حباب شيشه شيشه عمر شاعر بود

حباب شيشه، تنها رماني است كه نويسنده و شاعر امريكايي، سيلويا پلات، نوشته و گلي امامي ترجمه كرده. كتاب را نشر باغ‌نو‌ منتشر كرده است. اين رمان به‌ گونه‌اي، خود زندگينامه شاعر است كه نخستين‌بار در سال ۱۹۶۳منتشر شد البته با نام مستعار «ويكتوريا لوكاس» به انتشار رساند. استر گرينوود، خانمي ‌باهوش، زيبا، فوق‌العاده بااستعداد و موفق است كه به تدريج و شايد براي آخرين بار، در حال فرو رفتن به قعر مشكلات است. سيلوياپلات در اين شاهكار تحسين‌شده و جاودان، با چنان ظرافتي مخاطب را به دنياي ذهني در حال نابودي استر مي‌برد كه جنون و ديوانگي اين شخصيت، كاملا ملموس و حتي منطقي و عقلاني جلوه مي‌كند. رمان حباب شيشه، كاوشي ژرف در تاريك‌ترين و مخوف‌ترين گوشه و كنارهاي ذهن بشر است و موفقيتي خارق‌العاده و اثر كلاسيكي جاودان به حساب مي‌آيد. سيلويا پلات چهل سال عمر كرد. در بوستون به دنيا آمد، پس از گذراندن تحصيلات اوليه به كالج اسميت و نيونهام در دانشگاه كمبريج رفت. پلات پس از اين دوران، موفقيت‌هاي بزرگي به عنوان شاعر و نويسنده به دست آورد. سال ۱۹۵۶ با تد هيوز شاعر نامدار انگليسي ازدواج كرد و پس از چند سال، به همراه شوهرش به انگلستان  مهاجرت كرد.
اين زوج كه داراي دو فرزند بودند، در سال ۱۹۶۲از يكديگر جدا شدند. «نمي‌دانستم چرا مي‌خواهم گريه كنم ولي همين‌قدر مي‌دانستم كه اگر كسي از نزديك به من نگاه مي‌كرد يا با من حرف مي‌زد، اشك‌هايم از چشمانم جاري مي‌شد و بغضم در گلويم مي‌تركيد و يك هفته تمام گريه مي‌كردم. مي‌توانستم تلاطم و لبريز شدن اشك را در خودم حس كنم، مثل ليوان آبي كه لبريز است و در محل ناآرامي
‌قرار دارد. 
مي‌دانستم بايد ممنون خانوم گيني باشم، ولي نمي‌توانستم احساسي نسبت به او داشته باشم. اگر خانم گيني يك بليت دو سره اروپا هم به من مي‌داديا يك بليت سفر دور دنيا، باز هم كمترين تفاوتي نمي‌كرد، زيرا هر جا كه نشسته بودم، روي عرشه يك كشتي يا يك كافه خياباني در پاريس يا بانكوك، همچنان زير همان حباب شيشه نشسته بودم و توي همان هواي ترشيده خودم مي‌جوشيدم. 
تد هيوز در مقدمه خاطرات سيلويا پلات كه با ترجمه مهسا ملك‌مرزبان در نشر ني منتشر شده، نوشته است: «سيلوياپلات فردي بود با نقاب‌هاي متعدد، هم در زندگي خصوصي و هم در نوشته‌هايش. برخي از اين نقاب‌ها براي استتار كليشه‌ها به كار مي‌رفتند و برخي نيز كاربردهاي دفاعي و غيرارادي داشتند. پاره‌اي ديگر، با ژست‌هايي متين مي‌كوشيدند كليد قالب‌هاي گوناگون را بيابند. صورت‌هاي مرئي از خودهاي كوچك‌تر او نيز وجود داشت، خودهايي دروغين يا موقتي، نقش‌هاي كوچكي از درام دروني او. من شش سال تمام با او زندگي كردم و به‌ندرت پيش آمد حتي دو، سه ساعت او را تنها بگذارم، اما هرگز نديدم خود واقعي‌اش را نشان بدهد، جز در سه ماه آخر عمرش.»