پیچیدن ساندویچ به‌عشق کارتن‌خواب‌ها 

 مجید حسین زاده  |  روزنامه‌نگار -وقتی شب‌ها کارش تمام می‌شود و تصمیم می‌گیرد که کرکره مغازه را پایین بکشد، یکهو یاد کارتن خواب‌های شهر و گرسنگی‌شان، آرامش و خواب را از او می‌گیرد. آستین‌ها را بالا می‌زند و شروع به آماده کردن تعدادی ساندویچ می‌کند. تعدادش هم متفاوت است، یک شب 10 تا، یک شب هم 30 یا 40 تا و بیشتر. بعدش هم در مغازه را می‌بندد، در تاریکی شب در شهر می‌چرخد و به کارتن‌خواب‌ها ساندویچ و غذا می‌دهد. «کاظم احمدی» در سبزوار مغازه مرغ بریونی و فست‌فود دارد. علاوه بر توزیع ساندویچ بین کارتن خواب‌ها، اگر کسی برای درخواست غذا یا حتی کمک مالی یا بسته غذایی هم به مغازه او مراجعه کند، تمام تلاشش را می‌کند تا آن فرد دست خالی برنگردد. مغازه او در کنار یک کتابخانه و موزه ملی شهرشان قرار دارد. برای پیدا کردن او و صحبت درباره کارهای نیکوکارانه‌اش، با این کتابخانه تماس گرفتم و او گفت: «راستش ما هم تا چند وقت پیش، خبر نداشتیم که او در کار خیر دست دارد چون گمنام این کارها را یعنی کمک به هم‌نوع را انجام می‌داده است. الان می‌گویند سال‌هاست که دستی در کمک به دیگران و به خصوص نیازمندان دارد». سپس تصویری از کارت مغازه او برای من می فرستد تا با این مرد نیکوکار سبزواری که کارهایش در شبکه‌های اجتماعی مورد تحسین کاربران قرار گرفته است، صحبت کنم. در پرونده امروز زندگی‌سلام، «کاظم احمدی»، از دلایل این تصمیم، سابقه‌اش، حس و حالش بعد از کمک و غذا دادن به کارتن خواب‌ها و ... می‌گوید.
از سال 85 به کارتن‌خواب‌ها ساندویچ می‌دهم
از «کاظمی» می‌پرسم که از چه زمانی در این شغل یعنی فست‌فودی مشغول کار شده و تصمیم به توزیع غذا بین کارتن‌خواب و نیازمندان گرفته است؟ او این‌طور توضیح می‌دهد: «من از سال 1382 مغازه بریونی و فست‌فودی دارم. تقریبا 20 سالی می‌شود که در این حرفه مشغول کار هستم. از نوجوانی علاقه زیادی به کمک به نیازمندان داشتم. تقریبا از سال 1385 به این فکر افتادم که در حد توانم به افراد مستحق کمک کنم که حداقل گرسنه نمانند. این‌طور شد که تصمیم گرفتم تا هر روز تعدادی ساندویچ یا بریونی به افرادی که نیازمند هستند، تقدیم کنم. گاهی نیازمندها به مغازه‌ام مراجعه می‌کردند و گاهی هم، شب‌ها خودم برای توزیع غذا بین کارتن‌خواب‌ها اقدام می‌کردم.»   40 نفر زیر پوشش صندوق ما هستند «بعد از مدتی دیدم که بعضی از این افراد نیازمند و کارتن‌خواب به لباس، میوه، ارزاق اصلی و ... نیاز دارند. بنابراین بسته‌های کوچکی آماده می‌کردم و به آن‌ها می‌دادم. چند سالی هم می‌شود که به لطف خدا و توفیقی که داده، این کارها را گسترش دادم و با برادرم مجید، که او نانوایی دارد، هر کدام‌مان جداگانه در مغازه‌های‌مان یک صندوق تشکیل دادیم تا برای کارهای نیکوکارانه در آن، پول قرار بدهیم. ما از هیچی شروع کردیم و الان تقریبا 30 تا 40 نفر زیر پوشش صندوق ما هستند و ماهانه هرچه مبالغ بیشتری در اختیارمان باشد از رب و روغن و برنج و نان بگیرید تا لباس و ... به این خانواده‌های نیازمند کمک می‌کنیم. روزهای پایانی هر ماه این مواد غذایی را بسته‌بندی می‌کنیم و خودم با برادرم می‌بریم دم در حیاط خانه‌شان که در محله‌های پایین شهر است و تقدیم‌شان می‌کنیم.»   نمی‌گذارم کسی گرسنه از مغازه‌ام بیرون برود او درباره این صندوق و کارهای نیکوکارانه‌اش اضافه می‌کند: «حتی شده ماه‌هایی که پول زیادی جمع شده ، علاوه بر بسته ارزاق، یک مقداری پول نقد هم در پاکت گذاشتیم و به آن‌ها در کنار بسته‌ها تقدیم کردیم. در توزیع این بسته، ملاحظه زیادی داریم که بدون این که همسایه‌های‌شان متوجه بشوند، این اتفاق بیفتد. به‌طور کلی، مغازه‌مان از 8 صبح تا 2 شب باز است. هر فردی که به این جا بیاید و خودم تشخیص بدهم که مستحق است، راهش می‌اندازم و نمی‌گذارم از این مغازه، گرسنه بیرون برود. اگر هم پول بخواهد یا لباس یا ... ، در حد توانم به او کمک می‌کنم».  
 


 
 
یک ساندویچ ارزشی ندارد اما کارتن‌خواب‌ها خیلی خوشحال می‌شوند او درباره توزیع ساندویچ بین کارتن‌خواب ها و دلایل این تصمیم می‌گوید: «در همه فصول سال، این کار را انجام می‌دهم اما در پاییز و زمستان، برایم مهم‌تر است. حالا متاسفانه شهر ما، کارتن‌خواب زیاد دارد و من هر وقت در مسیر مغازه تا خانه می‌روم، چند نفر را می‌بینم که در کنار خیابان نشستند و نیازمند هستند یا در حال ضایعات جمع‌کردن هستند. آخر شب وقتی می‌خواهم تعطیل کنم، هر شب تعدادی ساندویچ که متفاوت است و حداقل 20 تاست، آماده می‌کنم و در میدان شهر که نیازمندان و کارتن خواب‌ها در بخش‌های تاریک‌تر خیابان نشستند؛ توزیع می‌کنم. این که آن جاها تاریک‌تر است و خودم هم دیده نمی‌شوم، حس بهتری به من می‌دهد. تمام تلاشم این است که سفره کارتن‌خواب‌ها خالی نماند. راستش را بخواهید، یک ساندویچ ارزشی ندارد ولی به خاطر آن خیلی خوشحال می‌شوند و از من تشکر می کنند. این خوشحالی‌شان را که می‌بینم، دنیا دنیا برایم ارزش دارد.»   من اصلا خبر نداشتم چون یواشکی  عکسم را گرفتند از او درباره ماجرای پربازدید شدن تصویرش در کنار مرغ‌های بریانی و نیازمندی که به او ساندویچ داده است، در شبکه‌های اجتماعی می‌پرسم که می‌گوید: «همشهری‌ها لطف داشتند اما من اصلا خبر نداشتم که از من عکس گرفتند و در فضای‌مجازی منتشر شده است. حتی گوشی من، لمسی و هوشمند نیست و خودم بازتاب این ماجرا را در فضای‌مجازی هم ندیدم و از طریق دیگران شنیدم و دیدم. راستش من در این سال‌ها نمی‌خواستم کسی متوجه این کارها شود، به رویم بیاورد و بگوید دارد ریاکاری می‌کند. به همین دلیل، این همه سال گذشته و با کسی در این باره صحبت نکردم و دوست نداشتم هم مورد توجه قرار بگیرد. باور کنید خودم هم از رسانه‌ای شدن آن خبر نداشتم. همین که خدای بالا سرم بداند و همین که مستحق برایم دعا کند، بس است.»   برادرم نانواست و به نیازمندان نان می‌دهد از احمد کاظمی درباره برادرش می‌پرسم که ظاهرا در چند سال اخیر، به او برای انجام کارهای خیر اضافه شده است. او می‌گوید: «داداشم هم نانوایی دارد و از چند سال پیش، اعلام اشتیاق کرد تا در این جور کارها با من همراه شود. البته چون متاهل است و من مجرد هستم، بیشتر پیگیری‌ها و خریدها با من است اما برادرم هم در حد توانش دست به خیر دارد. او هم بین نیازمندان نان توزیع می‌کند و هر شب با من، تعدادی نان بین کارتن‌خواب‌ها هم پخش می‌کند.»         افتخار می‌کنم که موسسه‌های خیریه مشتری ثابتم هستند «من الان با موسسه آبشارهای عاطفه، یک موسسه خیریه معلولان ذهنی، کودکان بی‌سرپرست و ... همکاری می‌کنم. افتخار می‌کنم که آن‌ها مشتری من هستند». او با این مقدمه ادامه می‌دهد: «علاوه بر این، تمام تلاشم این است که وقتی یک عیدی هست یا مناسبتی هست، اگر بتوانم یک سوپ هم درست کنم و به همراه ساندویچ تقدیم‌شان کنم تا قدمی در این کار خیر بردارم.»   اسپانسر تیم بسکتبال شهرمان هستم او که به ورزش هم علاقه زیادی دارد، می‌گوید: «از سه سال پیش، تصمیم گرفتم تا اسپانسر تیم بسکتبال خیابان سه نفره سبزوار بشوم. تعدادی از جوانان خوش آتیه و توانمند شهرمان در این تیم هستند.  این تیم 3 سال است در خراسان‌رضوی اول می‌شود یعنی از 1400 تا 1402. حکم قهرمانی‌مان را هم از رئیس هیئت ورزش کارگران خراسان‌رضوی می‌گیریم. این را هم بگویم که در جشن گلریزان برای زندانی‌ها در سبزوار هم هر ساله شرکت می‌کنم.»   دوست دارم به همه کمک کنم اما ... از او می‌پرسم که آیا کسی هست که هر شب به مغازه شما بیاید و بگوید که غذا می‌خواهم که می‌گوید: «نه، شرایطم طوری نیست که بتوانم به همه کمک کنم هرچند دوست دارم بتوانم به همه نیازمندان غذا بدهم. البته این‌طور هم نیست که اجازه بدهم یک نفر عادت کند و هر شب برای غذا خوردن به این جا بیاید. خود نیازمندان هم ملاحظه می‌کنند و من چنین کسی به یادم نمی‌آید که چند شب برای غذا خوردن به این جا آمده باشد.»   از تشکرهای یک نیازمند خیلی خجالت کشیدم او درباره خاطره‌ای از ساندویچ‌دادن به یک نیازمند که از ذهنش نمی‌رود، می‌گوید: «اگر بخواهم یک خاطره به شما بگویم، باید به همین چند روز پیش اشاره کنم که یک خانم محترمی که سن و سالش هم بالا بود و تقریبا هم سن مادرم بود، آمد به مغازه من. در مغازه ایستاد، من ابتدا فکر کردم که مشتری است. به من گفت که می‌شود مقداری غذای مانده برای من و بچه‌هایم بدهید و ارزان‌تر حساب کنید؟ چون امروز غذا نخوردیم. همین الان که دارم برای شما تعریف می‌کنم، اشک در چشمانم حلقه زده و آن موقع هم، موهای تنم سیخ شد. من راستش دو تا ران سوخاری داشتم و 7 یا 8 تا نان ساندویچی، به او تقدیم کردم. این‌قدر خوشحال شده بود که توصیفش برای من سخت است. بعدش هم آن‌قدر از من تشکر کرد که خجالت‌زده شدم.»   دعای نیازمندان برای عاقبت بخیری  برایم کافی است «همین که می‌گویند خدا پدر و مادرت را بیامرزد و خداوند عاقبتت را ختم به خیر کند، برای من دنیاها ارزش دارد و برایم کافی است.» او درباره برکت کمک به نیازمندان در زندگی‌اش می‌گوید: «من این طور به شما بگویم که تا حالا بارها زندگی‌ام به نخ رسیده ولی پاره نشده است. مشکلات زیادی برایم ایجاد می‌شود ولی هر روز، خودش برایم درست می‌کند و من هم همیشه شاکر و سپاس‌گزار او هستم. یک سری مشکلات داشتم که کاملا ناامید شدم اما همه چیز به لطف خدا و دعاهای همین نیازمندان، دست به دست هم داده و درست شده است. تا الان هیچ وقت در زندگی ناامید نشدم و الان هم اصلا ناامید نیستم و امید زیادی به آینده دارم.»   مادرم مشوق اصلی من است او 48 ساله، مجرد و برادرش مجید، 52 ساله و متاهل است. هر دو در حد توان‌شان در این سال‌ها به نیازمندان کمک کرده‌اند. احمد می‌گوید: «مشوق اصلی من و برادرم در این راه، مادر عزیزم است. مادرم از من به خاطر این کارهای نیکوکارانه خیلی حمایت می‌کند و همیشه به من و برادرم می‌گوید که خدا بهت برکت بده و پدرت را بیامرزد. می‌گوید تا جایی که از دستت برمی‌آید، در این راه فعال باش و به نیازمندان کمک کن تا بد نبینی.»   مشتری نیکوکار هم زیاد دارم از او می‌پرسم که شما در مغازه از این طرح‌هایی که افراد کارت می‌کشند و رسید آن را به فروشنده می‌دهند تا روی دیوار بچسباند و اگر نیازمندی خواست، از آن‌ها استفاده کند، دارید یا نه که می‌گوید: «من از این برگه‌ها نزدم ولی چون بیشتر مشتری‌هایم از صندوق خیریه‌ام مطلع هستند و می‌دانند که ساندویچ به نیازمندان می‌دهم، مثلا وقتی می‌خواهند کارت بکشند اگر فاکتور و هزینه غذای‌شان 200 هزار تومان شده باشد، می‌گویند 250 هزار تومان بکش و بقیه‌اش را برای امور نیکوکارانه صرف کن. از این جور مشتری‌ها زیاد داریم. گاهی هم مشتری دارم که می‌بیند یک مستحق به من مراجعه کرده، اشاره می‌کند که یک ساندویچ به او بده و من حساب می‌کنم. کلا مشتری نیکوکار هم زیاد دارم و در مغازه‌ام شرایطی فراهم شده که باب خیر باز شود و افراد دیگر هم در این امر مقدس شریک شوند.»