روایتگر قصه‌‌های هزار و یک شب سرزمینش باشد: «قلب تب‌دار زمین، جان جهان زخمی است، از غم تاراج‌ها، ازجنگ‌ها، از رنج‌ها، از فقر و درد ساکنین سرزمین گنج‌ها، زخمی است... ایران؛ ایران، ایران زخمی است... » و این اشعار، پیش‌درآمدی شد برای شنیدن شعر زیبای حضرت مولانا با عنوان «هجران»: «دلتنگم و دیدار تو درمان منست؛ بی‌رنگ رخت زمانه زندان منست...» اثری زیبا که یادآورگروه شمس است و سال 1386 در همین فضا اجرا و شنیده شده بود. آن زمان که گروه شمس به‌ مناسبت سال جهانی مولانا، به سرپرستی استاد کیخسرو پورناظری و فرزندانش تهمورس و سهراب، این نغمه را در فضای همین کاخ سردادند.البته درآن دوران این شعر زیبا با رقص گروه سماع‌گران قونیه همراه شد، اما این بار مطلعی است برای روایت بخشی از تاریخ این سرزمین؛ سرزمینی که با شعر و ادبیات پیوند عمیقی دارد و مهد شاعران بزرگ پارسی‌گوی است.
در اجرای این قطعه، نوید واحدی هنرمند سنتی خوان، با سهراب همراهی می‌کند و قصه آغاز می‌شود... «بهار بود و سومین روز خرداد. بهار بود و دشمن پشت دروازه‌های نیشابور در اندیشه ویرانی و نیشابوریان درخانه‌های خویش چشم انتظار مرگ...»
سربازان مغول یک به یک روی صحنه آمدند و دختر چنگیزخان که نقش آن را دلنیا آرام برعهده داشت، خشمگین از برده شدن نام ایران. ایران درهر فراسویی است و با یکی از گماشته‌هایش که جواد عزتی است و در نقش خبرکش، درباره ایران و زبان پارسی، با لهجه‌ای عجیب سخن می‌گوید که به گفته خودش «فارسی تاجیکی با لهجه بخارا بوده.» «خبرکش» یک ایرانی است و به‌دلیل نفرتی که در دلش مانده، خبرچین مغول‌ها شده و دختر چنگیزخان متعجب از حضور او برای کمک به خودش است.
بسی رنج بردم در این سال سی
در گوشه‌ای از صحنه سربازی دست و پا بسته دیده می‌شود که مرزبان است و با وجود شکنجه‌های بسیار، همچنان از عظمت کشورش صحبت می‌کند. به گفته عزتی در زمان جنگ ایران و مغول او صحاف بوده و کتاب جلد می‌کرده.
همان‌طور که در ابتدای این مطلب گفته شد، حکایت این کنسرت نمایش درباره نابودی زبان و ادبیات پارسی به دست مغولان است و دختر چنگیزخان کمر به همت سوزاندن کتاب‌های فارسی بسته است و خبرکش به دنبال کتابی گرانبها است: «شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی» اثری که به گفته برخی از کارشناسان نفیس‌ترین نسخه‌های آن در دوران مغول نوشته شده. آن دوران که مهاجمان به ایران حمله کردند، تلاششان حذف زبان پارسی بود خصوصاً پس از حمله مغول و این شاهنامه بود که ناجی این میراث کهن ماند تا پیوندی باشد برای ایرانیان با گذشته خود. اثری که به گفته فردوسی: «بسی رنج بردم دراین سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی...» جالب است بدانید صندلی‌های چیدمان شده در فضای این کاخ با نام‌هایی از شاهنامه تقسیم‌بندی شده بود، «تیسفون»، «توس» و...  .
در بخشی از اجرا، تصویر چنگیزخان به‌صورت ویدیو مپینگ روی دیوارهای کاخ سفید نمایان می‌شود. او آمده است بگوید «از کشتار و سوزاندن کتاب‌ها کوتاهی نکنند و نیشابور را به آتش کشند. چنان که شعله‌های آن از بام بینالود دیده شود... ونام چنگیز در خواب و بیداری آنها لرزه اندازد...» و دختر چنگیزخان به سفارش پدر همچنان به دنبال شاهنامه است. خبرکش به او می‌گوید «نیشابور 25 هزار کتابخانه دارد که هرکدام 5 هزار کتاب دارد و 13 دارالعلم و مدرسه نظامیه و مسجد و... و دخترچنگیزخان دستور به سوزاندن آنها می‌دهد.» اما سوزاندن این تعداد کتاب او را راضی نمی‌کند و همچنان به دنبال شاهنامه است. به پیشنهاد خبرکش غریو که نقش آن را امیر جدیدی بر عهده دارد می‌تواند ناجی این جنگ باشد.
حقیقت همچون خورشید بر بلندای آسمان می‌درخشد
نوبت به حضور تهمورس پورناظری روی صحنه است تا با نواختن سه تارش، با صدای رضا بهرام قطعه تازه ساخته‌اش را با نام «لیلا» در فضای کاخ و در هیاهوی رقص درختان سر به فلک کشیده طنین‌انداز کند. با وجود آنکه مدت زمان کوتاهی از انتشار این قطعه می‌گذرد اما طرفداران بسیاری پیدا کرده.
بعد از اجرای این قطعه، مهران غفوریان روی صحنه حاضر شد. او در نقش «سودا» است و از ابتدا تا انتهای این نمایش ارابه‌ای را که «غریو» برادرش درآن قرار دارد، جابه‌جا می‌کند. این دو از اهالی نیشابورند، اما برای همکاری با دختر چنگیزخان تصمیم گرفته‌اند کتاب‌هایی را که به زبان پارسی نوشته شده و به ادبیات و فرهنگ ایران اختصاص دارد  در آتش بسوزانند. پدرشان هم در همان برهه‌های تاریخی، کتابخانه مجدالدوله در ری را آتش زده بود.
در بخشی از این اجرا، «سودا» یکی از سربازان مغول را که کتابی در لباسش پنهان کرده است به رصدخانه خیام می‌برد و آنجا را به آتش می‌کشد که این بخش با آوازخوانی نوید اوحدی همراه است. بعد از این اتفاق تصویری از رضا کیانیان به‌صورت ویدیو مپینگ نمایان شد. کیانیان در نقش خیام نیشابوری است که به خواب «غریو» آمده: «آسمان را نمی‌توان به آتش کشید. این رصد خانه را تو سوزاندی، ولی نمی‌دانی که نه کهکشان‌ها می‌سوزند و نه تقویم‌ها... فیلسوف و منجم را می‌توان کشت و آتش زد اما نه فلسفه می‌سوزد و نه نجوم. این وصیت من است خیام نیشابوری، حقیقت همچون خورشید بر بلندای آسمان می‌درخشد...»
حکیم عمر خیام نیشابوری؛ فیلسوف، ریاضیدان، ستاره‌شناس و شاعر رباعی‌سرای ایرانی در دوره سلجوقی است. اما آوازه‌اش مدیون رباعیاتش بوده که شهرت جهانی دارد و به بیشترِ زبان‌های زنده برگردان شده است.
یکی از بازیگران زن این کنسرت- نمایش طناز طباطبایی است که در نقش دختری به نام «ایران» است و به گفته خودش در این نمایش، «صاحب نامی است که نباید بر زبان جاری شود و نام کسی را با آن صدا زد. نامی مثل اسم اعظم...» اما غریو و سودا در ادامه کتاب‌سوزی در نیشابور پدر «ایران» را دستگیر کرده‌اند که به گفته او معلمی است در مدرسه نظامیه نیشابور. «ایران» برای نجات جان پدر و میراث ارزشمندش (شاهنامه) تعدادی دیگر از کتاب‌های پدرش را در اختیار آنها قرار می‌دهد. اما «غریو» به جای سوزاندن کتاب‌ها، آتش عشق در قلبش شعله‌ور می‌شود و به سبب این عشق، از کشتن پدر «ایران» سر باز می‌زند.
سهراب پورناظری با بداهه‌نوازی زیبا روی صحنه، این دیدار و عشق را با زبان موسیقی توصیف می‌کند و مخاطبان را به شنیدن شعری عارفانه و عاشقانه از حضرت مولانا دعوت کرده: «این کیست این، این کیست این شیرین و زیبا آمده/ خانه در او حیران شده اندیشه سرگردان شده...» رضا بهرام دراین اثر با سهراب همخوانی دارد...
بخش دیگر این نمایش غریو را روی همان ارابه نشان می‌دهد که پدرش را در خواب دیده و به بحث و گفت‌و‌گو درباره آتش زدن کتاب‌ها می‌پردازد اما غریو همچنان از شعله‌های عشقی سخن می‌گوید که در دلش زبانه زده.
عشق و علاقه‌ای که این‌بار سهراب‌پور ناظری با ترانه جدیدش «قدری بیا نزدیک‌تر» که با صدای خودش خوانده شد روایت می‌کند تا شرح حال غریو را در تاریکی شب‌های کاخ سعدآباد و در میان درختان سر به فلک کشیده که با وزش باد همراه با موسیقی می‌شوند بیان کند.
می‌شود دوباره از خاکستر خود برخاست و پرواز کرد
غریو در پاسخ به «ایران» از داستان سال‌ها زندگی‌اش در این ارابه سخن گفت که به گفته او «نه ارابه است نه گاری بلکه‌بند نافی است که مرا به مادرم وصل می‌کند. مادرم روی این گاری به دنیایم آورد و بزرگم کرد و روی همین گاری مرد. این گهواره من است و مزارمادرم که نمی‌توانم ترکش کنم.» و در ادامه از «ایران» می‌خواهد چند بیتی از اشعار عاشقانه شاعران بخواند و «ایران» از نظامی می‌سراید... تا آرام آرام صحنه برای ترانه‌ای دیگر از رضا بهرام آماده شود، قطعه‌ای که با همنوازی سهراب و تهمورس پورناظری همراه بود و صدای دلنشین کمانچه و دوتار نوازی و درکنار آن پنجه‌هایی که از نوای دف به گوش می‌رسید. رضا بهرام از خوانندگان پاپ موسیقی ایران است که طرفداران بسیاری در این ژانر از موسیقی دارد، اما قطعه‌ای که برای او انتخاب شده بود- که اوج بالای صدا را می‌طلبید- چندان تناسبی با این صدا نداشت، هرچند که طی این شب‌ها بارها و بارها این کار را تمرین کرده وخوانده بود.
نوبت به حضور «خبرکش» رسید. او در تجسس ارتباط «غریو» و «سودا» با «ایران» است با علم به اینکه می‌داند آن کتاب گرانبها درخانه اوست و سربازی را اجیر این کار کرده و به خانه‌اش رفته‌اند اما پس از بحث و گفت‌و‌گو با او و پدرش نتوانستند کتابی از منزلش پیدا کنند. «ایران» در نکوهش «خبرکش» که مسیر زندگیش را تغییر داده و به این حال و روز افتاده است می گوید: «نوجوان بودیم از تو پرسیدم چرا نام خود را ققنوس انتخاب کردی! گفتی تا یادم بماند که می‌شود دوباره از خاکستر خود برخاست و پرواز کرد...».
«ایران» از او خواهش می‌کند: «بگذار شاهنامه برای این سرزمین بماند...» و خبرکش با شنیدن این حرف‌ها تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد و با خنجر جان خود را می گیرد: «این قطره‌ای از قلب من است که بر خاک نیشابور، بر خاک خراسان و بر خاک این سرزمین می‌چکد...».
من تمام حماسه‌های تلخ این سرزمینم
سهراب پورناظری در ادامه دیدار و وداع تلخ «ایران» و «خبرکش»، روی صحنه می‌آید و ترانه «تنها نبودی مثل من، قلب من را آتش بزن...» را در میان جمعیت که چشم به صحنه دوخته‌اند زمزمه می‌کند....
این‌بار رضا کیانیان در نقش «فردوسی» به خواب غریو آمده: «دست بردار غریو، من تمام زندگی توام، از آن دم که زاده شدی، من روز و روزگار توام، من زبانی هستم که با آن سخن می‌گویی، لالایی که با آن خوابیدی، تمام ترانه‌هایی که بر زبان مادران جاری است.... من را نمی‌شناسی! داستان‌های من را نشنیده‌ای! سام و نریمان، زال سپید موی، رستم دستان... و آن همه عشق که کاشتم، بیژن و منیژه...  من تمام حماسه‌های تلخ این سرزمینم، من را نسوزان که با سوختن من مهر را می‌سوزانی، که با سوختن من ایران را می‌سوزانی...».
غریو از خواب برخاست و به صحن و سرای دختر چنگیزخان آمده و از سوختن کتاب‌ها و شاهنامه سخن گفت، تا در جشن سوری مغولان، کتاب‌ها را به آتش بکشند.«امشب تمام شاهنامه‌های شهر را در عمارت فردوسی به آتش می‌کشانم...».
هر شاهنامه پیش ازآنکه بسوزد یک تن آن را از آغار تا پایان به سینه سپرده
جشن و پایکوبی آغاز شد و کتاب‌ها به آتش کشیده شدند و «ایران» با اشک و حسرت به غریو نگاه می‌کند و شاهد این صحنه است و می‌گوید: «ای کاش کتاب‌ها را به تو نمی‌سپردم و به تو ایمان نمی‌آوردم، من دل به تو دادم غریو...» و او در پاسخ می‌گوید: «ما این بازی به مغولان باختیم، آداب سوختن بیاموز تا روزگار بهتر...»
دختر چنگیز هم به میانه این گفت‌و‌گو آمده: «عادت کنید به سرزمین بی‌پهلوان و قهرمان، جهان بی‌حماسه یعنی پذیرفتن شکست، دیگر شاهنامه نمی‌خوانید...».
و درآن لحظه صدای تار طنین‌انداز شد و نوید اوحدی آواز می‌خواند «کوچه‌ها آتش زدن در شام تاریک، ماه کو!خورشید کو!...».
پس از آن تصویری از صد‌ها کودک و نوجوان ایرانی به‌صورت ویدیو مپینگ نمایان شد تا بیانگر پیام این کنسرت - نمایش باشد. آنها یک صدا از اشعار شاهنامه می‌خوانند: «به نام خداوند جان و خرد/ کز این برتر اندیشه بر نگذرد...» و غریو خطاب به ایران «اینجا باغی است پر از خداوند، پر از جان و پر از خرد... تودیدی «سی صد» شاهنامه در آتش سوخت و خاکسترش در باد گم شد ولی ندانستی که هر شاهنامه پیش ازآنکه بسوزد یک تن آن را از آغار تا پایان به سینه سپرده. نگاه کن به کودکان نیشابور که خواندن و نوشتن می‌دانستند و جای امنی برای آن ساختند... اینک «سی صد» پهلوان شاهنامه خوان در انتظار تواند... بگذار کتاب‌ها بسوزند اینک باغی از شاهنامه پیش پای توست...».
ای خاکت سرچشمه هنر
پایان این نمایش و موسیقی با صدای رضا بهرام و همخوانی بیشمار حاضران در سالن همراه شد و یک صدا «ای ایران ای مرز پر گهر/ ای خاکت سرچشمه هنر/ دور از تو اندیشه بدان/ پاینده مانی و جاودان...» را سر دادند. مشهورترین سرود و حماسه ملی - میهنی، ساخته روح‌الله خالقی با شعری از حسین گل گلاب و با صدای زیبای غلامحسین بنان که با آنکه تاریخ ساخت آن به سال‌های دور بر می‌گردد، اما به خاطر عشق به وطن و این آب و خاک، نسل به نسل، سینه به سینه این شعر و نام وطن را همچنان یک صدا می‌خوانند وصدا می‌زنند.« در راه تو/ کی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد خاک ایران ما...».