تئاتری‌ها به بازیابی فکر می‌کنند

بابك احمدي 
هنرمندان تئاتر و مجموعه‌هاي خوش‌‎فكرِ فرهنگي - هنري اين روزها با چشماني باز به رخدادهاي كشور و نسبتش با هنر، يا برعكس، نسبت هنر با وضعيت امروز و فردا مي‌انديشند. اين جمع كه تعدادشان زياد هم نيست، پي برده‌اند كه پيوند عميق هنرهاي نمايشي با جامعه (هر جامعه‌اي)، به هنرمند اجازه نمي‌دهد بي‌توجه به شرايط دست به كار شود و طبق دستورالعملي ثابت اقدام به خلق هنري كند. خانه هنرمندان ايران با همين رويكرد مي‌كوشد بستري براي گفت‌وگو فراهم كند. جلسه اول اين فضاي گفت‌وگويي با حضور هنرمندان تجسمي برگزار شد و جلسه دوم با عنوان «بازيابي2؛ مداخله هنرمند هنرهاي نمايشي در صورت‌بندي امروز و فردا» به امكان‌هاي پيشِ روي هنرمندان هنرهاي نمايشي اختصاص داشت. فضايي كه در زمانه برهوتِ گفت‌وگو بايد غنيمت شمرده شود. 
علي شمس، نويسنده، كارگردان و مترجم به همراه سياوش پاكراه، نويسنده و كارگردان تئاتر در اين نشست كه با مديريت آسيه مزيناني معاون فرهنگي هنري خانه هنرمندان ايران و ميزباني سالن انتظامي مجموعه برگزار شد، در اين باره مباحثي مطرح كردند. آرش دادگر، يكي از هنرمندان تئاتر نيز در اين جلسه كه با استقبال دانشجويان همراه بود، شركت كرد و در ادامه به اظهارنظر پرداخت. محمدمهدي عسگرپور و كيوان كثيريان نيز در جلسه حضور داشتند. نشست با صحبت‌هاي معاون فرهنگي آغاز شد كه «اينجا قرار است فرصت‌ها بررسي شوند و به اين فكر كنيم كه از پس اين چند ماه چطور مي‌توان بازيابي داشت. بحث به هيچ‌وجه بازگشت به گذشته نيست، بلكه واژه «بازيابي» وجه‌ رهايي‌بخش هنر را مد نظر قرار مي‌دهد و سعي دارد به امكان‌ها فكر كند.»
تئاتر و جامعه، يك مرور تاريخي
علي شمس با مدنظر قرار دادن نسبت ميان هنرمندان و دولت‌ها‌ به مرور تاريخي بعضي وقايع در برهه‌هاي خطير تاريخ معاصر جهان پرداخت. مانند برهه‌اي در پايان دهه 60 ميلادي كه هنرمندان فرانسوي در برخورد با جشنواره اوينيون - مشابه جشنواره فيلم كن - تصميم‌هاي تندي گرفتند: «اين تنها دوره‌اي است كه حضور هنرمندان ديگر كشورها در جشنواره پررنگ‌تر مي‌شود و هيچ هنرمند فرانسوي حضور ندارد. درحقيقت هنرمندان تئاتر فرانسه جاي شركت در اوينيون تصميم گرفتند نمايش‌هاي بخش اصلي را خراب كنند؛ معروف‌ترينش هم اعضاي گروه «پاتريس شرو» كارگردان مشهور فرانسوي هستند كه براي بازيگران نمايش‌هاي روي صحنه جفت‌پا! مي‌گرفتند. گروه تئاتر living theatre (تئاتر زنده) نمونه ديگري است كه اعضايش از پليس كتك خوردند. اتفاقي كه بعدها در برزيل هم براي گروه رخ مي‌دهد و حتي جولين بك (يكي از دو بنيان‌گذار ليوينگ تيتر) مدتي زنداني مي‌شود. در اين دوره انتقاد از دولت برزيل زياد است. «اگوستوبوال» هم با چنين مسائلي مواجه مي‌شود كه اصلا محدوديت‌ها را به مبناي فرم تئاتر شورايي و آينده حرفه‌اي خود بدل مي‌كند. او در دوران حكومت ژنرال‌ها در آرژانتين براساس يكي از بندهاي قانون اساسي كشور كه مي‌گفت هيچ فرد آرژانتيني نبايد از گرسنگي بميرد، وارد عمل شد. او با استفاده از همين قانون كه به شهروندان حق مي‌داد هنگام گرسنگي به رستوران رفته، غذاي مجاني بخورند و پول نپردازند دست به خلق تئاتري در رستوران زد و به مشاهده‌گري رفتار افراد پرداخت. اين شيوه‌ها در قرن گذشته صدمات متعددي براي هنرمند به دنبال داشت. حتي در امريكا كه داعيه آزادي داشت وقتي نتوانستند جوديت مالينا و گروه living theatre را قانوني محكوم و ساكت كنند، به ‌واسطه ماليات دادگاهي‌شان كردند.   شمس همچنين به كنش حدود 13 سال قبل‌ هنرمندان اشاره كرد كه منجر به لغو سفر پيتر بروك به ايران شد. اتفاقي كه اواخر دهه 90 خورشيدي نيز براي كمپاني دانماركي «اودين تيتر» و سرپرستش «يوجينيو باربا»، يا «رومئو كاستلوچي» كارگردان نامدار ايتاليايي تكرار شد. شمس تصريح كرد «اينجا هر كنشي به تحريم جشنواره تعبير شده و متاسفانه اين امكان به وجود نيامده كه فكر كنيم من به عنوان بازيگر يا كارگردان حق كار كردن دارم يا نه؟ يعني تاكنون چنين پرسشي به وجود نيامده. بنابراين مي‌خواهم بگويم امروز از اين لحاظ شرايط متفاوتي تجربه مي‌كنيم، چرا كه مي‌دانيم در دوران انقلاب سال 57 هم افرادي مانند يلفاني و سلطان‌پور و بچه‌ تئاتري‌هاي مسلمان حسينيه ارشاد مي‌توانستند كار كنند. مانند نمايش «ابوذر» كه سال 1351 با ايفاي نقش ايرج صغيري در حسينيه ارشاد اجرا ‌شد.» [اين نمايش پيش از اجرا در حسينيه ارشاد، اولين‌بار در سال 1349 به كارگرداني داريوش ارجمند در دانشگاه مشهد اجرا شد. دكتر علي شريعتي به گروه‌ مشورت‌هايي ارايه داد و بسيار تحت‌تاثير اجراي نهايي قرار گرفت.] بنابراين مي‌خواهم بگويم هر زمان كه در ايران چالش‌هاي ايدئولوژيك [با نظام سابق] وجود داشته، هنرمندان كار كرده‌اند. مثل نمايش «ابوذر» يا نمايش «چهره‌هاي سيمون ماشار» كه چهار شب به صحنه رفت و تازه شب چهارم تعطيل شد. امروز اما با اين پرسش مواجه هستيم كه اصلا بايد كار كنيم يا نه؟ گلاب آدينه به من مي‌گفت در فضاي مجازي از اين نظر با مشكلات زياد و توهين‌هاي متعدد مواجه شده؛ درحالي‌كه كسي مثلا به كارمند بانك فحش نمي‌دهد كه هر روز ساعت  8 صبح سر كار مي‌رود. به نظر من اين هم نوعي رفتار غيردموكراتيك و ديكتاتوري است.»


نسبت فرد با اجتماع را گم كرده‌ايم
سياوش پاكراه اما از زاويه شخصي‌تري به ماجرا نگاه كرد. «من امروز فكر مي‌كنم هنر در هر مديومي كه اتفاق مي‌افتد يك كشف شخصي است. نقاش، شاعر، كارگردان تئاتر و ... تفاوت نمي‌كند، چنين شخصي ابتدا بايد حس كند خودش در نتيجه خلق هنري دچار شعف و ادراك جديد شده. مشكل اصلي ما اينجا است كه توجه نمي‌كنيم قضيه اصلا اين نيست كه نسبت تئاتر و هنر با وضعيت اجتماعي چيست؟ بلكه نسبت فرد با اجتماع را گم كرده‌ايم. چون من فكر مي‌كنم چطور مي‌توانم تصويري گوياتر از فرد در جامعه نشان دهم. من اينجا ابتدا به‌صورت شخصي با وضعيت مواجه هستم. در واقع تئاتر به عنوان يك صنف يا گستره برايم مطرح نيست. پس مشكل اول در يك نگاه فردي اتفاق مي‌افتد. من به عنوان كسي كه مي‌خواهد فرمي خلق كند، چگونه مي‌توانم اين فرم را در گستره زيستي خودم پيدا كنم. اينجاست كه بحث سانسور مطرح مي‌شود. اواخر دستگاه شوراي نظارت چنان اين ارتباط را بسته كه صداقت يك هنرمند ابتدا براي خودش مخدوش مي‌شود. واقعيت اينجاست كه روزگاري ما مي‌توانستيم در حيطه‌اي با اين زمين بازي پيش برويم. نمي‌خواهم بين ديروز و امروز انتخاب كنم و راي به درستي يا غلطي دهم، فقط دارم نظرم را بيان مي‌كنم. چون تاريخ بزنگاه‌هايي دارد و هريك از ما در اين بزنگاه‌ها تصميم‌هايي مي‌گيريم. شما تا يك زماني احساس مي‌كنيد كنش‌گري‌تان با هر وضعيتي در عرصه مورد علاقه‌تان واجد ارزش و توجيه‌پذير است، اما وقتي توجيه در بزنگاه رنگ ببازد، شما بايد ابتدا با خودتان به صداقت برسيد. لازم داريد دوباره به تعريف‌ها فكر كنيد. مشكل اينجا است كه ما تعريف‌ها را جاي كشف، پذيرفته‌ايم. اين مقوله در بزنگاه‌هاي متفاوت دستخوش تغيير و بحران مي‌شود. من به چه دليل بايد تئاتر كار كنم؟ چرا بايد صحنه‌اي را در اختيار بگيرم؟ شما بايد دليلي براي اين داشته باشيد. زندگي كردن با زيستن صرف تفاوت دارد. ما در تئاتر زيست نمي‌خواهيم، زندگي مي‌خواهيم.» 
پاكراه معتقد است «ما در وضعيت كنوني داريم هويت گم مي‌كنيم»، او با همين رويكرد ادامه مي‌دهد «ديگر نمي‌توانيم با پشتوانه‌اي كه قبلا خودمان را به ‌واسطه‌اش راضي نگه‌ مي‌داشتيم با اداره‌ كل هنرهاي نمايشي وارد تعامل شويم. فكر مي‌كنم (براي من) با ادامه روند گذشته ديگر وجهي و جنبه‌اي جهت كشف هنري وجود ندارد، پس راضي‌ام نمي‌كند. كاملا شخصي صحبت مي‌كنم.» او همچنين پرسشي مطرح كرد و در ادامه كوشيد به آن پاسخ دهد «آيا اولويت سرگرم كردن تماشاگر است؟ صرفا؟ كشف من يك شعف است كه بايد به وجود بيايد، كشفي كه بايد كنار ديگر اعضاي گروه رخ دهد و من احساسش كنم. امروز هويت فردي ما مورد خطاب قرار گرفته و بايد دوباره از خودمان سوال كنيم. چه مي‌خواهيم؟ كه هستيم؟ مثلا رفاقت براي من چه معنايي دارد؟ تئاتر چه معنايي دارد؟ بزرگان تئاتر هم با تجارب شخصي به بينش رسيدند، اين بينش را زيست كردند و سپس به صحنه آوردند، براي همين هم تاثيرگذار شدند. ما بايد در نظر بگيريم شروع قضيه و آنتروپي ماجرا چيست؟ به نظر من مشكل امروز نداشتن تعريف براي واژگاني است كه هر روز استفاده مي‌كنيم. فراموش نكنيم كه اجتماع مجموعه افراد است، پس همه‌چيز از فرد آغاز مي‌شود. حضور در بزنگاه‌ها الزاما به معناي كار كردن نيست، شايد وقت فكر كردن درباره تعاريف و خود است. نمايش را نبايد همواره جاري كرد، بلكه بايد دنبال فهم عميق‌تر مفاهيم باشيم.»
آيا عقب‌نشيني صورت گرفته؟
پاكراه در ادامه با اين پرسش مواجه شد كه به اين ترتيب آيا نوعي عقب‌نشيني اتفاق نمي‌افتد؟ مزيناني پرسش را اينطور صورت‌بندي كرد كه «روند گذشته هم اينطور نبوده كه كارگردانان و نمايشنامه‌نويسان تئاتر ما در بست خودشان را در اختيار سانسور قرار داده باشند. از سويي اين خالي كردن زمين بازي است، به خصوص در شرايطي كه به ‌نظر نمي‌رسد تدبيري وجود داشته باشد كه تغيير رويكرد صورت گيرد.» سياوش پاكراه در اين باره ادامه داد «انسان بايد در بزنگاه‌ها ابتدا با خودش پرسش و پاسخ كند. اعترافي كنم كه شايد رد شود، به نظرم انسان به حكم همين پرسش و پاسخ دروني انسان است. حضور لزوما به معناي وجود داشتن نيست. براي من هنر تئاتر صرفا به معناي ارايه دادن صحنه‌اي نيست. مي‌توان با يك گروه دست به كشف زد و روي صحنه نياورد. به خصوص وقتي در زمانه آشوب. مگر جز اين است كه براي ارايه تعريف و دروني كردن نيازمند زمان هستيم؟ اگر من امروز بخواهم نمايش روي صحنه بياورم، به نظر خودم بيشتر در نتيجه شعفِ شوآف است نه كار هنري. تا وقتي اين «چگونه بودن» برايم معنا پيدا نكرده، حرفي براي گفتن ندارم. تا وقتي بازتعريف رخ نداده باشد، هر حضوري بيهوده است. امروز هر ميزانسني طراحي كنيم عقب است. اصلا بگويند اين سالن براي شما... چه چيزي براي ارايه دارم؟ اتفاقا وضوح در چنين بزنگاهي شده است «هنر». با وجود سيستم شوراي نظارت من چطور مي‌توانم چنين وضوحي داشته باشم؟ استعاره‌ها تا چه زمان قرار است كار كنند؟ شايد براي بعضي تا ابد، ولي اداره كل هنرهاي نمايشي امروز به همان استعاره‌ها هم اجازه بروز نمي‌دهد.»
برنامه‌اي براي آينده نداريم
آرش دادگر، مدرس و كارگردان تئاتر اينجا از بين جمعيت پرسيد «آيا نمي‌توان اين را ژنتيك تاريخي ما در نظر گرفت؟» و پاكراه پاسخ داد «مي‌توان به اين هم فكر كرد. يعني در تمام تاريخ به همين شكل حركت كرده‌ايم، ولي ممكن است در يك بزنگاه تاريخي تغيير مسير رخ ‌دهد.» دادگر ادامه داد «عالِم و روشنفكر اين سرزمين همواره در پنهانكاري حرف‌هايش را بيان كرده. دليل اين پنهانكاري چه بوده؟ آيا چيزي جز فشار؟ اينكه مردم در آينده متوجه شوند فرد قصد داشته چه بگويد. سوسن تسليمي مي‌گويد ما فكر مي‌كرديم قرار است بعد از اين، تئاترهاي بدون سانسور روي صحنه داشته باشيم. يعني به فرداي تغيير فكر نكردند. من دنبال اين هستم كه بدانم «چه مي‌خواهيم انجام دهيم؟» ما برنامه‌اي براي فردا و آينده نداريم. به همين خاطر هم بوده كه همواره پرسشي تكراري بين تئاتري‌ها رواج داشته «يك متن داري من كار كنم؟»... حرف شما درست است كه ما دستگاه توليد و تكثير نيستيم. نياز داريم به اتفاق رخداده فكر كنيم. هوشنگ گلشيري هم گفت ادبيات جنگ سي سال بعد از جنگ شكل مي‌گيرد و هرچه در لحظه رويداد شكل بگيرد پروپاگانداست. به همين دليل هم مي‌گويم كه نياز داريم به آينده فكر كنيم.» 
كارگردان تئاتر پيشگو نيست
علي شمس اينجا با ياد كردن از «عبيد زاكاني» به عنوان «روشنفكر صريح كه قبرش معلوم نيست» ضمن نشاندن خنده روي لب حضار به گفت‌وگو ملحق شد «همواره در لفافه صحبت كرده‌ايم. من به عنوان يك تئاتري خودم را پيشگوي آينده نمي‌دانم. وقتي محتوا دچار پيچش متافوريك مي‌شود، شما نمي‌توانيد به فرم سابق ادامه دهيد، همه‌چيز دچار تغيير خواهد شد. بنابراين در يك شرايط آرام مي‌توانيم بگوييم كه استعاره كار مي‌كند. در سوي ديگر، من به عنوان انساني كه بارها تحقير شده‌ام، سوالم اين است كه تا كجا مي‌شود ادامه داد؟ من ديگر نمي‌‎خواهم تئاتري توليد كنم كه يك فرد ناموفق در فعاليت هنري كه مي‌خواهد از پير و جوان انتقام بگيرد، بيايد ببيند و سانسورش كند.» 
پاكراه در ادامه صحبت شمس خاطرنشان كرد «انسان يك فعل است و با كنشگري معنا پيدا مي‌كند. كنشگري هم از پي انديشه رخ مي‌دهد. انسان معاصر وقتي فكر كند جور ديگري مي‌انديشد، تصور مي‌كند دارد همان جورِ ديگر هم زندگي مي‌كند، درحالي كه اينطور نيست. ايرادي هم ندارد، چون فاصله زندگي فردي و اجتماعي مرز باريكي است. وقتي فاصله بين اين دو زياد شود، رنج رخ مي‌دهد. قرار نيست هيچ‌وقت به صفر برسد. بنابراين «هنر تئاتر» و نه «كالاي تئاتر» در درجه اول به تمرين بستگي دارد، كم كردن فاصله زندگي فردي و اجتماعي هم به تمرين نياز دارد. به همين دليل هم فكر مي‌كنم امروز تمرين كردن در مقايسه با ارايه قداست بيشتري دارد. اصلا فرمتِ نوبتِ اجرا گرفتن در تئاتر ما كالاساز است و نسبتي با كشف ندارد. قرارداد بستن و تمرين در يك بازه زماني خاص و اجرا در مدت مشخص كالاساز است. اين فريب است. ماحصل ابتدايي كشف نتيجه‌اي جز تخريب خويش نيست و هنر نمي‌تواند جز اين باشد. ما فقط ياد گرفته‌ايم كه «بساز» و فهم «خراب كردن» نداريم.»  مدير جلسه از هر دو شركت‌كننده پرسيد «اگر اين اظهارات شما را پاسخي به وضعيت در نظر بگيريم، آيا امكان‌هاي ديگري براي مواجهه با وضعيت وجود دارد؟» علي شمس در پاسخ اشاره كرد «كيتي ميچل در دهه 90 نمايش «در انتظار گودو» را وسط جنگ در بوسني اجرا مي‌كند و سوزان سانتاگ به دعوت UN با گروه همراه مي‌شود. يعني مي‌گويند تئاتر در هر شرايطي زنده است. در جنگ‌هاي ديگر همچنين بوده. حالا بحث اينجا است كه شوراي نظارت سارايوو كه نيامده نمايش كيتي ميچل و در انتظار گودو را وسط جنگ سانسور كند. من افرادي كه مي‌گويند تئاتر در هر شرايطي بايد روي صحنه برود را قضاوت نمي‌كنم. گلاب آدينه را قضاوت نمي‌كنم چون اين كار ضد دموكراسي است. ولي خودم سعي مي‌كنم قواعد ديگري را مد نظر قرار دهم. مساله در خصوص سانسور اين است كه در ساحت رسمي تحميل مي‌شود. به ما مي‌گويند حتي اگر تداركات داريد بايد كارت ملي او را براي گرفتن سوء سابقه روي سايت بارگذاري كنيد. از طرفي ما 60 سال است كه با مفهوم TextPlay مواجه هستيم و همه‌چيز حتي متن در فرآيند تمرين گروه شكل مي‌گيرد. حالا در نظر بگيريد شوراي نظارت به ما مي‌گويد اول نمايشنامه بياور! من به عنوان علي شمس ديگر نمي‌خواهم اولين مواجهه‌ام با افرادي جز تماشاگرانم باشد. در نظر من اصل اينكه كسي بگويد تو چه چيزي بگو و چه چيز نگو، توهين‌آميز و خطاست. به همان نسبت تحكم به گلاب آدينه و افراد ديگر مبني‌بر اينكه ديگر اجرا نرو، خطاست.»  شمس در پاسخ به اين سوال كه آيا صرف دست كشيدن از كار منجر به تغيير رويه اشتباه اداره كل مي‌شود، گفت «من نمي‌دانم آينده چه مي‌شود. بياييد به دوران ايزاك بابل و دوران آنا اخماتوا فكر كنيم. به سرنوشت ميرهولد يا خاطرات ماتئي ويسنيك. در نهايت به سرنوشت ميلان كوندرا و واتسلاو هاول يا مهاجرت برتولت برشت از آلمان فكر كنيم. به هرحال ما امكان‌هاي متنوعي كه پيشِ رو نداريم. تكليف روشن است. يا به شيوه سابق كار مي‌كنيم، يا دست از كار مي‌كشيم، يا مهاجرت مي‌كنيم.»
  علي شمس:  من نمي‌دانم آينده چه مي‌شود. بياييد به دوران ايزاك بابل و دوران آنا اخماتوا فكر كنيم به سرنوشت ميرهولد يا خاطرات ماتئي ويسنيك. در نهايت به سرنوشت ميلان كوندرا و واتسلاو هاول يا مهاجرت برتولت برشت از آلمان فكر كنيم. به هرحال ما امكان‌هاي متنوعي كه پيشِ رو نداريم. تكليف روشن است. يا به شيوه سابق كار مي‌كنيم، يا دست از كار مي‌كشيم، يا مهاجرت مي‌كنيم
  آرش دادگر:   همواره پرسشي تكراري بين تئاتري‌ها رواج داشته «يك متن داري من كار كنم؟»... حرف شما درست است كه ما دستگاه توليد و تكثير نيستيم. نياز داريم به اتفاق رخداده فكر كنيم. هوشنگ گلشيري هم گفت ادبيات جنگ سي سال بعد از جنگ شكل مي‌گيرد و هرچه در لحظه رويداد شكل بگيرد پروپاگانداست. به همين دليل هم مي‌گويم كه نياز داريم به آينده فكر كنيم
  سياوش پاكراه:  حضور لزوما به معناي وجود داشتن نيست. براي من هنر تئاتر صرفا به معناي ارايه دادن صحنه‌اي نيست. مي‌توان با يك گروه دست به كشف زد و روي صحنه نياورد. به خصوص وقتي در زمانه آشوب. مگر جز اين است كه براي ارايه تعريف و دروني كردن نيازمند زمان هستيم؟ اگر من امروز بخواهم نمايش روي صحنه بياورم، به نظر خودم بيشتر در نتيجه شعفِ شوآف است نه كار هنري