رازگشایی از معمای اشغال ایران در شهریور 1320

   اشغال ایران در شهریور 1320، یکی از حوادث ناگوار و در عین حال تأثیرگذار تاریخ معاصر ایران است. ارتشی که در توهم رضاشاه، یکی از ارتش‌های بزرگ دنیا تلقی می‌شد، با نخستین تلنگر و هجمه فروپاشید. معدود مقاومت‌ها در مقابل ارتش متفقین، توسط افسران و سربازان وطن‌دوستی انجام گرفت که نه به فرمان فرماندهان ترسو و فراری‌شان، بلکه با اتکا به شجاعت و میهن‌دوستی خود، دست به این اقدام زدند. اشغال ایران در شهریور 1320، فقط یک اتفاق نظامی نبود؛ در عرصه سیاسی نیز، ایران دستخوش تغییرات فراوان شد. هرچند که حضور نیروهای نظامی بیگانه و شرایط جنگی، برای مدتی وضعیت ناخوشایندی را به ایرانیان تحمیل و دیکته می‌کرد اما با وجود این، پس از حدود 16 سال، فضای سیاسی ایران شاهد تحرکات و تکاپوهایی بود که می‌توانست یادآور روزهای پرفروغ عصر مشروطه باشد. فرار رضاشاه به عنوان یک نقطه عطف در فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران تلقی می‌شد؛ به ناگاه زندان اختناق پهلوی که دیوارهای بلندش غیرقابل عبور به نظر می‌رسید، فرو ریخت و فضایی دگرگون را پیش روی مردم ایران قرار داد. از این رو، روایت ما از آن اتفاق، به معنای محیط کردن کل ماجرا در یک واقعه تاریخی و اشغال سرزمینی نیست؛ باید ابعاد دیگر این ماجرا را دید، ماجرایی که عبرت‌های فراوانش با هزینه سنگینی که پدران ما پرداختند، حاصل شده‌است.  آغاز یک اِشغالگری  سپیده دم روز سوم شهریور سال 1320، قوای شوروی از شمال و شمال شرق و انگلیسی ها از جنوب، وارد خاک ایران شدند. بهانه آن ها برای اشغال ایران، حضورِ پرتعداد کارشناسان آلمانی بود. با این حال همه می‌دانستند که علت اصلی حمله به ایران، نیاز شوروی به کمک‌های آمریکا و انگلیس برای مقابله با آلمان است. نیروهای هیتلر به نزدیکی مسکو رسیده‌بودند و تأخیر در کمک‌رسانی به شوروی، باعث تسلط نیروهای آلمان بر شریان‌های نفتی و محورهای راهبردی قفقاز می‌شد. آیا رضاشاه از حمله قریب الوقوع به ایران آگاه بود؟ به نظر چنین می‌رسد که شواهد برای درک این وضعیت از سوی او، کم نبوده‌است. روز 14 مرداد سال 1320، بخشی از نیروهای لشکر نهم هندی انگلیس، در بصره پیاده شده و آرایش هجومی گرفته‌بودند. همزمان، اخبار تحرکات گسترده روس‌ها در مرزهای شمالی به اطلاع شاه می‌رسید. شوروی و انگلیس حدود یک ماه قبل از حمله، از ایران خواسته بودند کارشناسان آلمانی را اخراج کند اما رضاشاه قبول نکرده‌بود. تصور وی این بود که هیتلر در جنگ پیروز خواهدشد و دلیلی ندارد در این جدال بزرگ، جانب انگلیسی‌ها را بگیرد. او تا آخرین لحظات به پیروزی و ورود آلمان‌ها به خاک ایران امیدوار بود، اما محاسباتش غلط از آب درآمد. روز 28 مردادماه، رضاشاه در مراسم دانش آموختگی افسران که در اردوگاه اقدسیه برگزار می‌شد، مرخصی تشویقی یک ماهه افسران را لغو کرد و از حوادث قریب‌الوقوع سخن گفت. شاه سه روز بعد، دستور اخراج کارشناسان آلمانی را داد. بی‌تردید رضاشاه از حمله قریب‌الوقوع به ایران آگاه بود، اما احتمالاً زمان آن را به درستی نمی‌دانست. با این حال، هیچ دستوری مبنی بر آماده باش کامل نیروهای نظامی صادر نکرد.  سقوط شمال  بخشی از ناوگان جنگی شوروی، خود را به حاشیه سواحل شمالی ایران رساند. ساعت 8 صبح روز سوم شهریور، دریابان سدلنیکوف، فرمان شلیک به کرانه‌های ساحلی بندرانزلی را صادر کرد. نیروی دریایی ایران که به شدت غافلگیر شده‌بود، تلاش کرد نیروهای خود را سازمان دهی کند اما توفیقی در این کار نداشت. با این حال، تعدادی از سربازان و افسران ایرانی به مقابله پراکنده با نیروهای شوروی پرداختند. پایمردی این گروه از نظامیان، موقتاً، راه ورود نیروی مهاجم را بست؛ اما به دلیل فرار فرماندهان نظامی، مقاومت دوامی پیدا نکرد و سازمان نیروهای ایرانی به سرعت از هم پاشید. همزمان، یگان‌های ارتش شوروی وارد آذربایجان و خراسان شدند. شهرهای هر دو منطقه به شدت بمباران شد. در نخستین ساعات بامداد روز چهارم شهریور، سرهنگ شیبانی و تعدادی از خلبانان نیروهای هوایی مستقر در تبریز، با هواپیماهای دوباله هنگ دوم هوایی ایران به زنجان گریختند. شیبانی و نیروهایش پس از سوخت‌گیری به سمت تهران فرار کردند. در 150کیلومتری شرق تبریز، نیروهای لشکر پانزدهم، مستقر در اردبیل، به دستور سرتیپ قادری فرمانده لشکر، برای دفاع از گردنه «صائین» به سمت این منطقه حرکت کردند؛ اما پس از رسیدن به مقصد فهمیدند که سرتیپ قادری به نقطه نامعلومی گریخته است! سربازانِ گرسنه و خسته، چاره‌ای جز عقب‌نشینی نداشتند. در 100 کیلومتری جنوب تبریز، فرماندهان لشکر سوم، نیروهای خود را رها کرده و گریخته‌بودند. سربازان ایرانی در سواحل دریاچه ارومیه، سرگردان، گرسنه و خسته، هدف حمله هواپیماهای شوروی قرار گرفتند و تعداد زیادی از آن‌ها شهید شدند. در مشهد اوضاع وخیم‌تر بود. یگان موتوریزه لشکر خراسان به دستور سرلشکر محتشمی، مأمور محافظت از گردنه مزدوران شد. دو روز از حمله متفقین می‌گذشت، اما اعلامیه مملو از لاف و ادعاهای گزاف ستاد ارتش، دردی از نیروهای لشکر خراسان دوا نمی‌کرد. خبر ورود نیروهای شوروی به خراسان، مشهد را در هرج و مرج شدیدی فرو برد. مردم سراسیمه، با هر وسیله ممکن، به سمت ییلاقات اطراف می‌گریختند. شهر انتظام خود را از دست داده بود. ساعت 9 بامداد روز 4 شهریور، 35 فروند هواپیمای شوروی، مشهد را بمباران کردند. لشکر خراسان چنان از هم پاشید که به گفته حسین فردوست، واحدهایی از آن را در بندرعباس پیدا کردند! رضاشاه دستور عقب‌نشینی نیروهای نظامی در شمال ایران را صادر کرده‌بود. ریچارد استوارت، در کتاب «آخرین روزهای رضاشاه» می نویسد: «در گنبدکاووس، سرهنگ هنجنی، فرمانده هنگ بیست و سوم سوار، از قرارگاه لشکر گرگان دستور دریافت کرد که بی درنگ به شاهرود عقب نشینی کند ... دستور عقب نشینی آثار سوئی بر سربازان داشت. بعضی از سربازان به دلیل این که ناچار بودند، بدون جنگیدن، عقب نشینی کنند، می‌گریستند.» جنوب زیر آتشِ انگلیسی انگلیسی‌ها همزمان با شوروی، نیروهای خود را در بندر ماهشهر، خرمشهر و آبادان پیاده‌کردند. دریادار بایندر، فرمانده نیروی دریایی، کوشید راه آن‌ها را سد کند، اما ناو او هدف گلوله‌های ناوگان انگلیس قرار گرفت و بایندر به همراه یکی از معاونانش شهید شد. ستونِ نظامی انگلیس، متشکل از لشکر نهم هندی و تعدادی از واحدهای مکانیزه، به سمت اهواز حرکت کرد. با فرار فرماندهان، نیروهای ایرانی به سمت «خسروآباد» عقب‌نشینی کردند. تلفات سنگین بود؛ کمبود مواد غذایی و گرمای هوا، بسیاری از سربازان را از پا درآورد. انگلیسی‌ها به سرعت پیشروی کردند؛ اما در 450 کیلومتری شمال اهواز با مقاومت شدید واحدهایی از ارتش ایران روبه‌رو شدند؛ با این حال، گرسنگی و کمبود مهمات، اجازه مقاومت بیشتر را به نیروهای ایرانی نداد. نیروی هوایی انگلیس به نیروهای ایرانی حمله کرد و ده‌ها سرباز ایرانی شهید شدند. با شکسته شدن مقاومت، نیروهای انگلیسی خود را به کرمانشاه رساندند و همزمان به پیشروی در عمق خاک ایران ادامه دادند. فقط یک مقاومت ظاهری! دو لشکر مستقر در تهران، به دستور شاه، در شرق و غرب شهر موضع گرفتند. ریچارد استوارت می نویسد: «واحدهای گشتی، اتومبیل‌های شخصی را برای استفاده نظامی مصادره می‌کردند ولی هیچ دستورالعمل عملیاتی به واحدهای مستقر در خط مقدم جبهه داده نشده‌بود. تنها دستوری که به فرماندهان نظامی خارج از مرکز دادند، این بود که از تخریب پل‌ها، خطوط راه‌آهن و جاده‌ها خودداری کنند. این امر موجب شگفتی سرلشکر ارفع شد. بنابراین ارفع حدس زد که شاه قصد مقاومت واقعی ندارد، بلکه فقط می‌خواهد یک مقاومت ظاهری نشان بدهد ... ارفع پیشنهاد کرد پل های مهم خراب شود و پادگان نیرومند تهران به استحکامات کوهستانی در غرب اراک عقب نشینی کند، ولی شاه نظر او را رد کرد.» رضاشاه می‌دانست که چاره‌ای جز تسلیم ندارد. او دست به دامن آمریکایی‌ها شد تا برای حل مشکل میانجیگری کنند، اما روزولت در پاسخ به استمداد او به صراحت اعلام کرد: «هدف بریتانیا، هدف ماست.» شاه در 8 شهریورماه 1320، تصمیم به فرار گرفت. او فرمان ترک مخاصمه را صادر کرده‌بود. با صدور این فرمان، ارتشی که رضاشاه آن را وسیله تحقق ثبات و استقلال ایران معرفی و سرمایه هنگفتی را خرج آن کرده بود، طی کمتر از چهار روز از هم پاشید. پهلوی اول که نگران بود توسط نیروهای شوروی اسیر شود، خود را تسلیم انگلیسی‌ها کرد و به سمت اصفهان گریخت. در همین شهر بود که تمام اموالی را که طی دوران 16 ساله دیکتاتوری‌اش به چنگ آورده‌بود، در ازای یک سیر نبات، به محمدرضا پهلوی هبه کرد! رضاشاه که حدود 20سال قبل، در زمان کودتای سیدضیاءالدین طباطبایی، مال و اموالی نداشت، در لحظه خروج از ایران، مالک 680 میلیون ریال وجه نقد و بیش از 5هزار و 200 پارچه ملک و آبادی در سراسر کشور بود. این اموال، غیر از جواهرات سلطنتی است که پس از تصاحب حکومت ایران، از خزانه قاجارها به دست آورده‌بود.