وقتي داستان از خواب بيدار مي‌شود

شبنم كهن‌چي
جهان داستان‌هاي منيرالدين بيروتي، جهاني پيچيده است و اين پيچيدگي را نه تنها در درون‌مايه و فرم بلكه در زبان هم مي‌بينيم. او در داستان‌هايش گاهي ساختار نحوي جمله‌ها را تغيير مي‌دهد، گاهي از آرايه‌هاي ادبي به صورت متفاوتي استفاده مي‌كند، گاهي به آواي كلماتي كه كنار يكديگر مي‌نشينند توجه مي‌كند. مي‌گويد: «زبان زاييده نگاه است و اگر از زبان به آن‌ نگاه نرسيم، بي‌شك هيچ‌چيزي قادر نيست ما را در رمان و با رمان نگه دارد.» 
او شاگرد هوشنگ گلشيري و شهريار مندني‌پور است و شايد توجه به زبان و نثر و آزمودن فرم‌ها و تكنيك‌هاي متفاوت در داستان‌ها از جمله تاثيرات همين دو استاد باشد. اولين مجموعه داستان بيروتي با نام «فرشته» سال 77منتشر شد و پس از آن مجموعه ‌داستان «تك خشت» سال 82 درآمد كه جايزه گلشيري را براي آن دريافت كرد. بعد از آن، «چهاردرد» او بهترين رمان جايزه گلشيري شد و پس از آن چند مجموعه داستان كوتاه و رمان ديگر هم منتشر كرد. امسال هم رمان «ماهو» و مجموعه داستان «حدوث نقطه‌ها»ي بيروتي را انتشارات نيلوفر راهي پيشخوان كتابفروشي‌ها كرده است.
مجموعه داستان «حدوث نقطه‌» را با يك نقطه اشتراك بزرگ (حضور يك نويسنده يا دوستدار ادبيات و تاريخ در داستان‌ها) مي‌توان تلاشي جدي براي استفاده از راويان غريب در روايت‌هاي پيچيده، ساختاري به‌هم ريخته و عجيب دانست. توضيحي كه پشت جلد كتاب منتشر شده اين است: «اگر داستان همچون هر آفريده بشري متاثر باشد از محيط و زمانه خودش، پس به‌ ناگزير هر زمانه و محيطي هم داستان ِ خودش را آفريده و راوي خودش را هم. «حدوث نقطه‌ها» از اين نگاه برآيند شده و سر زده. داستان‌هايي كه عرف ِ داستاني‌شان را به اما و اگر كشيده‌اند تا شايد همچون حادث شدن نقطه كه فقط امكاني است هميشه ممكن، امكاني باشند براي حدوث داستان‌هاي ديگر از راوي‌هاي ديگر. راوي‌هايي تكه‌تكه و محو و حتي نابوده كه فقط در روايت و داستان هويت مي‌يابند كه انگار همه زمانه ما همين جست‌وجوي هويت است بي‌آنكه راوي ديگر معلوم باشد  يا  بديهي!»
به ‌نظر مي‌رسد بيروتي در اين 9 داستان تمركزش بر روايت، متون كهن و راوي است. او به نرمي از روي شخصيت‌سازي، ديالوگ‌نويسي، توجه به رنگ و بو و صدا و عناصر طبيعي، زمان و زيبايي تصوير مي‌پرد. در دل هر 9 داستان اين مجموعه يك يا چند داستان ديگر نهفته. راوي هر نه داستان اول شخص است، گاهي مي‌شناسيمش گاهي هيچ نشاني از او نداريم. حتي بعضي از داستان‌ها، در دل ناداستان متولد شده‌اند. اين مجموعه، تلاشي است براي نوشتن، براي مانند منيرالدين روايت‌هاي متفاوت را تجربه كردن. 
به ‌گمان من، توجهي كه بيروتي به زير و رو كردن ساختار و به‌كارگيري تكنيك‌هاي تازه در اين مجموعه داستان به‌ خرج داده در همان جمله كوتاهي كه ابتداي كتاب از شوپنهاور نقل شده گنجانده شده است: «حيات، مبارزه‌اي است بر ضد ِ خواب.» و بيروتي گويي اينجا، «داستان» را از خواب بيدار كرده است.

داستان اول
علاقه منيرالدين بيروتي به شهريار مندني‌پور بر اهالي ادب پوشيده نيست. شايد به همين دليل است كه اولين داستان مجموعه «حدوث نقطه‌ها» خاطره‌اي است از مندني‌پور با نثري كه بسيار به جهان ِ متن او نزديك است و البته امضاي منيرالدين بيروتي را نيز پاي خود دارد: «كتاب ِ كهنه  مندني‌پور.»
تمام ِ اين داستان، نقل يك خاطره براي كسي است و نه مي‌دانيم چه كسي تعريفش مي‌كند نه مي‌دانيم براي چه كسي تعريف مي‌شود. ما از اواسط يك نامه پا به داستان مي‌گذاريم. داستان اين طور آغاز مي‌شود: «بگذار حالا در جواب پرسشت يك خاطره‌اي تعريف كنم  و  بنويسم: ...»
راوي اول شخص شروع به تعريف خاطره‌اي از شهريار مندني‌پور مي‌كند. بازي‌هاي زباني بيروتي در اين داستان كاري مي‌كند كه ساختار جملات حتي تغيير مي‌كند؛ جابه‌جايي و به‌هم ريختگي جملات، تركيب آوايي و شكلي كلمات و تكرار و تكرار در جملات نسبتا بلند. اين قسمت را بخوانيد: «پسش زده بودند خيلي‌ها كه نظر تنگي‌شان بگو فقط يك رخنه و روزن مي‌خواهد تا به كردار ِ لاكردار ِ آب ِ مانده پشت سد بجهد و بپاشد بيرون... يك نقدنويس مثلا هم كه نقد نوشته‌اش را به قواره نقد و نسيه پولي كه از وجب وجب ِ كلمات ِ انزالي‌اش روي كاغذها مي‌گيرد سنجه مي‌كند هنوز توي مجله صدمن به يك غازش آن روز نوشته بود كه «دوره اين جور بازي‌ها سرآمده و مندني‌پور گويا در غار اصحاب كهف خوابش برده!»
جملات بيروتي گاهي نه به خاطر طولاني بودنش بلكه به‌خاطر چيدمان كلمات كنار هم نفس خواننده را مي‌گيرد: «من كه ديدم سرش بدجور گرم ِ نوشتن شده پا شدم چرخ واچرخي بزنم توي اين بزرخ‌خانه دنج و دنگ. مثل هميشه‌هاي اين‌جور ساعت‌هاي له‌له‌زن ِ كشفي رفتم سراغ آن كتاب‌هاي واشده وامانده گوشه‌اي پرت افتاده.» گاهي هم جملات بدون فعل رها شده‌اند: «سرفه‌اي كرد، ته حلقش انگار خلطي».  به نظر مي‌رسد بيروتي در نثر اين داستان، آونگي است كه بين زبان كهن و زبان معاصر در رفت و آمد است. همنشيني كلماتي مانند «لامصب»، «محاذات» يا «ا  ك هي» جدا از يكدست نبودن نثر به همين آونگ بودن زبان اشاره دارد و اين مساله امري جدا از رفت و آمد مندني‌پور به كتاب قديمي و نقل قول از كتاب با آن زبان فاخر اما ساده. 
در كنار چنين نثري توصيفات داستان كم است اما آنچه هست جان‌دار است و در فضاسازي و شخصيت‌سازي به كمك طلبيده شده: «و جلدهايي هم از لابه‌لاي كتاب‌ها بيرون افتاده و مثل بالي شكسته مال ِ پرنده‌اي مرده آويز شده بود» يا «باز پك زد به آن بي‌پدر. دود لوله شد و نرم و بگو دو جوي موازي ريخت و پاشيد توي تاريكي پس ِ پشت ِ گردنش» يا «انگار تاريكي ِ پس ِ پشتش مابقي ِ حرفش را هورت كشيد»  يا  «با كلماتي مرطوب گفت.»
اين داستان دود گرفته با آقاي نويسنده‌اي كه سيگار پشت سيگار، پك مي‌زند و تاريخ ويل دورانتش كنار سيگار و فندكش است و كتاب‌هايش چپانده شده درهم و نمي‌تواند بنويسد... سال 99 نوشته  شده.

داستان  دوم
«او» را راوي اول شخص در كلافي پيچيده براي ما روايت مي‌كند. تك‌گويي دروني كه بعد به جستار مي‌رسد و جايي از تك‌گويي خارج مي‌شود. راوي اول شخصي كه نويسنده است. نويسنده‌اي كه به صورت مستقيم با شما به عنوان خواننده صحبت مي‌كند. نه شما را مستقيم خطاب قرار مي‌دهد كه با شما بازي هم مي‌كند. اين داستان، ماجراي نويسنده‌اي است كه در حال نوشتن فيلمنامه‌اي است. مي‌توان گفت اين داستان، داستاني درباره نوشتن داستان است. 
در تمام داستان كه نويسنده درحال نوشتن داستاني درباره سوم شخصي است، او داخل گيومه نشانده شده است: «او». زبان اين داستان يكدست است و خبري از آن بازي‌هاي ساختاري با جملات و شاعرگونه نوشتن و آرايه‌هاي ادبي داستان اول نيست. همه‌چيز شسته رفته و ساده است. توصيف‌ها هم سرراست و مثل داستان قبل، سايه‌اي از طبيعت در توصيف‌ها ديده مي‌شود: «وقتي فكر مي‌كنم كه او نويسنده‌اي بوده مشهور كه بعضي از منتقدين او را بهترين داستان‌نويس جهان لقب داده بودند به خودم مي‌لرزم و دهنم تلخ مي‌شود. بعد كم‌كم حسي غريب، مثل نسيمي كه از درز ديواري يا دري نفوذ مي‌كند به ته و توهام نشت مي‌كند. انگار از تونلي بي‌ته صداي خنده زشتي بيايد و بعد حس مي‌كنم همه‌چيز، آره همه‌چيز.»



داستان سوم
«سخنراني دكتر «م» درباره سه نسخه از يك كتاب» بيش از داستان، شبيه جستار است. يك تگ‌گويي مستقيم درست شبيه همان چيزي كه نامش است: سخنراني. راوي، اول شخص است: دكتر «م». اين سخنراني هرچند شبيه يك جستار است اما از دل همين ناداستان، سه داستان درباره مردي عارف به نام عبدالغفورخواهيم خواند. 
زبان اين داستان، ساده و روان است و نثر يكدست و منسجم، بدون توصيف، بدون تشبيه و بدون نشانه‌اي از فضاسازي يا طبيعت. در اين داستان هم با كتاب و كلمه محشوريم. با راوي كه اهل خواندن و نوشتن است. و اين خصيصه همه داستان‌هاي اين مجموعه است. 

داستان چهارم
اين داستان، سيال و تودرتوست. «در برعكس» داستاني با راوي اول شخص كه با يك مقدمه آغاز مي‌شود. راوي، نويسنده است و دلش نمي‌خواهد داستاني مثل همه داستان‌ها بنويسد. براي همين براي داستانش مقدمه مي‌نويسد. اما ما فقط با اين نويسنده در داستان روبرو نيستيم؛ از يك سو با نويسنده‌اي روبرو هستيم كه مي‌خواهد داستاني بنويسد كه شبيه داستان‌هاي ديگر نباشد و نويسنده‌اي كه نمي‌خواهد داستان بنويسد بااين وجود براي نوشتن ناداستان هم داستان مي‌نويسد. داستان يك راوي اول شخص دارد كه راوي چند «من» مقابل خواننده مي‌نشاند و مي‌گويد: «من در هر داستاني كه مي‌نويسم تعريف مي‌شوم. پس تا وقتي مي‌نويسم تعريف مي‌شوم و فقط بعد از مرگم ديگرانند كه خواهند فهميد من چه كسي بودم يا چه كسي هستم!»
به‌ نظر مي‌رسد بيروتي در اين داستان، خودش را در هيات راوي «در برعكس» به چالش كشيده است. همانطور كه راوي اين داستان خودش را به چالش مي‌كشد. 
زبان داستان يكدست و روان است. خبري از جابه‌جايي كلمات و تغيير نيست. خبري از آن توصيف‌هاي شاعرانه يا آن جملات خوش‌آوا نيست. البته يكي دو نكته به چشم مي‌خورد كه هيچ معلوم نيست اشتباه ويرايشي است كه از چشم افتاده يا عمد نويسنده؛ يكي «كرگردن» و ديگري اين جمله: «پتو را پس بزند پا شد.»
اين نويسنده شروع مي‌كند به نوشتن داستاني كه در آن مردي، خواب مي‌بيند كه در خواب، خواب ديده و از خواب پريده و باز خواب ديده... به همين گنگي... به همين گنگي... و حتي خود راوي پس از نوشتن داستان مي‌نويسد: «نويسنده من، داستانش را تعريف كرد. اما همان طور كه من خودم هنوز نمي‌دانم آيا واقعا منم كه دارم او را مي‌نويسم يا اوست كه دارد من را مي‌نويسد، او هم خودش هنوز نمي‌داند آيا اينكه جلوي آينه ايستاده خواب است يا آنكه زير دوش رفته؟!» آخر داستان، كسي در ذهن من دائم اين بيت را مي‌خواند: من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر/  من عاجزم  ز گفتن  و خلق  از شنيدنش. 

داستان  پنجم 
علاقه بيروتي به متون كهن واضح است. داستان «عطار» درباره عطار نيست... درباره اثر عطار است:  تذكره  الاوليا. 
در اين داستان كه راوي آن اول شخص است، بالاخره نشانه‌هايي از طبيعت مي‌بينيم: «باران، حالا ديگر نه نم‌نم كه يال اسبي مي‌باريد.» بيروتي در اين داستان دوباره به سمت زبان غريبش بازگشته است. همان زبان غريبي كه در توصيف، جملات درخشاني مي‌سازد: «نه، باران نبود؛ تاريكايي هول بود كه شلتاق مي‌كرد و مي‌توفيد» يا «تاريكي شده بود دهاني گود و بي‌ته و پِت‌پِت چراغ سقف هم گودي‌ش را غليظ‌تر مي‌كرد. لت ِ ول‌شده‌اي بوديم وسط  اقيانوس.»
بيروتي با بازيافتن قلم خوش‌آوايش، با توجه به جزييات مشغول فضاسازي مي‌شود. راوي مشغول روايت دو داستان درباره ناپديد شدن دوستانش مي‌شود. دو داستاني كه پاياني ندارند چون گمشده پيدا نمي‌شود و همه‌چيز معلق مي‌ماند حتي سرنوشت خود نويسنده داستان. اينجا با اينكه راوي داستان نويسنده نيست اما ميل به كلمه و كتاب دارد و اينجا براي روايت از عطار مدد مي‌گيرد. و اين همان رد پاي متون كهن در داستان‌هاي بيروتي است كه در چند داستان ديگر هم  مي‌توان ديد. 
داستان  ششم
اينجا دوباره مي‌افتيم به زمين بازي آونگ؛ زمان قديم، زمان معاصر. داستان «بازي نافي»، داستان كتابي است كه بخشي از آن به شرح يك بازي اختصاص داده شده. بازي‌اي كه طراح آن مردي به نام نافي بوده. به صورت كلي، «بازي نافي» بيشتر به يك جستار شباهت دارد. اما در اين جستار يك داستان روايت شده. داستان مردي كه يك بازي غريب طراحي كرده و خودش هم طعمه بازي خويش شده و به همين دليل بخشي از سرنوشت بازي مجهول باقي مانده  است. 
متن با زباني ساده و روان نوشته شده است و بازي با جزييات كامل شرح داده شده است. راوي نيز اول شخصي است كه با انتشار كتاب به وجد آمده و بخشي از كتاب را با ما در ميان  مي‌‌گذارد.
  بيروتي در اين 9 داستان تمركزش بر روايت، متون كهن و راوي است. او به نرمي از روي شخصيت‌سازي، ديالوگ‌نويسي، توجه به رنگ و بو و صدا و عناصر طبيعي، زمان و زيبايي تصوير مي‌پرد. در دل هر 9 داستان اين مجموعه يك يا چند داستان ديگر نهفته. راوي هر 9 داستان اول شخص است، گاهي مي‌شناسيمش، گاهي هيچ نشاني از او نداريم. حتي بعضي از داستان‌ها، در دل ناداستان متولد شده‌اند. اين مجموعه، تلاشي است براي نوشتن، براي مانند منيرالدين روايت‌هاي متفاوت را تجربه كردن.
  توجهي كه بيروتي به زير و رو كردن ساختار و به‌كارگيري تكنيك‌هاي تازه در اين مجموعه داستان به‌خرج داده در همان جمله كوتاهي كه ابتداي كتاب از شوپنهاور نقل شده، گنجانده شده است: «حيات، مبارزه‌اي است بر ضد ِ خواب.» و بيروتي گويي اينجا، «داستان» را از خواب بيدار كرده است.
داستان  هفتم
بيروتي در داستان «رساله منير سمير» با راوي اول شخص درباره مترجم داستاني كه خودش گير داستان‌هاي توي در توي اين داستان افتاده مي‌نويسد. در اين داستان او با دقت جزييات مكان‌ها را شرح مي‌دهد؛ خانه قديمي در عراق، عطاري  و... 
در اين داستان نيز مانند داستان‌هاي پيشين، داستاني ديگر روايت مي‌شود: داستاني كه منير سمير نوشته بود و راوي ترجمه‌اش مي‌كند و در آن داستان نيز داستاني ديگر است. اين تو در تويي با شرح جزييات البته بيش از آنكه متن را به داستان تبديل كند از آن يادداشتي بلند مي‌سازد كه همه‌چيزش عجيب است. از جنوني كه با بخور عروس يمني و پسرش را اسير مي‌كند تا بوهايي كه نويسندگان را به نوشتن وادار مي‌كند... «به راستي چه چيزي در اين بوها هست كه مي‌تواند سرمنشأ اين همه تحول در تاريخ بشر  بشود؟»

داستان  هشتم
«ماجراي حادث و قديم و احمد ابن موساي كشميري» يك نامه بلند است. نامه‌اي به مدير انتشارات باستان. زبان اين داستان فاخر و سنگين است و از كلمات و اصطلاحاتي كهن در آن استفاده شده است: «موجودات منغمره در خاك» (منغمر به معناي غريق) يا «اين وجيزه شرح ماوقع ِ اين بنده است» (وجيزه به معناي كلام مختصر و مفيد). بيروتي مانند چند داستان ديگر اين مجموعه در اين ماجرا نيز به مثابه مورخي مسلط به شرح تاريخي خيالي مي‌پردازد. شايد به خاطر زبان و اطناب آن خواننده حوصله خواندن اين نامه را تا آخر نداشته باشد اما بيروتي شايد در اين داستان اتفاقا مهارت خود را به نمايش گذاشته باشد؛ نوشتن يك نامه خيالي و نقد رساله‌اي خيالي و روايت ماجرايي خيالي... آنچنان دقيق و با جزييات كه ميانه‌هاي داستان شايد بخواهيد  در گوگل جست‌وجو كنيد: شارل بور.

داستان  آخر
اين داستان «آدم آخر» است. باز هم يك نويسنده راوي است، اول شخص و از رنج نويسنده بودن آغاز مي‌كند: «نويسندگي حس غربتي است كه بي‌اختيار روح را درهم مي‌كوبد و در اين درهم كوفته شدن تراشه‌هايي بيرون مي‌پاشد در قالب كلمات كه هيچگاه به آن حس هولناك نمي‌ماند و هرگز در آن تلواسه‌هاي ابدي مستحيل نمي‌گردد.»
سپس درباره خواندن و نوشتن مي‌نويسد: «خواندن شمشيري است دو دم كه هيچ نيامي براش متصور نيست و نوشتن فاصله‌اي است ميان زخم  و  مرهم كه  با  خالص‌ترين و  ناب‌ترين  واژه‌ها  هم  پر نمي‌شود.»
قرار است راوي اين داستان هم، داستاني براي ما بنويسد. داستاني درباره شخصيتي كه فقط مي‌داند هست و صد سالي سن دارد، شخصيتي كه روزي نويسنده بوده در جهاني كه حدود يك قرن است كه زاد و ولد در آن منسوخ شده است.  شايد بتوان گفت اين داستان تنها داستان اين مجموعه است كه مي‌توان رد پررنگي از طبيعت در آن يافت، تصوير يك تپه با درختان زيتون، مزرعه سيب‌زميني زير آن و توصيف‌هايي كه در همه آن تكه‌اي از طبيعت يافت مي‌شود. در اين داستان آسمان، درخت زيتون، سيب‌زميني، جنگل، گلدان شكسته، كنده‌هاي نيم‌سوز، خاك سرخ و مرطوب، شاخ و برگ، باتلاق، سنگ ريزه...
زبان داستان روان است و فضاسازي با توجه به جزييات مكان‌ها انجام شده است. «آدم آخر» روايت نويسنده‌اي است كه مي‌خواهد داستان بنويسد و داستانش پاياني ندارد.