چند روایت از بی رحمی کوهستان
[ ملیحه محمودخواه ] داغی آفتاب تابستان روی سنگهای دامنه توچال سنگینی میکند. مسیرها پر شده از کوهنوردان تازهکار و خانوادههایی که وسوسه هوای خنک ارتفاعات، پایشان را از هیاهوی داغ تهران بیرون کشیده است. هرچند طبیعت کوهستان این روزها روی آرامش خود را به شهرنشینان نشان میدهد، اما جادههای شیبدار و سایهها هنوز رازهایی پنهان دارند؛ خطر، بیصدا و گاه بیرحم، درست همانجاست که کمتر کسی انتظارش را دارد. در همین روزهای گرم، جایی در میان همین کوهها و در اوج شلوغی مسیرهای کوهپیمایی، یک تلفن، سکوت مرکز امداد و نجات کوهستان را میشکند؛ پشت خط، مردی است که ۱۵ سال است در سختترین شرایط، فراتر از خستگی و ترس، برای جان آدمها میجنگد. دکتر ابراهیم قاسمی، پزشکی که حالا کوهستان و حادثه برایش واژههایی آشنا و همیشگی شدهاند. او سالهاست که با امکانات سازمان هلال احمر وسط خنکای تابستان و کولاک زمستان، بین زندگی و مرگ میدود و کم اتفاق نمیافتد که زندگی، نفس دوبارهاش را مدیون همین آدمهای بینام و نشان باشد. این مکالمه، روایت دستاول قصه مردی است که زندگی و مرگ را، از فاصله چند قدمی، بارها لمس کرده. مردی که تلفنهای اضطراری همیشه در جیبش و کوله کوچک کوهنوردیاش هیچ وقت خالی از تجهیزات حیاتی نمیشود.
از تحمیل تا تعهد
پرسیدم: آقای دکتر، چطور پای شما به کوهستان باز شد؟ به کوهنوردی علاقه داشتید یا بازی روزگار شما را اینجا آورد؟
صدای گرم و بیتکلفش از آن سوی خط آمد:راستش را بخواهید، اوایل علاقه خاصی نداشتم. همیشه دفتری و بیمارستانی بودن برایم کافی بود ولی مسیر زندگی، ناخواسته من را این سمت پرت کرد. در آزمونهای استخدامی امداد و نجات شرکت کردم، قبول شدم و از همان روزهای اول، قسمت شد سهم من، همین ماموریتها و اضطرابها باشد. میخندد و ادامه میدهد:اوایل، بیشتر به چشم یک شغل نگاه میکردم اما کوهستان به طرز عجیبی آدم را آرام میکند. نمیخواستم مثل بقیه همکاران که به سرعت انصراف دادند، پا پس بکشم. حس کردم در آن محیط، میتوانم هم مفید باشم، هم برای خودم آرامش پیدا کنم. یک جوری هوای کوه مرا گرفت و حالا دیگر نمیتوانم ازش دل بکنم.»
پزشکی در قلب عملیاتهای نجات
دکتر قاسمی حالا یکی از باتجربهترین امدادگران کوهستان است. ۱۴، ۱۵ سال است که پای ثابت عملیاتهای امداد و نجات کوهستان شمیرانات بوده – از توچال و دارآباد گرفته تا پسقلعهها و برفگیرترین نقاط البرز مرکزی.
میپرسم: «در این مدت، چه چیزی بیشتر از همه برایتان چالشبرانگیز بوده؟»
میگوید:عادت کردن به محیط. کوهستان جای شوخی نیست. بیرحم است، جدی میگیردت. لحظه به لحظه، باید آماده باشی و مسئولیت جان کسی را قبول کنی که گاه یک غفلتش را، باید تو با جانت جبران کنی.
دکتر قاسمی بارها و بارها همتیمیهایش را در اوج خستگی، روحیه داده و شجاعانهتر از بسیاری از حرفهایترین کوهنوردها، بیماران را از خطر مرگ نجات داده است. او تعریف میکند که شرایط دشوار ماموریتهای زمستانی بسیار نفس گیر است و هم باید کوهنورد باشی و هم نیروی بدنی بالایی برای جابه جایی مصدوم در مسیر طولانی داشه باشی .
وقتی مرگ و زندگی به یک زنجیر آویزان میشوند
پزشکان در حوزه های مختلف، هر روز با زندگی و مرگ سروکار دارند اما پزشک کوهستان بودن، ماجرای دیگری است. اینجا جایی برای قرص و شربت نیست؛ باید هم راه بلد باشی، هم درمانگر باشی و هم بدون هیچ امکاناتی وسط برف و مه گم نشوی. قاسمی تعریف میکند:یکی از عجیبترین و نفسگیرترین عملیاتهایم مربوط به زمستانی سخت بود. خانمی که دچار شکستگی لگن و پا شده بود، وسط برف سنگین و بوران گیر افتاد. انتقال او با شرایط نامناسب آب و هوایی تقریباً غیر ممکن بود. شب را کنار بیمار و تیم عملیات زیر برف ماندیم. فردا با بسیج یک تیم دیگر و عبور از پرتگاههای پرخطر، ۱۲ ساعت درگیر انتقال خاطرهانگیز شدیم تا به ایستگاه ۵ توچال رسیدیم. وقتی رساندیمش، علائم حیاتی خانم رفته بود. مجبور شدیم احیای قلبی-ریوی را اجرا کنیم، و خوشبختانه بازگشت… حالا سالهاست که زنده است. این لحظات برای آدم بیقیمتاند.
هرکدام از این عملیاتها، قصهای دارد. قصههایی پر از استرس، تصمیمگیریهای لحظهای، و گاه، اشک و حسرت.
صعود بیبازگشت، تماس آخر
از او درباره تلخترین یا عجیبترین ماموریتها میپرسم. با لحن آرام و اندوهگینی میگوید:یکبار آقایی تلفنی تماس گرفت، در مسیر توچال به ایگل گم شده بود. ناامیدانه برای دختر خردسالش پیام ضبط میکرد. ویسهایی داشت که هنوز هم بعضیشان در آرشیو ماموریتهایم است. دائم با صدای گرفته میگفت: « شاید این آخرین صدام باشه، میخوام قبل مرگم دخترم صدایم را بشنود…» ما تیم را شبانه از روستای ایگل راه انداختیم. وزنش زیاد بود، تقریباً بیجان شده بود. با سختی و خطر زیاد، موفق شدیم نجاتش دهیم. آن احساس نجات، بینظیر بود.اما همه پایانی خوش ندارند. او میگوید:گرفتاریهای زیادی را دیدم. یک بار، پیرمردی با نوهاش در دارآباد سقوط کرد. نوه را سالم پایین آوردیم اما زمان انتقال، نمیتوانستیم به بچه بگوییم که پدربزرگش دیگر نیست و به خواب ابدی رفته.
ثانیههای تلخ، صدای مادر پشت خط
در ماجرای دیگری، دکتر قاسمی تعریف میکند:در دربند جوان ۳۰ سالهای سقوط کرده بود. موبایلش هنوز روشن بود. مادرش مدام زنگ میزد، پیام میداد، پیام های مادر روی گوشی می آمد حرفهایی پر از گریه و تهدید و التماس؛ همه را بچههای تیم می توانستند ببینند . ما مسئول بودیم، نمیتوانستیم پاسخ پیام های مادر را بدهیم .باید درمانگر میماندیم، باید مدیریت میکردیم.
فرق کوه و شهر؛ تفاوت عملیات نجات
دکتر قاسمی معتقد است که عملیاتهای کوهستان به مراتب سختتر و متفاوتتر از امدادهای جادهای یا بیمارستانی است.
او میگوید:نجات در کوهستان یک تفاوت اساسی دارد، اینجا مصدوم معمولاً یک آماتور نیست، یا حرفهای است یا از سر ناآگاهی و غرور خودش را وارد خطر کرده. هرچه بالاتر برود، عبور از مسیرها سختتر و انتقال به پایین دشوارتر و زمانبرتر میشود.
امدادگر باید توان جسمانی دو برابر یک کوهنورد مستقل را داشته باشد؛ چون علاوه بر بار تجهیزات درمانی، مسئول جان یک انسان است که حتی سادهترین خدمات پزشکی را باید به سختی انتقال دهد. در عین خستگی، تصمیمهای حیاتی میگیرد و وظیفه دارد مسیرهای پرخطر را با آگاهی طی کند. تجهیزاتمان هم با دنیای ایدهآل فاصله دارد؛ اکثر جاها هم راه ارتباطی و هم پشتوانه پشتیبانی نداریم.
درسی که کوهستان میدهد: احتیاط و آموزش
یکی از بخشهای مهم گفتوگو، توصیههای عملی دکتر قاسمی به مردم عادی است. او تاکید میکند:
کوهپیمایی ورزش محبوب همه نیست، کوهستان، فقط زیبایی نیست؛ خطر بالایی هم دارد. اولین اصل، آموزش است. قبل از رفتن، حتماً دورههای مقدماتی کوهنوردی را بگذرانید. دوم، تجهیزات متناسب فصل همراه داشته باشید؛ کفش مناسب، لباس گرم یا خنک. سوم، تنها به کوهستان نروید و اگر ممکن نیست، حداقل لوکیشن و مقصد خود را به خانواده یا دوستان اطلاع دهید. چهارم، حداقل یکی از همراهانتان باید بلد مسیر باشد، حتی اگر خودتان فکر میکنید راه را بلدید. پنجم، بلد بودن با تلفنهای اورژانسی و دانستن کار با GPS بسیار مهم است. همیشه شارژ موبایل را کنترل کنید و شماره ۱۱۲ را به یاد داشته باشید. اگر خطری پیش آمد، اولین تماس را همان ابتدا بگیرید و موقعیت خود را منتقل کنید. ششم، آمادگی جسمانی مناسبی داشته باشید. کوهپیمایی نیاز به توان و استقامت دارد، و این چیزی نیست که با هر شرایطی بتوانید سراغش بروید.» او خاطرهای تعریف میکند از جوانی که با وجود حرفهای بودن و تجربه بالا، یکبار به خاطر اشتباه در مسیر و شرایط بد آبوهوایی، راه را گم کرد و هفتهها طول کشید تا پیکر بیجانش پیدا شود. میگوید حتی حرفهایها هم گاهی بیاحتیاطی میکنند و هزینهاش را با جانشان میپردازند.
همیشه قوی بمان
میپرسم: در این سالها، لحظهای بوده که وقتی نجات به پایان رسیده، احساس سبکی، رضایت یا حتی اشک شوق داشته باشید؟
دکتر قاسمی صدایش آرام و جدی میشود:معمولاً نمیتوانم احساساتم را نشان بدهم. باید قوی باشم چون تیم به من نگاه میکند. اما واقعیتش عملیاتهای سخت زیاد بودهاند که ته دلم بغض کردهام. دیدن لحظهای که یک بیمار بعد از بیهوشی و مرگ حتمی، به زندگی برمیگردد، شبیه یک معجزه است. یا به آغوش کشیدن دخترکی که پدرش را سالم از کوه به پایین آوردیم… اینها خاطراتیاند که آدم هیچوقت فراموش نمیکند.»
چشمانداز سختیها و امیدها؛ قهرمانان بینشان
دکتر قاسمی از برنامه آیندهاش میگوید: امیدوارم همکاران بیشتری به این حوزه بیایند و تخصصیتر کار کنند. او میگوید که خودش همیشه کوهنوردی را ادامه خواهد داد. آنچه در صدایش پیدا است همان غروری است که هر امدادگر بیادعا، به رسم امانت حمل میکند.
وقتی مردم عادی، مردان کوهستان را نمیشناسند
هر وقت صدا و سیما خبر کوتاهی از نجات یک کوهنورد یا بالارفتن بالگرد امداد را در کوهستان پخش میکند، کمتر کسی میداند پشت هر عملیات، چه ساعتها رنج، چه لحظات پر خطر و چه وزن سنگینی بر دوش تیم امدادگر بوده. دکتر قاسمی و دوستانش، قهرمانان خاموشاند. آنها بدون ادعا، وسط برف، در عصر دلگیری یا سحر یخزده، تجهیزات را به دوش میکشند، بیماران را ارزیابی و تزریق سرم و احیای قلبی زیر برف میکنند، خطر بهمن را به جان میخرند و وقتی نفسگیرترین نقطه عملیات تمام شد، بیصدا و ساده برمیگردند.
اگر این گزارش را خواندید و روزی قرار شد برای یک روز تعطیل، سری به ارتفاعات بزنید، فقط به زیبایی و عکس و طبیعت فکر نکنید؛ محتاط باشید و به چهره مهربان و مصممی فکر کنید که شاید جایی بالاتر، با کولهای از امید و تجربه، آماده باشد برای نجات جان شما.