مستند «کودک– سرباز» مغلوب بسیجیان خمینی است

جوان آنلاین:  بی‌بی‌سی چند سال پیش مستندی درباره شهید فهمیده ساخته‌بود، اما گویا اتاق‌فکر‌های امریکایی همچنان فرهنگ ایثار و مقاومت در میان قشر جوان و نوجوان ایرانی را بزرگ‌ترین خطر می‌دانند که پس از چند سال باز هم دست به کار تولید اثری دیگر برای زدن به زعم خود ستون‌های اعتقادی یک حادثه عظیم در دفاع مقدس ملت ایران شده‌اند. 
مستند «کودک – سرباز» کوشیده از یک رویداد حماسی در دفاع مقدس ملت ایران مقابل ارتش بعث عراق یک تراژدی بسازد، اما ناخواسته مغلوب روح بزرگ نوجوانانی شده که سخن آن‌ها قلب هر بیننده منصفی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. فیلم روایت چند نفر است که مدعی‌اند در زمان جنگ در حالی که نوجوان بوده‌اند به جبهه رفته‌اند و حالا پشیمان از دفاع مقابل دشمن متجاوز هستند. 
کودک - سرباز به زعم سفارش‌دهند‌گانش کاملاً حساب شده در این مقطع زمانی ساخته شده‌است؛ زمانه‌ای که جمعیت ایران با سرعت به سوی پیر شدن در حال حرکت است و نسبت به دهه ۶۰ که از جمعیتی جوان بهره می‌برد، این مزیت در حال کمرنگ شدن است، احتمالاً موقعیت مناسبی برای روایتی متضاد از یک حادثه عظیم از انقلاب اسلامی است، اما آنچه به چشم می‌آید اتفاقاً حقیقتی قابل دفاع را برملا می‌کند. 
مستند می‌کوشد نوجوانانی را که برای دفاع مقدس در جبهه‌ها حضور یافته‌اند، جوزده نشان بدهد و برای جا انداختن این موضوع به سراغ چند نفر از افرادی رفته که مدعی‌اند در نوجوانی و سن زیر ۱۵ سال در جبهه حضور داشته‌اند. رزمند‌گانی پشیمان که خود را قربانی رسانه یکطرفه جمهوری اسلامی می‌دانند و به رغم اینکه مدعی‌اند در خانواده‌ای کاملاً مذهبی به دنیا آمده‌اند، معتقدند تحت‌تأثیر فضای تبلیغاتی اوایل دهه ۶۰ راهی جبهه‌ها شده‌اند. یکی از راویان می‌گوید در دهه ۶۰ ما رسانه رقیب نداشتیم و اگر داشتیم آن‌ها حالا یک رزمنده پشیمان نبودند. بخش عمده‌ای از بار مستند کودک - سرباز بر دوش روایت این چند رزمنده پشیمان است. یکی می‌گوید امام چهره‌ای پیامبر‌گونه داشت و به نوعی خود را تحت‌تأثیر کاریزمای امام راحل می‌داند. دیگری رسانه یکطرفه را دلیل حضور خود در جبهه معرفی می‌کند. راویان، اما نشانه‌های دقیقی برای اینکه ثابت کنند چه زمانی در جبهه بوده‌اند، ارائه نمی‌دهند. ما به ازای تصویری از حضور آن‌ها در جبهه وجود ندارد و صرفاً در حد یک مدعی در حال بیان عقاید خود هستند.   نوجوانانی که مردانه ایستادند 


صحنه‌هایی که در فیلم به آن استناد می‌شود، برخلاف ادعای این سه راوی خود گویاست که نوجوانان با چه روحیه و رشادت و فهم و درک عمیقی پا به عرصه نبرد با دشمن متجاوز گذاشته‌اند. در یک صحنه زنی که ظاهراً مادر یک رزمنده است رو به دوربین می‌گوید اگر تمام مردان ما هم در این جنگ کشته شوند، باکی نیست و ما به تأسی از زینب کبری سلام‌الله‌علی‌ها تا پای جان مقابل دشمن می‌ایستیم و از اسلام و امام عزیز دفاع می‌کنیم. جالب است که مستند مشحون از رجزخوانی‌هایی از این دست است که از سوی مادران و زنان و نوجوانان به زبان می‌آید و بی‌تردید محتوایی افتخار‌آمیز برای یک ملت سرافراز و زنده محسوب می‌شود. هر چند فیلم کوشیده از ظن خود با آن همراه شود. در بخشی از فیلم یکی از راویان نمی‌تواند بغض خود را از مستند‌های روایت فتح مخفی کند یا دست‌کم کمرنگ نشان دهد. او به بخشی از یک قسمت مجموعه روایت فتح اشاره می‌کند که حین فیلمبرداری خمپاره‌ای در پشت یک خاکریز منفجر می‌شود. حمید در حالی که در خون خود می‌غلتد، نشان داده می‌شود و نریشن شهید آوینی روی این صحنه به گوش می‌رسد. راوی پشیمان از جنگ می‌کوشد از سخنان آوینی به عنوان سندی که می‌کوشد نوجوانان را مسخ و برای جبهه رفتن بفریبد، یاد کند. سید مرتضی می‌گوید: «حمید کوله سنگین خود را رها کرد و سبکبال در معیت ملائکه خدا آسمان اول را طی کرده و به ملاء اعلی پیوست و ما ماندیم» نثری که در آن شهید آوینی لحظات پایانی عمر زمینی یک شهید را ثبت کرده که سنگینی توشه جنگ را با سبکبالی پرواز روح خود با پروردگارش تبادل کرده و به گونه‌ای بی‌نظیر این صحنه از جنگ را برای آیندگان جاودانه می‌کند. راوی به ظاهر سابقاً رزمنده و حالا پشیمان، اما مدعی است گول این صحنه را خورده و به سوی جبهه‌ها راهی شده است. 
او سؤال می‌کند و البته اعتراف می‌کند وقتی این تصویر را می‌بیند چه اتفاقی برایش می‌افتد: «قبح مرگ می‌ریزد و همه چیز برای یک مرگ قهرمانانه مهیا می‌شود». مستند بی‌بی‌سی اینگونه سعی کرده به زعم خود یک حماسه بی‌بدیل را در قالب یک تراژدی به مخاطب ارائه کند.
 
 مستندی که مقهور محتوایش شده است 
کودک- سرباز در واقع بدون آنکه سازند‌گان آن بدانند و درک کنند، مقهور تصاویر به شدت حماسی است که نمی‌توان عظمت آن را پوشاند یا در آن دست برد. نوجوانانی که آنچنان پرصلابت و پرطنین از باور‌های اعتقادی خود سخن می‌گویند که قلب و روح هر بیننده منصفی را به تسخیر در می‌آورند. تصاویر مستندی که نیاز به هیچ نریشنی هم ندارد و آنقدر گویاست و آنقدر به حقیقت راستین و عظیم خود نزدیک است که روح اثری را که قصد داشته علیه محتوای آن باشد، نیز به سیطره خود درآورده‌است. می‌توان گفت مستند بی‌بی‌سی اسیر اسناد تصویری است که حقیقت حماسی و سترگ خود را برملا می‌کند. تصاویر به خوبی نشان می‌دهد که این نوجوانان دارای روح‌های بزرگی هستند. ممکن است صدا و قد و قواره آن‌ها کوچک به نظر برسد، اما آن‌ها مردانی هستند که عظمت انقلاب اسلامی را به درستی دریافته‌اند و با معرفتی عظیم پا به جبهه‌ها گذاشته‌اند. نوجوانانی که از آبشخور مکتب کربلا و عاشورای حسین علیه‌السلام نوشیده‌اند و به فهم و درکی بزرگ نائل گشته‌اند. 
بی‌بی‌سی در زمانه‌ای که مقاومت در منطقه، آینده جهان را ترسیم می‌کند، می‌خواهد مکتبی و فرهنگی را که با دفاع مقدس شکل گرفت و اکنون احیاگر ملت‌ها شده است به حاشیه ببرد، اما این تلاشی حقیرانه است.
بنابر‌این می‌توان گفت مستند کودک - سرباز که بی‌بی‌سی فارسی آن را برای هفته دفاع مقدس تدارک دیده‌است، مغلوب حقیقتی شده که به هیچ عنوان توان قلب آن را نداشته‌است. آری این نوجوانان فرزندان راستین خمینی کبیر هستند و روح عظیم انقلاب اسلامی و امام راحل در آن‌ها حلول و خود از حیثیت خود دفاع کرده‌اند. 
نمایی دیگر
سرگذشت شهید بالازاده، سندی بر دروغ‌پردازی «کودک – سرباز»
در یکی از روز‌های سال ۱۳۶۲، زمانی که رئیس‌جمهور وقت برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج می‌شدند، در مسیر رسیدن تا خودرو، متوجه سر و صدایی می‌شوند و یکی فریاد می‌زند: «آقای رئیس‌جمهور! آقای خامنه‌ای! من باید شما را ببینم.»
حضرت‌آقا از پاسداری که نزدیکش بود، پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار می‌گوید: «نمی‌دانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو». پاسدار که ظاهراً مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید آقا خودشان به سمت سر و صدا به راه افتاده‌اند، سریع جلوی ایشان رفته و می‌گوید: «حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره». بعد از یک دقیقه برمی‌گردد و می‌گوید: «حاج آقا! یه بچه است، میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره، بچه‌ها میگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا، گفته فقط می‌خوام قیافه آقای خامنه‌ای رو ببینم، حالا میگه می‌خوام باهاش حرف هم بزنم.» 
سرتیم محافظان می‌گوید: «اینم آقای خامنه‌ای! بگو دیگر حرفت را». ناگهان حضرت‌آقا با زبان آذری می‌پرسند: «شما اسمت چیه پسرم؟»
شهید بالازاده با هیجان و به ترکی می‌گوید: «آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
حضرت‌آقا می‌فرمایند: «افتخار دادی پسرم صفا آوردی، چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه کجای اردبیل هستی؟»
شهید بالازاده می‌گوید: «انگوت کندی آقا جان!»
حضرت‌آقا می‌پرسند: «از چای گرمی؟» شهید بالازاده انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود می‌گوید: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم». 
حضرت‌آقا می‎فرمایند: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
شهید بالازاده می‌گوید: «آقا جان! من از اردبیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.»
حضرت‌آقا می‌فرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟»
شهید بالازاده می‌گوید: آقا! خواهش می‌کنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
حضرت‌آقا می‌فرمایند: چرا پسرم؟
شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده می‌گوید: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) ۱۳ ساله بود که امام‌حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ ساله‌ام، ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمی‌دهد به جبهه بروم هر چه التماسش می‌کنم، می‌گوید ۱۳ ساله‌ها را نمی‌فرستیم، اگر رفتن ۱۳ ساله‌ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا می‌خوانند؟» حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و می‌فرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است». شهید بالازاده هیچ‌چیز نمی‌گوید، فقط گریه می‌کند. 
حضرت‌آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش می‌گیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و می‌فرمایند: «آقای... یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز) تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است، هر کاری دارد راه بیندازید.»