روزنامه همدلی
1396/07/23
گفتوگوی «همدلی» با سید محمدرضا خردمندان به بهانه اکران فیلم«بیست و یک روز بعد» آینه تمامقد شکاف طبقاتی جنوب و شمال شهر!
سعید قاضینژاد: «بیست و یک روز بعد» ملودرامی اجتماعی از زندگی نوجوانی به نام «مرتضی» است که در راه تحقق آرزوی ناکام پدرش، با چالشهای بسیاری روبهرو میشود. در خلاصه داستان این فیلم آمده است: «همیشه همینجوریه! آخرین بار هوا ابر شد. باد گرفت. درختا داشتن از جا کنده میشدن. اونقدر بارون شدید شد که سیل شهرو گرفته بود. پرندهها دور و بر لونههاشون جیغ میکشیدن. یکی از بچهها قسم میخورد خودش دیده خورشید یکی دوبار نورش کم و زیاد شده». محمدرضا خردمندان با ساخت این فیلم به دنبال چه چیزی در سینمای ایران است؟ به همین بهانه با او صحبت کردهایم.فیلم بیست و یک روز بعد به سینمای ایتالیا و سینمای امیر نادری بسیار نزدیک است، فیلمهایی مثل «دزد و دوچرخه»، «مالنا»، «سازدهنی» و «دونده»؛ فیلمهایی که از نگاه یک نوجوان روایت میشوند، فیلمهایی که رویاهای یک نوجوان را به تصویر میکشند، رویاهایی که با واقعیت فاصله دارند، مثل زمانی که مرتضی، شخصیت اصلی قصه، تازه متوجه میشود آمپولی که پول آن را با زحمت زیادی تهیه کرده برای درمان مادرش کافی نیست و مادر او باید هر بیست یک روز یک بار این آمپول را تزریق کند!
همانطور که شما مخاطب آن نوع سینما بودهاید، من هم بودهام. من رمانهایی که از نگاه یک نوجوان به جامعه نگاه میکنند، همیشه برایم جذاب بوده و حتی خودم در این حوزه چندین داستان نوشتم، داستانهایی منتشر شدند. من ده سال داستانهایی با این جنس و حال و هوا نوشتم. به نظر من نوجوانی دورانی به شدت دراماتیک است، زیرا انسان از کودکی فاصله میگیرد و به دنیای بزرگسالی ورود میکند و اگر آماده نباشد، ضربههای بدی در نوجوانی خواهد خورد. متاسفانه این مقطع سنی در سینمای ما خیلی ناشناخته است.
در این سالها هرچند در آثار کمتعدادی، اما به این مساله پرداخته شده است.
میتوانیم راجع به این صحبت کنیم که چرا ساخت فیلمهای درخشانی مثل «دونده» امیر نادری یکدفعه در سینمای ما از بین رفت تا میرسیم به فیلمی مثل « بیست و یک روز بعد»، ما بیشترین اشتباهات زندگیمان را در دوران نوجوانی انجام میدهیم. نوجوانی پر از آرمانگرایی، جاهطلبی و تخیل و پر از تشویش است، اینها همه ویژگیهای این سن است. چنین سنی خیلی بهدرد سینما میخورد، زیرا تماشاگر با نگاهی ترحمانگیز به شخصیتهای نوجوان نگاه میکند، نگاهی که مثلا در یک مرد میانسال وجود ندارد. چون همه ما این دوران را با تمام ویژگیهایی که دارد تجربه کردهایم. در نتیجه ما با شخصیتهای نوجوان سینما همزادپنداری کرده و این شخصیتها را همراهی میکنیم.
یعنی اگر این فیلم در مورد یک مرد میانسال بود، این بازخورد را نداشت؟
شاید اگر بیست و یک روز بعد درباره مرد بزرگسالی بود که داشت برای بیماری همسرش تلاش میکرد، به این اندازه با مخاطب ارتباط برقرار نمیکرد. تمام اینها از دلمشغولیهای من میآید و اینکه من دوران نوجوانی خودم را خیلی دوست داشتم. اگر قرار باشد به گذشته بازگردم، قطعا دوران نوجوانی را انتخاب میکنم. من در دوران نوجوانی خیلی میدویدم، هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ روحی. بسیار آرمانگرا بودم و میخواستم نقاش بزرگی شوم، میخواستم کارهای بزرگی انجام بدهم.
این در واقع تفاوت نسل امروز جامعه ما با نسل قبلتر است!
دقیقا همین است. ما برعکس نسل امروز که فقط دنبال تبلت و گوشی است، پر از انرژی بودیم، مدام در کوچه و خیابان بازی میکردیم و در چنین شرایطی کلی قصه به وجود میآمد. از یک جایی که دیدم دارم با نوجوانی خودم فاصله میگیرم، شروع کردم به نوشتن. من از 22 تا 28 سالگی، حدود 15 تا 20 داستان خیلی جدی نوشتم که در «همشهری داستان»، «بازینما» و مجله «تازه»، به سردبیری سیدعلی میرفتاح، چاپ شد، چون فقط میخواستم ارتباطم با نوجوانی که داشتم، قطع نشود. چون دوست نداشتم از آن دوران فاصله گرفته و وارد دنیای بزرگسالی شوم.
در فیلم این مدل نگاه را شاهد بودیم که فیلم برای نسل امروز نیست و به دوران نوجوانی خود شما نزدیک است. مثلا این روزها بهندرت ویدئوکلوپ و یا کافینت میبینیم، همهچیز بسیار شخصیتر شده و برای نسل امروز همهچیز در لپتاپ خلاصه میشود، دیگر از بازیهای شرطی در کلوپ خبری نیست!
من این را به شما تحقیقا عرض میکنم، اگر شما به جنوب شهر بروید همچنان گیمنت میبینید، این چیزها در جنوب شهر فضای جدیتری دارند، البته من یک بخشی از صحبتهای شما را قبول دارم. بههرحال، من یک دهه شصتی هستم که این فیلم را ساختم. این کلوپها، کلوپهای دوران من هستند. مثلا ایده اتاق پشتی کلوپ، از تجربیات نوجوانی خود من است. خاطرم است ما به کلوپی میرفتیم و بازی میکردیم که انگاری اتفاقهای دیگری آنجا در جریان بود که ما از آنها بیخبر بودیم. اتفاقهایی که برای بزرگسالان بود و ما نامحرم آن بودیم. مثلا بعضی از تلویزیونهای کلوپ پشت ما بود و ما نمیدانستیم آنها چه بازی میکنند. تمام آن اتفاقات در ذهن من باقی ماندند. زمانی که با احسان ثقفی، همکار نویسندهام، داشتیم درباره آن کلوپ حرف میزدیم، ایشان پیشنهاد داد که در فیلم «بیست و یک روز بعد»، فضای کلوپ را تفکیک کنیم، یعنی کلوپ یک فضای ظاهری و یک فضای پشتی داشته باشد. این ایده باعث شد من از آن یک استفاده دراماتیک کنم، در آن سکانسی که مرتضی داخل کلوپ میآید و برای اولینبار در پشتی را باز میکند و وارد فضای پشتی میشود، یک نمایی از پای مرتضی، شخصیت اصلی قصه گرفتهام که پایش را از این طرف مرز به آن طرف مرز میگذارد، یعنی ما اینجا مرز بین نوجوان و بزرگسال را مشخص کردیم. در این صحنه، مرتضی وارد دنیای بزرگسالی میشود و این دنیا، دنیای خطرناکی است و اتفاقا این دنیا متعلق به او نیست و دارد زودتر از موعود وارد آن میشود و در ادامه، او بابت شکستن چنین مرزی کتک میخورد!
در فیلم بیست و یک روز بعد، ترکیب کلی بازیگرها از بازیگرهای گیشه تشکیل نشده و بعضی از آنها مثل سینا رازانی، بیشتر بازیگر تئاتر هستند، اساسا اینگونه بازیگرها نقشهای کوتاه را راحتتر قبول میکنند و به تاثیرگذاری نقش اهمیت میدهند تا میزان حضور نقش در یک فیلم، آیا با این تفکر به دنبال بازیگرهایی مثل سینا رازانی و حتی حمید آذرنگ رفتید؟ یا نه، این افراد انتخاب اول شما بودند؟
من عاشق کار کردن با بازیگرهای تئاتری هستم. آنقدر که بازیگرهای تئاتری برای من جذابیت دارند، چهرهها برای من جذاب نیستند. گرچه مخاطب گیشه دوست دارد فیلمی را ببیند که بازیگران آن برایش آشنا هستند. مثلا امیرحسین صدیق برای مخاطب از سینا رازانی جذابتر است، البته امیرحسین صدیق هم تواناییهای خاص خودش را دارد. اما من به بازیگرهای تئاتر علاقه دارم، چون آنها بازیگرهای کارکشتهای هستند و یا به اصطلاح نقشپذیر هستند. بهطور مثال من با سینا رازانی بیرون صحنه کلی تمرین کرده بودم، اما توی صحنه همه چیز تغییر کرد، من اولین پلانی که از سینا رازانی گرفتم، دیدم با چیزی که مدنظرم است خیلی فاصله دارد و نقش درنمیآمد، این شخصیت سینا در فیلم، یک شخصیت پر از تناقض بود، وقتی دیدم دارد از کلیات فیلم بیرون میزند، وسط فیلمبرداری یک ساعت کار را تعطیل کردم و با سینا رفتیم دوباره درباره شخصیت صحبت کنیم، سینا بهخاطر اینکه بازیگر تئاتر است، بهشدت برونریزی دارد، همینطوری که عادی حرف میزند، دیوار اتاق میلرزد؛ این ویژگی بچههای تئاتر است که خیلی بلند حرف میزنند. من همه اینها را از سینا گرفتم، به او گفتم:«تا میتوانی آرام بازی کن، فقط بدان که به لحاظ شخصیتی، عقل سالم نداری و از داداش هم خیلی میترسی». ما با تستهای زیاد سر صحنه به نقش صمد رسیدیم. این یک ویژگی مهم بود که اگر یک بازیگر تصویر بود، احتمالا اتفاق نمیافتاد، چون اگر بازیگر تصویر بود میگفت:«شما نقش رو قبلا با من تمرین کرده و بسته بودید»، حال اینکه بعد از یک ساعت صحبت، اگر قرار بود به یکباره نقش را عوض کند، دچار تشویش میشد. با اینگونه بازیگرها برخورد داشتم. بازیگری که قدرت انعطافپذیری پایینی دارد و همان چیزی که با او صحبت شده است را میتواند در لحظه بازی کند. در این نقش واقعا سینا رازانی به داد من رسید.
شاید خیلیها وقتی فیلم را میبینند، به نظرشان شخصیتی که حمیدرضا آذرنگ آن را بازی میکند، در روند قصه هیچ تاثیری ندارد.
کلا شخصیت حمید آذرنگ در این فیلم، همان داریوش، ویدئوکلوپدار دوران نوجوانی خودم است. وقتی با خود حمید درباره داریوش صحبت کردم، بلافاصله آن را کامل کرد، حمید گفت:«من دقیقا میدانم تو داری درباره چه شخصیتی حرف میزنی، از این پیرمردهای بهشدت حریص که در سن 65 سالگی هنوز مجرد است و مدل پسرهای جوان لباس میپوشد، دچار تناقض است و در لایههای درونی، انحرافهایی هم داره» و خوشبختانه خود حمید آذرنگ برای من نقش را تشریح کرد. حتی بعضی لحظههای این شخصیت قابل پخش نبوده و قطعا شامل ممیزی شد. درواقع این شخصیت در این کلوپ هزار کار دیگر هم انجام میدهد، اما شخصیت کمی تعدیل شد به آدمی که زیاد حرف نمیزند و کار خودش را زیرپوستی انجام میدهد، جالبتر اینکه کلوپ این شخص به دلیل خلافهای زیاد بسته شده و غیرقانونی دارد کار میکند، بهنظر من شخصیت حمید آذرنگ در این فیلم خیلی بهاندازه است. حمید آذرنگ حد خودش را کاملا در این نقش فهمید، نه میخواهد بیش از حد، شخصیتی که بازی میکند، بیرون بزند و نه کمتر ازآن، چیزی که است باشد، من اعتقاد دارم حمید آذرنگ به نقش من چیزهای زیادی اضافه کرد. من شخصیت داریوش را از این هم تختتر میدیدم. داریوش برای من شخصیت نبود، یک تیپ بود. اما در جنس بازی حمیدرضا آذرنگ یک لحظههای غافلگیرکنندهای وجود دارد، مثل لحظهای که از پسر درخواست میکند، پیچ روی زمین را به او بدهد، کاملا بداهه خود آذرنگ بود که من از آن استقبال کردم. حمید آذرنگ در تیپسازی هم این قدرت را دارد که کارگردان را غافلگیر
کند!
شما چقدر دغدغه مسائل مالی را دارید؟ بهنظر میرسد پول نقش مهمی در فیلم شما ایفا میکند، مثل سکانسی که دوست مرتضی کیسه پول را پرت میکند تا تمام بچههایی که برای تماشای ایستادن قطار آمدند، به سمت آن حمله کنند.
یک مسالهای وجود دارد، آیا طور دیگری میشود آن سکانس را برگزار کرد؟ اگر شما کارگردان آن سکانس بودید، چه میکردید؟ اصلا اینها چرا به سمت حسین شریفی، دوست مرتضی حمله میکنند؟ چون این بچهها پول دادهاند که ایستادن قطار را تماشا کنند، اما این اتفاق نمیافتد، مثل زمانی که شما یک تئاتر سطح پایین میبینید و در پایان به عوامل تئاتر میگویید پول بلیتتان را پس بدهند.
اما در سکانسهای دیگری در فیلم نیز پول نقش ویژهای دارد. مثل سکانسی که آدم بزرگها در فضای پشتی کلوپ داشتند پول مرتضی را بالا میکشیدند و یا سکانسی که مادر مرتضی با ازخودگذشتگی، پول داروهایش را به مرتضی میدهد، تا او برود و فیلم بسازد، از همه مهمتر شخصیت امیرحسین صدیق که نشاندهنده یک شخصیت تازه به دوران رسیده است. بهنظر میرسد که در فیلم شما یک ابزار است.
به هر حال تنوعی که در شخصیتهای فیلم وجود دارد این فضا میطلبد، ما داریم در جامعهای زندگی میکنیم که بهشدت دارای شکاف طبقاتی است و بیشترین قربانیهای این شکاف، قشر ضعیف و پایین شهر هستند، یعنی آنهایی که بیشترین آسیب را از این حجم از اختلاس و یکشبه پولدار شدن یکسری آدم را میبینند. در این فضا، پول خیلی مهم است، اما نکته مهم تنوع شخصیت در «فیلم بیست و یک روز بعد» است، مثلا به قول شما، در فیلم، مادری را میبینیم که از پول داروهایش برای فیلمسازی پسرش میگذرد، بهخاطر عشقی که به فرزندش دارد، از طرفی ما یک قشر نوکیسه مثل خانواده شخصیت پدر سینا را میبینیم، کسی که در حیاط خانه خود یک وانت نیسان دارد اما کنار این وانت نیسان یک ماشین شاسیبلند چینی پارک کرده است، از این ماشینهایی که فقط حس شاسیبلند دارند. حتی لباس پوشیدن این شخصیت، کت و شلوار براقی که میپوشد. اما نکته حائز اهمیت اینجاست که در چنین خانوادهای همه افسرده هستند، بهنظر من تازه به دوران رسیدگی، آغاز فروپاشی یک خانواده است. چون همه درگیر معنویات خودشان خواهند شد. مثلا بچه این خانواده در جهان مجازی که برای خودش درست کرده زندگی میکند، حتی حسین شریفی با تعجب از سینا، پسر خانواده میپرسد:«تو که چنین امکاناتی داری، چرا دیگه میای کلوپ بازی میکنی؟» چون حسین شریفی به هیچ عنوان در شرایط سینا نبوده و مشکل روحی سینا را نمیفهمد. درنتیجه همه اینها برگرفته از واقعیتهایی هستند که در جامعه ما با چشم غیرمسلح میتوانیم تماشا کنیم و ما آن را تبدیل به یک داستان و درام کردهایم.
سایر اخبار این روزنامه
دکهای در بهشت که بیش از 20 نوع سیگار دارد مُفتخوانهای بهشت دربهدر دنبال سیگار
تحشیهای بر شاعرانگی گروس عبدالملکیان پرندهی پنهان
گفتوگوی «همدلی» با سید محمدرضا خردمندان به بهانه اکران فیلم«بیست و یک روز بعد» آینه تمامقد شکاف طبقاتی جنوب و شمال شهر!
بیم و امیدهای هنرهای تجسمی با برگزاری اختتامیه هفتمین دوسالانه ملی مجسمهسازی تقدیر اهالی تجسمی در روزگار بیحرمتی به مجسمهها
بلوای ترامپ برای تضعیف برجام و تاثیر آن بر بازار نفت دنیا به راحتی نمیتواند شاهد چشمپوشی از نفت ایران باشد
به بهانه موضعگیری اخیر رئیسجمهور آمریکا در قبال برجام فهم مشترک، حلقه گمشده در تعاملات بینالملل است
مرندی، کارشناس روابط بینالملل در گفتوگو با «همدلی»: سخنرانی ترامپ شکاف داخلی آمریکا را گسترش داد
دفاعِ بد و حمله بد
کودکان کار فقط این را کم داشتند در پاتوقهای تهران به 90 درصد کودکان متکدی، تجاوز میشود
آرزوی شهروند!؟
بیشتر رای عضو زرتشتی شورای شهر یزد متعلق به مسلمانان بوده
نگاهی به چگونگی شکلگیری فاشیسم در زمانه امروز های ترامپ
داغترینها داغترینها


