روزنامه ابتکار
1395/12/01
گفتوگوی حسن فیاد با «نادر نادرپور» درباره سینما سینما هنر – صنعتی تجاری است
گروه فرهنگ و هنر ـ :هجدهم فوریه شانزدهمین سالمرگ شاعر نامدار معاصر نادر نادرپور است. نادرپور کار شاعری خود را با شعر زیبای «رقص اموات» که در نخستین مجموعه اشعارش «چشمها و دستها» آمده است، آغاز کرد. شعری که از تخیل، احساس و استعدادی شگرف بشارت میداد؛ بهطوری که بعدها سراینده این شعر، به حق، در زمره یکی از شاعران بزرگ و نوآور معاصر قرار گرفت.بخش هایی ازاین گفتوگو راکه به خواست خودش درباره سینما در سال ۱۹۹۵ در خانهاش در لُسآنجلس توسط حسن فیاد انجام گرفت، در اینجا میخوانید. این بخشها از کتاب «عشق فروغ جهان است» (گفتگوی شاعران و نویسندگان معاصربا حسن فیاد)، که بزودی منتشر خواهدشد، انتخاب شده است.آقای نادرپور ابتدا از شما برای اینکه دعوت ما را برای گفتگویی درباره سینمای ایران پذیرفتهاید تشکر میکنم. من در دیدارهای گاه به گاهی که با شما داشتهام، شما را به هنر سینما علاقهمند و آگاه یافتم؛ بنابراین میخواهم بدانم که نظرتان درباره سینمای ایران پیش و پس از انقلاب چیست؟
با اظهار تشکر از لطفی که به من دارید، قبل از هر چیز این توضیح را بدهم که آنچه من در اینجا به عرضتان میرسانم، گفتههای آدمی است که سینما را مثل همه هنرهای دیگر دوست دارد. از جهاتی با این هنر بیشتر اُخت بوده و ضمناً به دلیل این علاقه، مطالعاتی هم، نه خیلی کم، درباره این هنر کرده و فیلمهایی هم دیده است. من به هیچوجه ادعای نقد در کار فیلم و سینما ندارم و حرفهای من را هم شما به عنوان منتقد تلقی نکنید.
شما معتقدید که سینما هنر است؟
من معتقدم که سینما هنر است، ضمن اینکه صنعت و تجارت هم هست. یعنی میتوان در قالب تجارت و صنعت، هنر سینما را به وجودآورد، البته اگر کسی هنرمند باشد.
نظر شما راجع به سینمای پیش از انقلاب ایران چیست؟
من از فیلمهایی صحبت میکنم که در ایران آن زمان ساخته شد. اولین فیلمی که دیدم نمیدانم طوفان چی بود.
«طوفان زندگی»
این فیلم گرتهبرداری حیرتانگیزی از فیلمهای هندی و مصری آن زمان بود. این فیلم را آقایی به نام دکتر کوشان ساخته بود که بعدها به نام «پدر فیلمهای فارسی» مشهور شد. از اینجا یک سلسله فیلم درست شد که همینجور ادامه پیدا کرد. البته از جهت تکنیک بهتر شد و دیگر مثل فیلم «طوفان زندگی» نبود؛ اما در واقع همان ادراک و استنباط پی گرفته شد. چرا؟به دلیل اینکه این فیلمسازان معتقد بودند که باید فیلم محلی ساخت. ولی این فیلم محلی را به خاطر اینکه بیشتر به سینمای آمریکا توجه داشتند، غیر عادی می ساختند. همانطور که سینمای آمریکا واقعیت را تبدیل به اسطوره می کرد، فیلمسازان مورد بحث ایرانی هم میخواستند از واقعیت زندگی ایرانی یک زندگی تجملی بسازند که در زندگی معمولی مردم دیده نمیشد؛ ولی آنها فکر میکردند که دارند فیلم رئالیستی میسازند. به نظر من این تاثیر مسخشده سینمای آمریکا در سینمای عوامانه ایران بود.کنار این سینما، کمکم مکتب دیگری درست شد. مبدعان این سبک کسانی بودند که در فرانسه درس خوانده بودند.آنها بیشتر تحت تاثیر سینمای اروپایی بودند؛ مثل هوشنگ کاوسی، فرخ غفاری و هژیر داریوش که تحصیلکردههای فرانسه بودند. بعد البته تحصیلکردههای ایتالیا هم مثل کامران شیردل و غیره به جمع اینها پیوستند. اینها هم میخواستند سینمای اروپایی را در ایران پیاده کنند؛ اما اینها هم یکجور دیگر کج افتادند و راه را کج رفتند. همان واقعیتی را که اروپاییها به آن شکل نشان میدادند اینها میخواستند نشان بدهند؛ اما این واقعیت هم به اندازه همان واقعیت آنهایی که تاثیر سینمای آمریکایی را گرفته بودند غیر واقعی از آب درآمد؛ مثلاً من الان وقایعش یادم نیست ولی در «شب قوزی» غفاری ببینید که فیلم چقدر از واقعیت دور است. نمیدانم شما یادتان میآید.
بله، تا حدودی.
من هم چندان در ذهنم نیست. اما یادم هست که این فیلم خیلی از واقعیت دور بود؛ در حالی که خود غفاری داعیهاش این بود که دارد یک فیلم رئالیستی درست میکند. همچنانکه راجع به فیلم «جنوب شهر»ش هم همین ادعا را داشت. من تصور میکنم که در برداشت واقعیت باز اشتباه رفته بودند. این دو نوع سینما یکی به سرکردگی کوشان با آن کارگردان ارمنی اسمش چی بود؟
ساموئل خاچیکیان
بله خاچیکیان. آنها سینمای آمریکا را که واقعیتها را تبدیل به اساطیر میکرد و نوع دیگر که از اروپا و بهخصوص از فرانسه ملهم شده بودند واقعیت زندگی فرانسوی و اروپایی را در آیینه خودشان کج دیده بودند. در نتیجه هر دو ادعا میکردند که از واقعیت ایرانی الهام میگیرند؛ در حالیکه هر دو تحت تاثیر واقعیتهای آمریکایی و اروپایی قرار گرفته بودند و هر دو اینهامثل اینکه روی آیینه دق افتاده بودند.
هر دو اینها در واقع بیراهه میرفتند.
بله چنان که میدانید هر دو اینها بیراهه می رفتند. البته یک امر دیگر هم در این مسئله بود.اینهایی که رفته بودند اروپا و درس خوانده بودند شاید آدمهای مطلعی بودند اما آدمهای خلاقی نبودند؛ مثلاً بنده اعتقاد دارم رفیق عزیز خودمان آقای غفاری کمدین خیلی خوبی است.
ولی فیلمساز خوبی نیست.
هیچ فیلمساز خوبی نیست؛ چون فیلمسازی امر دیگری است. غفاری نمیتوانست فیلم خوبی بسازد. ساختن فیلم چیز دیگری است.ممکن است کسی آن هم در رلهای خاصی هنرپیشه خوبی باشد، اما فیلمساز خوبی نخواهد بود. غفاری رلهای کمیک را میتوانست خوب دربیاورد؛ ولی نقشهای جدی را ابداً نمیتوانست بازی کند. یا مثلاً کاوسی آدم مطلع و سینماشناسی است؛ اما خلاق نیست، کما اینکه دیدید یک فیلم به نام «هفده روز به اعدام» درست کرد که وامصیبتا بود.
پس در واقع اینها نتوانستند راه را برای فیلمسازی درایران هموارکنند.
نخیر من بین تمام فیلمهای قبل از انقلاب دوتا فیلم را از دوتا آدم به طور نسبی خوب دیدم. البته این سلیقه من است، من حکم صادر نمیکنم و دارای ارزشهای نسبی خوب می دانم. یکی از اینها را فیلم «طبیعت بیجان» شهید ثالث میدانم که با وجودی که از جهاتی حتی با ذوق و سلیقه من در سینما موافق نیست، چون من سینما را هنرحرکت و نه کلامی بلکه بصری پر جنب و جوشی میدانم؛ در حالیکه آن فیلم هیچ اینجوری نبود؛ ولی باید بگویم که من دو ساعت شیفتهوار به آن نگاه کردم. دیگری هم فیلم «بیتا»ی هژیر داریوش بود.
فیلمهای «گاو» مهرجویی یا «رگبار» بیضایی برای شما چندان جذابیتی نداشت؟
نخیر. ابداً.من به فیلمهایی که در آن موقع مورد توجه قرار گرفتند و بهخصوص در بحبوحه دوران تعهد و آن حرفها و این مسائل ایرادهایی دارم؛ مثل آن آدمی که در فیلم «رگبار» عینک سیاهی به چشم داشت و گویا مامور سازمان امنیت بود، را نمی پسندم.به نظر من فیلم «گاو» یک تئاتر ضبط شدهای بود که وقایع آن، به جای اینکه بر صحنه تئاتر بگذرد در روستایی دور افتاده روی میداد.
درآن زمان، فیلم دیگری هم سر و صدا به پا کرد؛ منظورم فیلم «قیصر» کیمیایی است.
فرقی که فیلم «قیصر» کیمیایی با فیلم ها و فیلم سازان دیگر داشت در این است که این بابا خودش کاملا از آن جنس بوده است.
یعنی آدم پایین شهری واهل زیر بازارچه بود؟
فیلم «قیصر» او در واقع همان آدمها و عوالم و مسائل خودش را نشان میداد. بگذریم که در واقع، آن عوالم و آدمهای آن دنیا در آن زمانی که ما زندگی میکردیم از بین رفته بودند؛ ولی میشد هنوز هم بازمانده آن عوالم را پذیرفت و به همین دلیل هم جلوه کرد؛ چون توی این فیلم دید توریستی نبود، دید طبیعی یک آدمی بود که پایین شهری بود و با همین چیزها آشنا بود و این مسائل را نسبتاً خوب به فیلم درآورده بود که روشن و روان بود. اما کسانی که خوششان آمده بود چه کسانی بودند؟بیشتر عوامالناس بودند. توجه میفرمایید؟آن آدمهایی هم که از این فیلم به دفاع برخاستند باز با دیدی توریستی به آن نگاه کرده بودند؛ یعنی یک فیلم به اصطلاح محلی، فیلمی که چیزهای ایرانی را نشان میدهد؛ به همین جهت هم همه از آن خوششان آمده بود، مثل گلستان، فریدون هویدا وآدمهای دیگر.
درباره فیلمهای ابراهیم گلستان چه فکر می کنید؟
راجع به گلستان بیم این هست که نظرات شخصی خود را در قضاوتم راه بدهم؛ اما کوشش خواهم کرد که بیطرفانه قضاوت کنم. اولاً فیلمهای مستند گلستان بسیار مورد بحث قرار گرفته، البته بحث به معنی مشاجره است. شاهرخ گلستان برادرش مدعی است که آنها را اوساخته و در این هم که فیلمبردارش شاهرخ بوده حرفی نیست؛ برای اینکه فیلم «یک آتش» گلستان را اصلاً شاهرخ گرفته و ساخته و خیلی هم قشنگ است. اصل این اثر فیلم فیلمبرداریاست که آن را هم شاهرخ فیلمبرداری کرد و این را هم همه میدانند.
در آن موقع خودشان گویا یک نزاع قلمی هم داشتند چون شاهرخ معترض و مدعی بود که او فیلم را ساخته نه ابراهیم.
بله هنوز هم با هم دشمن هستند. شاهرخ گلستان اصلاً اسم ابراهیم راهم نمیآورد؛ چون میگوید هرکاری که من کردهام ابراهیم برداشته و به اسم خودش کرده است. فیلم «یک آتش» و آن یکی...
«موج و مرجان و خارا» را میگویید؟
بله،آن که مال آن کارگردان هلندی بود که اسمش الان یادم نیست.
«الن پندری».
بله، مگر مقالهاش را نخواندهاید.
نه. من آن موقع در ایران نبودم.
بله مقالهای هم این کارگردان هلندی نوشت که در مطبوعات چاپ شد. او یک کارگردان هلندی بود که شرکت نفت او را استخدام کرده بود که این فیلم را بسازد و منوچهر انور هم داستانش را خیلی خوب میداند؛ چون آنوقت منوچهر هم در آنجا کار میکرد. این کارگردان هلندی به ایران آمده و فیلمها را به گلستان سپرده بود. فیلم تا پای مونتاژ هم رسیده بود که بعد نمیدانم چطور شد که از ایران رفت؛ این را خود شاهرخ گلستان هم میداند. او رفت و بعد ابراهیم گلستان فیلم را عرضه کرد و اسم خودش را روی آن گذاشت. در واقع من نمیدانم که در این فیلمهای مستند، گلستان خودش چقدر و چه اندازه دخالت داشته است.
اما «خشت و آیینه» را خودش ساخته.
بله خودش ساخته.
فیلم «اسرار گنج دره جنی» را دیدهاید؟
نه من آن را ندیدهام. آن فیلم «خشت و آیینه» اش هم فیلم بدی بود. به نظر من فیلم سست و ناهمواری بود.
بنابراین فکر می کنید سینمای پس از انقلاب هم واقعیتهای جامعه فعلی را منعکس نمیکند؟
اصلاً! عیب بزرگ سینمای پس از انقلاب در همین است.به همین دلیل اغلب فیلمهایی که ساخته میشود یا فیلمهای تخیلی است مثل فیلم «نار ونی» یا اینکه سینمایی است که مطلقاً از زندگی فعلی دور و مربوط به دهات و گوشه و کنارهایی که هیچ تفاوتی با دهات دوران رژیم گذشته ندارد، است.
مثل فیلمهای عباس کیارستمی؟
بله اغلب فیلمهای ایشان در نقاطی می گذرد که پنجاه سال پیش هم وضع به همین منوال بوده است. کسانی هم که فیلمهایی ساختهاند که تا حدودی با ارزش بوده در واقع مال قبل از انقلاب هستند؛ مثل بعضی از فیلمهای بیضایی. فیلم «اجارهنشینها»ی مهرجویی به عقیده من فیلم مضحک وسطح پایینی بود. عدهای معتقد بودند که سمبلیکوار اوضاع و احوال فعلی را مطرح کرده است؛ در حالی که چیزی جز ابتذال نبود و چیزی از چنین جامعهای دستگیرمان نمیشد.بنابراین کار مهمی در زمینه سینما نشده؛ اما آدمهایی مثل کیارستمی کشف شدهاند که برای من واقعاً جای تعجب است. در واقع خودش هم گفته است که در زیر سقف سانسور دارد فیلم میسازد.البته ممکن است کسی بگوید مثل خیلی از هنرمندان که اصلاً به زمان کاری ندارند میخواهند در یک بیزمانی کار کنند؛ اما آدم بالاخره درکادر و نوع زندگی خاصی که میکند، محاط است. پس خواه ناخواه از این زندگی تاثیر میپذیرد. بنابراین چگونه خودش را میتواند منفک کند که من در بیزمانی میخواهم اثری به وجود بیاورم؟ قبول چنین حرفی مشکل است، ولی حالا فرض کنیم که چنین حرفی درست و عملی است.باید ببینیم که چه چیزی میخواهد بگوید؛ مثلاً در همین فیلم «زیر درختان زیتون»حرفش چیست؟ حالا زمانش را کنار می گذاریم. چه حرف بیزمان یا جاودانی در این فیلم بیان کرده است؟ بنده که نفهمیدم شما چطور؟
بنده هم مثل جنابعالی چیزی دستگیرم نشد. فقط از زیباییهای جغرافیایی آن و آخرین سکانس فیلم لذت بردم که ربطی به موضوع و کل فیلم نداشت.
ابداً. من معتقدم که این قضیه یک جور بهانه است. برای اینکه این قبیل فیلمها آثار بیخطری هستند.
بله، کسی به این نوع فیلمها کاری ندارد. مهمتر از همه فکر عمیق و خیلی بزرگی هم در آن نیست که بگوییم بسیار خب، اگر به درد امروز نمیخورد، لااقل به درد فردا میخورد.
یا کلاً به درد همه اجتماعات بشر آینده میخورد.
حالا ممکن است شما بپرسید پس چرا این همه دربارهاش سر و صدا میشود؟ بنده میگویم در روزگار ما بهخصوص در مورد سینما، داد و ستد و بده بستان زیاد است و رواج دارد. فرانسه مثلاً خیلی این جناب را تحویل گرفته است. فرانسویها آدمهایی هستند که در یک امر استادند و آن این است که آدمهایی را کشف و بعد اینها را بزرگ کنند و مدعی شوند که آقا ما این حضرات را کشف کردیم!
البته گاهی اوقات هم کارشان گرفته؛ مثلاً آقای پیکاسو را هم فرانسویها کشف و مطرح کردند.
بله، پیکاسو چون آدم بزرگی بود قضیه به نفع فرانسویها تمام شد و درست است که اسپانیایی بود؛ ولی همه عمرش را در فرانسه گذرانده و بالاخره به صورت یک فرانسوی درآمده بود. اما درباره آقای کیارستمی هم میخواهند همین کار را بکنند و میخواهند بگویند که ایشان آدم خیلی مهمی است که ما او را کشف کردیم و حالا بادش میکنیم تا بعد؛ اما حتی در این مورد هم فرانسویها خودشان واقفند که کیارستمی پیکاسو نیست.این حرفها هیچ دلیل اهمیت یا خوبی وبرتری فیلمهای کیارستمی نیست. دوم اینکه اصولاً باید به این نکته توجه کنیم که آیا فیلم ایرانی لزوماً باید به تصدیق خارجیان برسد تا ما بفهمیم که فیلم خوبی است یا بد؟ اگرما هنوز به مرحلهای نرسیده باشیم که خودمان برای هنرهای خودمان بتوانیم قضاوت کنیم و قوه تشخیص داشته باشیم، اساساً چرا میخواهیم هنری به وجود بیاوریم؟بنده به هیچوجه اعتقاد به قضاوت خارجی در مورد شعر و ادب و هنرمان ندارم؛ مثلاً چگونه یک خارجی میتواند از لطایف، ظرافتها و شگردهای زبان شاعرانه ما سر دربیاورد؟ مگر از موضوع آن به طور کلی برداشتی بکند؛ حتی در مورد رمان هم که ظرافتهای زبان به اندازه شعر موثر نیست باز قضاوت خارجی را نمیتوانم بپذیرم؛ چون همه این حرفها کلی و نسبی است.البته در مورد سینما ممکن است بگویند که این هنری جهانی است و ربطی به این قضایا ندارد. بنده منکر این نیستم؛ ولی باید در وهله اول صاحب مملکتی که این فیلم به آن تعلق دارد روی آن صحه بگذارد. خوشآمدن خارجیها دلیلی بر ارزش هنری فیلم نیست.به نظر من در عصری که ما هستیم و در آن زندگی میکنیم اولاً مسائل سیاسی درقضاوتها و جوایز دخالت دارد؛ برای اینکه فرانسه میخواهد با ایران روابطی داشته باشد و از جهت اقتصادی با هم قرارداد ببندند و خیلی جاها هم دیدهاید که فرانسه با ایران مصالحه کرده است.نکته دوم اینکه اگر دست بالا بگیریم و معتقد باشیم که فرانسویها از این فیلم خوششان میآید، این قضیه یک دلیل دارد و همانطور که گفتم میخواهند آن فیلمها را عَلَم کنند و بگویند ما کاشف این استعدادها بودهایم.
البته این قضیه از سویی نوعی دهنکجی به سینمای تجاری آمریکا هم هست که نه تنها نبض بازار سینمای جهان را در دست گرفته، بلکه سینمای فرانسه را هم به ورشکستگی کشانده است.
این هم یک روی دیگر این سکه است. اصلاً همانطور که خدمتتان گفتم کیارستمی خیلی از «ژانروش» فرانسوی تقلید میکند و متاثر است. ژانروش جامعهشناس فرانسوی بود که زمانی به فکر این افتاد که به نقاطی که برای مطالعه میرود فیلمی هم از آن مناطق و آدمها بگیرد. چند تا فیلم هم در آن زمان گرفت که به عنوان فیلمهای مستندی که ضمناً جاذبه داستانی هم دارد مورد توجه قرار گرفت. آقای کیارستمی و همچنین اقای گداراز او تقلید کردهاند و همان کاری را میکنند که ژانروش پایهگذارش بوده است. منظورم این است که کیارستمی دقیقاً از روی کارهای او کپی نمیکند؛ بلکه باید بگویم که سبک کارش ژانروشی است. حالا فرانسوی علاوه براین قضایا میبیند که ژانروژ، پیرو پر و پا قرصی پیدا کرده است و چرا این جناب را عَلَم نکند که در عین حال مورد قبول ایران هم هست؛ یعنی فرانسوی از سویی منبع الهام کیارستمی را ژانروش فرانسوی میداند و هم از سوی دیگر یک امتیاز میدهد به ایران و بعد هم اگر این جناب کارش بگیرد، میگویند که این فرانسه بود که ایشان را کشف کرد؛ وگرنه بنده چیزی در فیلمهای کیارستمی نمیبینم که اساساً جنبه خارقالعادهای یا خلاقیتی داشته باشد؛ یا حتی از نظر موضوع بتوانیم آن را با اهمیت تلقی کنیم.
شما از دیدن فیلم «زیر درختان زیتون» چه برداشتی داشتید؟
راستش هنگام دیدن این فیلم، مرتب لحظهشماری میکردم همانطور که میگویند آدم وقتی که بیخوابی به سرش میزند ستارهشماری میکند، بنده هم دچار لحظهشماری شده بودم؛ یعنی برای من در این فیلم لحظهها بسیار کند میگذشت. چون این کوه و کوهپایه و دهات که دیگر برای ما جذابیتی ندارد و همه این مناظر را بارها دیدهایم. بنابراین فیلم چیزی که مرا بگیرد و جلب کند نداشت. مثلاً مقدار زیادی از دیالوگها را توی ماشین که عدهای نشستهاند صرفاً ضبط کرده است؛ یعنی داستان، البته اگر داستانی وجود داشته باشد، در این فیلم نقل میشود و همین ضعف یک کارگردان است که در سینما مقدار زیادی از مسائل را به جای اینکه با تصویر نشان دهد با کلام بیان کند. این قضیه از نظر من یک کار غیر سینمایی است؛ یعنی بیان کردن به جای تصویر کردن. دوم اینکه در این فیلم به تقلید از گدار، صحنههای فیلمبرداری را نشان میدهد و بعد هم صحنهای را بیجهت، پنج بار تکرار میکند.
در واقع نیم ساعت از فیلم به تکرار این صحنه اختصاص داده شده که بسیار کسالت آوراست.
کسالتآور که چه عرض کنم، باید بگویم آدم را واقعاً کلافه میکند. حتی در شبی که من به دیدن این فیلم رفته بودم تماشاگرانی که پشت سر من نشسته بودند صدایشان درآمده بود و میگفتند :«ای بابا...!»
البته اگر میخواست با تکرار این صحنهها فکر خاصی را القا کند، آنطور که عدهای ادعا میکنند، باید بنده و جنابعالی که به سینما علاقهمندیم، چیزی دستگیرمان بشود.
بنده نه تنها فکری در این تکرارهای ملالانگیز نیافتم، بلکه واقعاً نمیدانم آخر چه چیزی میخواست بگوید. آیا راجع به عشق میخواست صحبت کند، یا این مسائل که پولدارها میخواهند با بیپولها ازدواج کنند، یا باسوادها با بیسوادها؟
همهاش فلسفهبازیهای آبکی است که فقط توجه عدهای از شبهروشنفکران را به خودش جلب میکند.
اساساً من نمیدانم با این فلسفهبازی، کیارستمی چه چیزی را میخواهد حل کند. آیا میخواهد به مردم پند و اندرز بدهد؟ من نمیفهمم منظور آقای کیارستمی در این فیلم چه بود. خود فیلم هم جذابیتی برایم نداشت؛ چون خود فیلم هم مقداری کوه و دره و منظره است و مقداری هم بچههایی که با هم حرف میزنند و چندتا صحنه فیلمبرداری. از همه اینها گذشته مسئله زمان هم در آن مفقود است.
البته نشان دادن این صحنههای فیلمبرداری و تکرار آن صحنههایی که گفتید همه تقلید محض از گدار است.
گدار که به قول خود فرانسویها دپاسه است. حتی خود کیارستمی هم البته در جایی اعتراف کرده که کارهای گدار را دوست دارد و دنبالهرو اوست و اینکه عدهای میگویند این فیلمها بازتابی از وقایع و دوران انقلاب است، بنده چنین چیزی در این فیلمها ندیدم. اصلاً من نمیدانم در فیلم «زیر درختان زیتون» چه چیزی از انقلاب منعکس است. سینما که چیزی غیبی و نامرئی نیست. بالاخره آدم باید چیزی، نشانی از این مسائل در آن ببیند. البته من فیلمِ کوتاهی از کیارستمی دیدم که بدم نیامد؛ همان فیلمی که فاصله نسلها را نشان میداد و در آن بالاخانه پیرمردی نشسته بود و بچهها در پایین جمع شده بودند که اسمش به خاطرم نیست.
اسمش «همسرایان» بود.
فیلم کوتاه خوبی بود؛ ولی من در فیلم «زیر درختان زیتون» چیزی ندیدم که اهمیت یا ارزش هنری خاصی داشته باشد. به اعتقاد من تنها آدم پر استعدادی که زاده انقلاب است و به هر حال در فیلمهایش هم، اگر نه مستقیم به طور غیر مستقیم، وقایع انقلاب را منعکس می کند، مخملباف است. مخملباف را من نه دیدهام و نه میشناسم و از جهت فکری هم صد و هشتاد درجه با هم فاصله داریم؛ اما در هر حال، معتقدم که در مخملباف جوششی هست که در کیارستمی و خیلی از فیلمسازان گذشته چنین جوششی نیست.
به هر حال نظرتان راجع به سینمای بعد از انقلاب چیست؟
بنده معتقدم که سینمای ایران در مجموع، بعد از انقلاب نه تنها پیشرفتی نکرده، بلکه درجا زده است. مثلاً این فیلمهایی که من بعد از انقلاب دیدهام حتی قابل مقایسه با فیلمهای «طبیعت بیجان» و «بیتا» نیست. حتی فیلمهای بعد از انقلابِ بیضایی هم مثل «باشو غریبه کوچک» و غیره به حد فیلمهایی که قبل از انقلاب ساخته است نیست و حتی به پای فیلمهای «کلاغ،» «رگبار» و «غریبه و مه» نمیرسند. همچنین فیلمهای بعد از انقلاب مهرجویی هم مثل همین «اجارهنشینها» و غیره مبتذلتر از فیلمهای پیش از انقلاب اوست.
پس اینکه آقای فریدون هویدا گفته است که سینمای آینده جهان چیزی شبیه سینمای آقای کیارستمی خواهد بود، مورد قبول شما نیست؟
بنده نمیدانم کدامیک از حرفهای آقای هویدا درست از کار در آمده است که این یکی درست باشد. مگر حرفهایی که درباره رژیم گذشته، درباره برادرش، درباره سینما و ادبیات زده درست بوده است؟ ایشان که اصلاً ایرانی نیست. هویدا آدمی است که از بچگی بلند شده رفته لبنان و بعد فرانسه. شما اگر ببینیدش و با او حرف بزنید متوجه میشوید که اسمش فریدون هویدا و ایرانی است اما خودش را چه عرض کنم.
آخر ایشان مدعی است که منتقد سینمایی بوده ودر مجلهکایهدوسینما قلمفرسایی میکرده.
درست است که آقای هویدا در کایهدو سینمامینوشته و از رفقای آقای گدار و تروفوبوده است. ولی آیا نفس این امر، این جواز را به ایشان میدهد که درباره سینمای ایران قضاوت کند و بعد هم بگوید که کیارستمی بزرگترین کارگردان سینمای جهان است؟ چون خود موج نو فرانسه برچیده شده، هیچ چیزی الان از آن نمانده است؛ اوج آن هم آقای گدار بود. به قول یک فرانسوی از «موج نو» چند تا لباس خانم «بریژیت باردو» در کنار دریا و چند تا جا پا در شنها به جا مانده است و بس!
متشکرم آقای نادرپور
بنده هم سپاسگزارم.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
رییس سازمان حفاظت محیط زیست:
ریزگردهای خوزستان یک مسئله بین المللی است
آثار تهدیدهای رئیس جمهور جدید آمریکا بر اقتصاد ایران بررسی شد
ماهیگیری فرانسوی ها از آب گل آلود
ظریف در حاشیه اجلاس امنیتی مونیخ با همتایان خود دیدار کرد
نظم جهانی و امنیت انسانی اولویت مونیخی ها
جلال خوش چهره
چاره برون رفت از هرج و مرج خاورمیانه
محسن هاشمی در دانشگاه تهران:
درگذشت آیتالله هاشمی مردم را بیدار کرد
بیماری های روانی در کشور تحت پوشش بیمه نیستند
رنج مضاعف روان
مسعود تجریشی: ریالی بودجه به دریاچه ارومیه ندادند
ارومیه دوباره میمیرد؟
فرمان آقای ترامپ و دیوارکشی در تاریخ
گفتوگوی حسن فیاد با «نادر نادرپور» درباره سینما
سینما هنر – صنعتی تجاری است
نمایندگان از انگیزهها و پیامدهای کشاندن وزیر راه و شهرسازی به مجلس گفتند
استیضاح سیاسی
دادستان کل کشور مطرح کرد
اعتصاب غذای برخی متهمان از خارج کشور خط داده می شود