سايه چپ بر سر سايه

حسام‌الدين اسلاملو
«دلا اين يادگار خون سرو...» بود. يادگاري كه مي‌شد تا با هفت هزارسالگان سر به سر نشده، رويارويش نشست، جسارت كرد و چشم در چشمش نگريست و در مقابل دفاع هنوزش از چپ و چپ‌انديشي، از او دستاورد اجتماعي و ثمره سياسي خواست. مي‌شد پرسيد آيا نگاهش به سياست و مسائل آن شاعرانه نيست؟
اشتباه نشود. در اينكه هوشنگ ابتهاج يكي از بزرگان شعر در ايران معاصر بود، حرفي نيست و خدماتش به موسيقي و ترانه و شعر فارسي غير قابل انكار است اما آيا در بررسي ابعاد ديگر شخصيت او هم اوضاع بر همين منوال است؟ آيا كارنامه ابتهاج روشنفكر هم مانند ابتهاج ترانه‌ساز و شاعر، قابل دفاع است؟
تا او و امثال اويي مثل رضا براهني زنده بودند آيا نسل جوان حق داشت با استفاده از ظرفيت فضاي مجازي و بيرون از دايره مصاحبه‌هاي با واسطه و معدود و انحصاري، اين بزرگان را با پرسشي چالش‌برانگيز روبه‌رو كند كه آخر بين چپ بودن، مخالف‌خواني كردن و سپس رفتن و زيستن در ديار راست‌هاي كاپيتال‌ چه نسبتي است؟
به سلامت تئوريك سوسياليسم باور داشت
اين گزارش با طرح سوال و ابهامي شكل گرفت تا در ادامه سراغ واكنش‌ها در همين باره در فضاي مجازي برويم. 
محمد قوچاني در صفحه اينستاگرام خود بخش‌هايي از متن مصاحبه قديم خود با سايه در مهرنامه را منتشر كرده است با قيد اين نكته كه رويكرد مهرنامه انتقاد از چپ بود، نه چپ‌ستيزي. ابتهاج در آن مصاحبه‌‌اش با مهرنامه بر سلامت تئوريك چپ اصرار ورزيده بود و هنوز هم خود را چپي مي‌دانست كه در انتظار ساخته شدن انسان تراز نوين براي شكل گرفتن يك جامعه بي‌طبقه است.
ميلاد عظيمي مولف كتاب «پير پرنيان‌انديش» نيز از نخستين كساني است كه در صفحه تلگرامش نسبت به درگذشت شاعر واكنش نشان داده: «شعر سايه شرح درد است؛ درد انسان. انساني كه روي زمين مي‌زيد و بايد براي بهروزي بكوشد. مبارزه كند. راه بهروزي دورناك و صعب و پر خون است. سايه اين راه را با عشق و اميد مي‌پيمايد. شعر سايه منادي بزرگ عشق است. عشقي كه از ساحات تن آدمي آغاز و تا آفاق زندگي اجتماعي دامن مي‌گسترد...» 
حتي با وجود سرودن ترانه «ايران سراي اميد» توسط ابتهاج در گيرو‌دار انقلاب هم باز عظيمي معتقد است: «سايه اجمالا شعر را تا حد شعار سياسي فرو نكاسته است.» و با اين حال عظيمي خود معترف است كه «سياست مثل خون در رگ شعر سايه روانه است. من داور بي‌طرفي براي قضاوت شعر سايه نيستم. هواخواه شعر او هستم... شعر سايه و به خصوص غزلش كليت و شمول دارد. حتي شعري كه براي موضوع مشخصي سروده شده، غالبا تعميم‌پذير است. اين ويژگي را از شمول غزل حافظ و سعدي و سمبوليسم اجتماعي نيما به ميراث برده است.»
و گرچه ابتهاج براي سال‌هاي سال تريبوني مثل برنامه گل‌هاي راديو را در زمان شاه داشته و از طرف ديگر با حزب توده و نشريات متمايل به آن در ارتباط بوده، با اين حال عظيمي تاكيد دارد: «سايه عميقا اعتقاد داشت آنچه شاعر را نجات مي‌دهد، هاي‌وهوي و تبليغات نيست.»
در مقابل كاربران زيادي با رويكردهاي نفي يا اثباتي به ماجراي درگذشت هوشنگ ابتهاج واكنش نشان دادند و اين ميانه برخي نظرات انتقادي ولي متعادل كاربران فضاي مجازي را ذكر مي‌كنيم.
كاربري نوشته: «كسي كه تا آخر عمر خودش را چپ مي‌دانست، آيا نمي‌توانست مثل كسرايي به يك كشور از اردوگاه چپ مهاجرت كند؟ و آيا سايه به عنوان يك وطن‌دوست، در خطر بود كه رفت؟ در اين صورت چرا مي‌توانست دوره‌اي و سفري به ايران سفر كند؟»
كاربر ديگري هم اينگونه سايه را داوري كرده: «طرف توي آلمان زندگي مي‌كرد و سنگ شوروي را به سينه مي‌زد! تناقض جالبي است و حرفي باقي نمي‌ماند. بدون شرح مي‌شود فهميد چه خبر است.»
سايه آنچه بود و آنچه نبود
سردرگمي و حرف‌هاي ضد و نقيض درباره هوشنگ ابتهاج ما را بر آن داشت كه براي عميق‌تر شدن روي موضوع به سراغ برخي روشنفكران نسل امروز برويم و از آنان بخواهيم به اين سوال‌ها و ابهام‌ها، پاسخي ژرف در حد دانش و خرد و سليقه فكري خود بدهند.
مهدي حسني باقري استاديار علوم سياسي در دانشگاه‌هاي آزاد در اين باره مي‌گويد: «درك اين مسائل چندان هم پيچيده و بغرنج نيست. سايه هم مثل هر فرد ديگري مرامي داشته و بنا به مد روشنفكري آن روز جذب حزب توده شده، اما در راديو، تلويزيون سلطنتي هم كار مي‌كرده. در انقلاب ۵۷ هم به انقلابيون پيوسته، در دهه‌هاي اخير هم طوري زندگي كرده كه مي‌توانسته هم اين سمت و هم آن سمت باشد، در وفاتش هم كه رييس‌جمهور پيام داده. نمي‌دانم كجاي اين مسائل براي هر يك از ما ايراني‌ها كه هر كدام در حد و اندازه خودمان كم و بيش همين مشي را داريم، عجيب است؟ سايه سوسياليسم را از كمونيسم و حكومت‌هاي كمونيستي جدا مي‌كرد.»
خاستگاه واقعي چپ خود اروپاي غربي است
عرفان رعايي شاعري است كه انتشار مجموعه اشعارش را توسط نشر نون در كارنامه ادبي خود دارد و با اينكه تحصيلاتش مهندسي است اما به صورت مطالعه آزاد و از سر علاقه با تاريخ انديشه‌هاي چپ در ايران و شاعران اين نحله آشناست. 
او درباره ابتهاج مي‌گويد: «سايه فقط سوسياليست نبود. توده‌اي هم بود. عضو بود. آن زمان چپ بودن مد روشنفكري بوده. گرچه خيلي‌ها كه آن زمان در ايران دست به قلم و فكر بودند و گرايش چپ داشتند، ممكن است با حزب توده -كه شناخته‌شده‌ترين حزب چپ ايران آن دوران بوده- هم رفت و آمدي داشته‌اند. به همين دليل دعوا در كانون نويسندگان صرفا بر سر توده‌اي بودن و توده‌اي نبودن نبوده. بلكه به خاطر دخالت‌هاي حزب در كانون بوده. به خاطر اينكه توده‌اي‌هاي كانون نويسندگان كارهايي مي‌كردند كه با مشي بقيه كانون جور در نمي‌آمد. اين موجب دو دستگي در كانون مي‌شده. گروهي كه عضو هر دوجا بودند به سركردگي به‌آذين؛ از ابتدا كه كانون تشكيل شد با موسسين زاويه داشتند. اختلاف بوده ميان اعضاي كانون اما مشكل اين بوده كه حزب توده از طريق اعضاي خود مي‌خواسته كنترل كانون را به دست بگيرد. از آنجا كه حزب توده انجمن‌هاي صنفي ديگري هم داير كرده بود يا به آنها نفوذ كرده بود تا آنها را در دست بگيرد و به عنوان بازوي حزب از اين تشكلات استفاده ابزاري براي سياست‌هاي خودش بكند، اين موجب شد ذهنيت مخالفي در كانون شكل بگيرد تا جلوي اين نفوذ را بگيرند. اخراج‌ها در سال 58 و 59 صورت مي‌گيرد درحالي كه از سال 47 كه كانون تشكيل شده تا تا دوازده سال اين اختلاف بوده است. احساس كلي در كانون اين بوده كه حزب توده مي‌خواهد اين انجمن صنفي را هم زيرنگين خودش بياورد. بنابراين اعضاي غير توده‌اي با توده‌اي به مشكل مي‌خوردند.»
اختلاف‌هايي كه رعايي اوج آن را در ماجراي مخالفت موسسان كانون با عضويت كيانوري در اين تشكيلات صنفي مي‌داند يا در ماجراي برگزاري شب شعر در دانشگاه تهران كه كانون قصد داشت برگزار كند و حزب توده مخالفت كرد.
رعايي از نقش شاملو به عنوان يكي از عوامل اخراج سايه از كانون و همين طور عضويت رسمي شاملو در حزب توده مطمئن نيست: «اينكه در چند جلسه حزبي شركت كرده باشد، ملاك نيست. ملاك نوشته‌هاي شاملو و نشريات كتاب هفته و كتاب جمعه است كه عليه حزب توده مطلب زياد منتشر كرده است.»
او ايراد گرفتن نسبت به زيستن سايه در آلمان را مردود مي‌داند: «اگر بدانيم كه چپ بخشي از نظام مدرنيسم است و اساسا در درون پديده مدرن دولت-ملت ايجادشده، آن وقت متوجه مي‌شويم كه ديار سوسياليسم از ديار كاپيتاليسم جدا نيست و جنبش‌هاي چپ پاسخي به مشكلات نظام ليبرال سرمايه‌داري بوده است و در دل همان جوامع ايجاد شده. حتي مفهوم وطن هم نقش پررنگي در مدرنيته پيدا كرده و يكي ديگر از مسائل همان مدرنيته انديشه چپ است. از قضاي تاريخي كشورهايي كه بعدها اردوگاه چپ قلمداد شدند، هنوز مدرن نبودند و اساسا وارد دوره بورژوازي نشده بودند كه بخواهند به مرحله سوسيال‌دموكراسي برسند. ماركس و آنگلس هر دو از اروپاي غربي هستند. در يك كشور فئودالي مثل روسيه و چين وقتي انقلاب زودهنگام سوسياليستي بشود، حاصلش مي‌شود كمونيسم و خاطرات بدي كه از آن داريم. چپ واقعي بايد تحت نظام كاپيتال شكل بگيرد و اشكال‌هاي نظام سرمايه‌داري را ببيند و نقد كند كه در غرب همين اتفاق هم افتاده و دولت‌هاي رفاه با وعده‌هايي مثل بهداشت عمومي در سوئد و نروژ و دانمارك در دل نظام‌هايي سر كار آمده‌اند كه قبلا وارد مرحله سرمايه‌داري شده بودند. ماركس آلماني بود. در يك نظام كاپيتال، فشارهايي را حس كرد و براي آن راه‌حل غلط يا درست ارايه داد. پس اين طرح مساله درستي نيست كه چرا فلاني كه چپ بود، براي زندگي رفت جايي كه راست‌ها حاكم هستند. يعني ابتهاج در سن 60 سالگي بايد براي زندگي مي‌رفت كره شمالي يا كوبا كه ما راضي شويم؟ يك آدم سوسيال‌دموكرات كه مخالف آزادي نيست. اتفاقا خاستگاه چپ فرنگ است. و يك چپ واقعي براي رسيدن به توزيع برابر آزادي براي همه خواهان اين است كه دولت مالياتي از سرمايه‌دارها بگيرد و خرج آموزش عمومي رايگان و رفاه و بهداشت عمومي كند، تا جامعه لنگ ابتداييات زندگي نباشد و واقعا آزادي انديشه و بيان دغدغه‌اش باشد. قانون هشت ساعت كار نتيجه مبارزه جنبش‌هاي چپ‌ اروپا بوده است.»
مساله دشوار و پارادوكسيكالي نيست
اميرحسين طاهري كارگردان تئاتر، نويسنده و مترجم از كساني است كه به شائبه‌ها و پرسش‌هاي فراروي ما مفصل پاسخ مي‌دهد و در توجيه كارنامه فكري و سياسي سايه معتقد است كه تناقض چنداني در كار نيست: «خيلي‌ها چپ هستند اما در مفهوم ماركسيستي آن جهان‌وطن نيستند و احساس تعلق به آب و خاك دارند. گرايش به چپ به دليل خاستگاه عدالت‌خواهانه آن است. كسي از روي دلخوشي كه ايران را ترك نمي‌كند. ايرانيان زيادي مهاجرت كرده‌اند. دلايلش هم متفاوت بوده. از وضعيت اقتصادي و نااميدي از شرايط فرهنگي بگيريد تا ترس از آينده فرزندان و... پس مهاجرت يكي به اين راحتي قابل قضاوت نيست. از بهرام بيضايي ايران دوست‌تر داريم؟ الان كجاست؟ وقتي فضاي فرهنگي را محدود مي‌كنند و راه تنفس آدم‌ها را مي‌بندند، خب افراد نخبه مي‌روند اما با توليد آثارشان از همان راه دور نيز عضو ايران فرهنگي مي‌مانند.»
او در توضيح دعواهاي ميان نويسندگان كانون با اعضاي توده‌اي -كه منجر به اخراج كساني مثل به‌آذين و ابتهاج از كانون شد- مي‌گويد: «تشكيل كانون نويسندگان براي ضديت با سانسور بود و به همان اندازه كه عضو‌گيري راحت بوده، عضوپراني هم راحت اتفاق مي‌افتاده است. هيات موسس و مديريت كانون نويسندگان ايران در مقطعي تصميم گرفت يك جمع‌بندي كند از نويسندگان توده‌اي كه خيلي متصل به حزب بودند و در ضمن عضو كانون هم بودند. كساني مثل شاملو و ديگران در مقابل امثال به‌آذين قرار گرفتند و تاكيد داشتند كه كانون نويسندگان نبايد وابستگي حزبي داشته باشد. زيرا كانون يك تشكيلات صنفي براي مقابله با سانسور و حمايت‌هاي صنفي از اين قبيل بود. اما مساله كانون با نويسندگان توده‌اي اين بود كه اينها مي‌خواستند به نوعي حركت حزبي انحام بدهند. حزب توده مي‌خواست كانون را اهرمي كند براي منويات حزبي. بنابراين بين اعضاي كانون صف‌بندي‌هايي به وجود آمد ولي اين صف‌بندي ناقض اين نيست كه در آن دوران همه تمايلات چپ داشتند. هر نويسنده كه سرش به تنش مي‌ارزيد، چپ هم بود. حتي آل احمد و داريوش آشوري هم تمايلات چپ داشتند گرچه به جريان سوم خليل ملكي پيوستند. در آن دوره نه فقط نويسنده‌ها كه حتي هنرمندان ديگر رشته‌ها هم تمايلات چپ داشتند. چپ موج فراگيري ميان روشنفكران بود. برخي فقط در انديشه چپ‌گرا بودند و توده‌اي به معناي عضو حزب توده نبودند و برخي توده‌اي هم بودند. يا حتي برخي چپ‌گرايي را با مذهب تركيب كرده بودند اما كليتش يك مقابله اجتماعي جلوي ديكتاتوري پهلوي بود و همصدايي گروه‌ها در نفي مدرنيته غربي.»
اين مترجم در عين حال به تعاملاتي كه ميان رژيم با برخي از روشنفكران چپ از جمله ابتهاج برقرار بود هم اشاره مي‌كند: «برنامه موسيقي گل‌ها در راديو ملي ايران زيرنظر مستقيم دفتر فرح بود. درست مثل كانون پرورش فكري كه ماهي سياه كوچولوي صمد بهرنگي را منتشر مي‌كرد يا جشن‌ هنر شيراز و... فضاي كار در زيرمجموعه‌هاي فرهنگي دفتر فرح از سياست‌هاي وزارت فرهنگ و هنر بازتر بود. شكافي بين نگاه مهرداد پهلبد در وزارت فرهنگ و هنر و قطبي رييس دفتر فرح پهلوي بود و اين شكاف خود را در راديو و كانون پرورش و كارگاه نمايش و دفتر حفظ و اشاعه موسيقي نشان مي‌داد. در اين جاها آزادانه‌تر كار مي‌كردند از محيط‌هاي تحت نظارت وزارت هنر. نگاه سيستم دولتي در تئاتر و موسيقي با نگاه دفتر فرح كاملا متفاوت بود.»
طاهري ادامه مي‌دهد: «ابتهاج در برنامه گل‌ها كه آن زمان بسيار پرشنونده هم بود، آدم‌هايي از قبيل ياحقي و تجويدي و خرم و گلپا و ايرج را كنار گذاشت. كساني كه سابق بر آن صداشان و اجراشان دايم پخش مي‌شد از راديو. سپس سايه تلاش كرد از نوازندگان تكنيكي‌تر و خوانندگان آوازي‌تر بهره ببرد. اينجا بود كه پاي شجريان، اديب خوانساري و نادر گلچين به راديو باز شد. در اين فضاي بازي كه چندين سال به هر دليل مثل غفلت رژيم شاه يا موازي‌كاري يا آزادانديشي باز شد، ابتهاج‌ها و لطفي‌ها در راديو ملي و جشن هنر شيراز با شعرخواني و اجراي موسيقي مي‌درخشيدند.»
با اين حال طاهري اشاره مي‌كند كه همين گروه پس از كشتار ميدان ژاله از برنامه راديو استعفا مي‌دهند و بيرون مي‌زنند. متن نامه را هم خود ابتهاج و شجريان و لطفي هم همراهي مي‌كنند.»
جفاي  سايه و  به‌آذين و  كسرايي
 به كانون  نويسندگان
بيژن ادبي شاعر و روزنامه‌نگاري با خاستگاه خانوادگي چپ است. او تاثير حزب توده در منش سياسي ابتهاج را عيان مي‌داند گرچه حرف سايه را در مورد عدم عضويت در توده قبول دارد: «عضو حزب توده نبودم، اما هميشه سوسياليست بودم و به توده‌اي‌ها احترام مي‌گذاشتم و رفيق آنها بودم و با آنها هم‌عقيده بودم...» (پير پرنيان‌انديش ...ص184)  به نظر ادبي انتقاداتي به ابتهاج و همراهانش (به‌آذين، كسرايي، تنكابني و برومند) وارد است زيرا پس از انقلاب در تبعيت از رهبري حزب توده، ضربه‌اي اساسي بر كانون نويسندگان ايران زدند.
وي به مورد هجوم قرار گرفتن كتابفروشي‌ها و مطبوعات، در مهرماه1358 اشاره مي‌كند و اينكه كانون نويسنگان در واكنش تصميم به اجراي شب‌هاي شعر «آزادي و فرهنگ» گرفت ولي با مخالفت سرسخت‏ طرفداران حزب توده در داخل كانون روبه‌رو شد و اين پنج نفر در روزنامه مردم ارگان مركزي حزب توده عليه كانون مطالبي نوشتند و كانون را به مخالفت با انقلاب و رويارويي با مردم متهم كردند. به گفته ادبي اين پنج نفر طرفدار حزب توده در كانون در يك بام و دو هواي عجيب برگزاري شب‌هاي گوته توسط كانون را قبل از انقلاب از بزرگ‌ترين رويدادهاي جهت‌دهنده جنبش انقلابي ايران بر ضد رژيم وابسته به امپرياليسم مي‌دانستند اما پس از انقلاب، تشكيل شب‌هاي شعر «آزادي و فرهنگ» را به نفع امپرياليسم و خوراكي براي ضد انقلاب در كمين نشسته!» (بنگريد به نامه دوم گروه پنج نفري به آذين، ابتهاج، كسرايي، برومند، تنكابني، مورخه28مهر 1358) 
اينگونه شد كه مجمع عمومي فوق‌العاده كانون نويسندگان در 11دي1358‏با حضور 137نفر تشكيل جلسه داده و با اكثريت آرا به اخراج اين پنج نفر راي داد. يعني81 راي موافق، 42راي مخالف و 4راي ممتنع.
اما اخراج‌شدگان نيز بيكار ننشسته و پس از مدتي، «شوراي نويسندگان و هنرمندان ايران» را تشكيل داده و بسياري از ‏شاعران و نويسندگان را از كانون جدا كرده با خود بردند.
پس از اين ضربه به كانون، شاملو حزب توده را «اژدهاي بزرگي با كلاه خزي بر سرش و ستاره سرخي بر كلاهش!» ناميد. (بنگريد به: پاسخ‌هاي شاملو به پرسش‌هاي دانشجويان دانشكده ارتباطات در اسفند1358) 
ادبي به خاطرات بزرگ علوي هم در اين باره اشاره مي‌كند: «طبري آن پشت قايم شده بود و مي‌گفت ما بايد خودمان يك كانون نويسندگان درست كنيم.»
اما پس از ضرباتي كه حزب در 1362 خورد، كانون وابسته به حزب توده نيز تعطيل شد و ابتهاج نيز به مانند ديگر اعضاي آن راهي زندان شد و شعرهاي زندانش از جمله حبسيه‌سرايي‌هاي شعر فارسي.
كساني مثل شاملو و ديگران در مقابل امثال به‌آذين قرار گرفتند و تاكيد داشتند كه كانون نويسندگان نبايد وابستگي حزبي داشته باشد. زيرا كانون يك تشكيلات صنفي براي مقابله با سانسور و حمايت‌هاي صنفي از اين قبيل بود. اما مساله كانون با نويسندگان توده‌اي اين بود كه اينها مي‌خواستند به نوعي حركت حزبي انحام بدهند


گروهي كه عضو هر دوجا بودند به سركردگي به‌آذين؛ از ابتدا كه كانون تشكيل شد با موسسين زاويه داشتند. اختلاف بوده ميان اعضاي كانون اما مشكل اين بوده كه حزب توده از طريق اعضاي خود مي‌خواسته كنترل كانون را به دست بگيرد. از آنجا كه حزب توده انجمن‌هاي صنفي ديگري هم داير كرده بود يا به آنها نفوذ كرده بود تا آنها را در دست بگيرد