گزارش «همدلی» از نشست «اصلی‌ترین مسئله جامعه ایران در چهار نگاه»: کلاف سردرگم ِحل مسائل ایران

هاشم آقاجری: باید دوباره برگردیم، برای ساختن یک جهان بدیل در مقابل جهان مسلط.
محمد جواد غلامرضا کاشی: جامعه‌ ما همانند جوانی است که عقلش را از دست داده.
نشست «اصلی‌ترین مسئله جامعه ایران در چهار نگاه» از سوی گروه مسائل و آسیب‌های اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران، گروه علوم اجتماعی انجمن اندیشه و قلم و مجتمع فرهنگی رحمان برگزار شد.
در این نشست که عصر پنج‌شنبه، ۲۵ آبان، برگزار شد و بیش از سه ساعت به طول انجامید، هاشم آقاجری از نگاه تاریخی، محمدجواد غلامرضاکاشی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی از نگاه علوم سیاسی، حسین راغفر، استاد اقتصاد دانشگاه‌های الزهرا و علامه طباطبائی از نگاه اقتصادی و احمد بخارایی از نگاه جامعه‌شناسی، اصلی‌ترین مسئله جامعه ایران را بررسی کردند. در بخشی از این مراسم نیز ویدئو کلیپی از گفت‌وشنود با عمادالدین باقی پخش شد که از منظر خود به پرسشی درباره اصلی‌ترین مسئله جامعه ایران پاسخ داد. مشروح سخنرانی‌ها تقدیم خوانندگان محترم می‌شود.


هاشم آقاجری
باید دوباره برگردیم و جهان بدیل بسازیم
اینکه مسئله چیست و آیا مسئله یا مسائل امری عینی و برون‌ذهنی هستند)آبجکتیو(، یا مسئله اساساً امری است سابجکتیو، که یکی از نواقص مهم در علوم انسانی و اجتماعی است. اینکه موضوعی چه زمانی به مسئله تبدیل می‌شود و ما از چه زمانی می‌توانیم بگوییم این یا آن امر تبدیل به یک مسئله شده است و اینکه چه کسی تعیین مسئله می‌کند، میان جامعه‌شناسان و عالمان علوم اجتماعی محل بحث و نظر است. تعیین مسئله خود یک امر گزینشی است. چه بر اساس صاحبان و کارشناسان رشته‌های مختلف و چه بر اساس رهیافت‌ها و نظریه‌های گوناگون، هم حرف زدن از مسئله و تحلیل مسئله و هم ارائه راه‌حل مسئله، بسیار متنوع و گسترده است. که همه آن‌ها دارای نکته‌نظرها، زوایه‌دیدها و رهیافت‌های خاص خود هستند که به نوبه خود نوری بر زوایه‌ای به گوشه‌ای از مسائل اجتماعی می‌اندازند.
من می‌کوشم از منظر یک معلم تاریخ نگاه کنم. در نگاه تاریخی می‌کوشم که بگویم جامعه ایران از چه زمانی بحرانی شد و بحران به عنوان یک مفهوم وارد جامعه ما شد، و در مقابل یا برای خروج از این بحران چه تکاپوها و کوشش‌هایی صورت گرفت. بر اساس این فرآیند 200 ساله و مشاهده اینکه چه مسائلی در دستور کار تاریخی مردم ایران قرار داشته است، متوجه خواهیم شد که این بحران‌ها ناتمام و حل‌نشده باقی مانده‌اند. گرچه در این 200 سال اخیر جنبش‌ها و انقلاب‌ها و کوشش‌هایی، مکرر و مستمر در دستور کار خود قرار داده و کوشیده آن را حل کند ولی به عنوان یک پروژه پروسه ناتمام در تاریخ جدید و معاصر ایران و انباشتگی مسئله و مسئله‌ها و درنتیجه وضعیت پروبلماتیک مضاعف و متراکمی که امروز ما در مقابل آن قرار داریم، حل‌ناشده باقی مانده‌اند. به عبارت دیگر می‌خواهم عرض کنم مسئله یا مسئله‌هایی که ما داریم، حاصل یک پروژه پروسه تاریخی است که از هیچ‌کدام از آن پروژه پروسه‌هایی که ما در این دو سده اخیر تجربه کردیم، خارج نشدیم. درنتیجه ما با یک انباشت چندلایه و چندوجهی از مسئله‌ها روبه‌رو هستیم که برخی از آن‌ها پنهان و برخی آشکار است و برخی از این شکاف‌ها و گسل‌ها و تضادها خفته است؛ مثل تهرانی که روی گسل‌ها خفته ایستاده است و هرلحظه امکان دارد که به لرزه در بیاید. لذا دشواری مسئله‌یابی هم در همینجاست که این انباشتگی تاریخی باعث شده که رابطه متقابل و همه‌جانبه میان همه مسائل ما برقرار شود و یک کمپلکس‌پروبلماتیک بسازد که وقتی بخواهیم تعیین مسئله کنیم و مهمتر از آن، حل مسئله کنیم، دچار سرگردانی بشویم یا گرفتار قضیه مرغ و تخم مرغ و یا در دام علیت‌های دوری بشویم و سرانجام نمی‌دانیم که چه بکنیم. من با اتخاذ رهیافت (ساختار کنش‌گرا) در منظر تاریخی و جامعه‌شناسی ‌تاریخی خودم به مسئله اصلی خواهم پرداخت. به گمان من رابطه ساختار و عاملیت یک رابطه ثابت نیست، یک رابطه متغیر و دیالکتیکی است. که بسته به اینکه ما از چه موقعیتی، در چه لحظه تاریخی سخن بگوییم؛ رابطه متقابل ساختار و عاملیت و برآیند آن‌ها نیز متفاوت خواهد بود. در بعضی از لحظه‌های تاریخی که ساختارها منعطف هستند و تصلب خود را از دست می‌دهند، عامل‌های انسانی به صحنه می‌آیند و مُهر خود را با تصمیم، اراده، عمل و دست و پای خود در خیابان‌های شهر به پیشانی تاریخ می‌زنند. تمام جنبش‌هایی که ما در این یکی دو سده اخیر داشتیم، بر روی اراده و عمل و تصمیم فاعلان تاریخی بروز کرده‌اند. اگر قرار بود که ساختارها به خودی خود عمل بکنند، همچنان ما در عصر آقامحمدخان و فتحعلی شاه قاجار بودیم.
اما در عین حال وقتی لحظه انقلاب و لحظه پیچ تاریخی پشت سر گذاشته می‌شود، این عامل‌های تاریخی عرصه عمومی را ترک می‌کنند -حالا یا خارج می‌شوند یا اخراج می‌شوند- و بعد ساختارها به تدریج متصلب می‌شوند، سیستم دوباره خودش را بازسازی می‌کند و بر عامل‌های انسانی سلطه پیدا می‌کنند و آنجاست که عامل‌های انسانی به تدریج منفعل و دچار احساس یاس می‌شوند و احساس می‌کنند که هیچ نقش و تاثیر و امکانی برای کنترل زندگی اجتماعی‌شان ندارند.
من پنج تجربه را به صورت نسبی از هم تفکیک کرده‌ام:
1- پروژه ناتمام اصلاح‌طلبی نخبه‌گرایانه از بالا در دوران پیش از مشروطیت؛ که فاعلان و عاملان این پروژه، نخبگان هستند.
2- نهضت ملی: نهضت ملی نیز با به میدان آوردن مردم، جهت‌گیری‌های ضداستعماری و ضداستبدادی، با کودتای 28 مرداد به محاق رفت.
3- پروسه انقلاب اسلامیِ ضدسلطنتی سال 57
4- پروژه و پروسه اصلاحات و اصلاح‌طلبی. که خود پروژه اصلاح‌طلبی در 20 سال پیش خود حکایت از این دارد که پروژه انقلاب پروژه ناتمام و به انحراف کشیده شده‌ای بود که اصلاح‌طلبان می‌کوشیدند آن را تصحیح و آن را اصلاح درون‌سیستمی بکنند.
باوجود تمام این تحولات، ما امروز شاهد شکاف‌ها بحران‌ها و تضادهای گوناگون هستیم و کم و بیش همه ما می‌توانیم به صور مختلف در تجربه روزمره، آن‌ها را ببینیم و حس بکنیم.
مجموعه این بحران‌ها امروز در پیش چشم ماست و البته در یکی دو دهه اخیر ما شاهد شکل‌گیری خرده‌جنبش‌ها و خرده‌گفتمان‌های گوناگونی در جامعه ایران بودیم که می‌کوشند هرکدام حول یکی از این شکاف‌ها یا یکی از این مسئله‌ها بسیج شده و به خود را سازمان‌دهی می‌کنند تا تولید گفتمان کنند. وجود این جنبش‌ها خود یک نشانه‌شناسی مهم است برای مسئله‌هایی که در جامعه ایران وجود دارد و گسل‌ها و شکاف‌هایی که فعال هستند و در واقع حل آن‌ها در دستور کار جامعه ایران قرار دارد.
اگر ما مسئله اصلی را این‌چنین تعریف کنیم که مسئله اصلی آن مسئله‌ای است که حل مسائل دیگر در گرو حل آن مسئله است. نه اینکه همه آن مسائل را به حل آن مسئله تقلیل بدهیم بلکه با منطق شرط لازم و شرط کافی، بگوییم که برای حل تمام آن بحران‌ها یک شرط لازم وجود دارد که تا شرط لازم محقق نشود، بحران‌های دیگر محقق نخواهد شد. ما در پیش از انقلاب اسلامی، مخصوصاً در جنبش روشنفکری دینی و اصلاح‌طلبی مذهبی، می‌کوشیدیم و تصور می‌کردیم که با اصلاح دینی و تاسیس یک دولت دینی می‌توانیم بر تمام بحران‌هایی که از قرن 19 به بعد انباشته شده بود، غلبه کنیم. گفتمان اصلاح دینی‌ای که آمده بود با یک انقلاب راه برای حل مسئله باز کند اما وقتی به تجربه‌ای با حدود 40 سال نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که آن تحول نه‌تنها مسائل گذشته را حل نکرد، بلکه خود گفتمان دینی موجب و موجد بروز وظهور مسئله‌های تازه‌ای شد. یعنی دولت‌سازی مدرن را، ملت‌سازی مدرن را، مسئله نوسازی اقتصادی را، مسئله کار سرمایه روابط و مناسبات اقتصادی و مالی را دچار بحران کرد. و همچنین دموکراتیزاسیون را دچار بحران مضاعف کرد. و لذا ما امروز هم با مشکل دموکراتیزاسیون، هم با مشکل مدیریت علمی و دولت عقلانی روبرو هستیم، و هم با بحران حقوق شهروندی، و به تبع آن با بحران ارزش ها، بحران هویت، بحران دینی و ... روبرو هستیم.
فکر می‌کنم این جنبش‌های مطالبه‌خواهانه با همبستگی و همیاری سازماندهی و حرکت دسته جمعی در قالب جنبش‌های از پایین برای مطالبه‌گری و وادار کردن بالا جهت تن دادن به تغییرات لازم، می‌توانند مطالبات خود را پیگیر باشند و حق خود را بگیرند. یعنی مسئله ما مسئله جمعی است و مسئله فردی نیست. در عین حال این مسئله جمعی و این عاملیت جمعی جامعه هست که می‌تواند ساختارهای متصلب را به چالش بکشد و در یک روند چالشی و مطالبه‌جویانه از پایین است که جامعه می‌تواند آلترناتیو بسازد. چون همه آلترناتیوهایی که تاکنون از بالا ساخته شده، شکست خورده است. مردم وقتی که از عرصه عمومی خارج شدند، ساختارهای بالایی به انحراف کشیده شد و ما باید از تاریخ 200 ساله این درس را بگیریم که در تجربه به عرصه آمدن مردم، به عرصه آمدن سازمان‌یافته و منسجم و البته در درجه اول مسئله‌محور، و در درجه دوم برای پیگیری این مسئله‌ها سازماندهی، سازماندهی خودانگیخته، همیاری و همبستگی و بعد فشار آوردن بر ساختارهای متصلب برای اینکه آمادگی پیدا کنند برای تغییر و تحول وارد عمل بشویم.
راه‌حل مسئله اصلی و مسائل فرعی به گمان من در عاملیت انسانی جامعه ایرانی است که در قدم اول به صورت مطالبه‌محورانه، و با منطق بدیل‌سازی از پایین است. در حالی که یکی از مسائلی که امروز ما از نظر فرهنگی و اجتماعی با آن روبه‌رو هستیم، فردگرایی و نوعی انزوا و بیگانگی فردی و جداشدن فرد از جامعه است. باید دوباره برگردیم، باید گروه‌ها و قشرها و طبقات اجتماعی همدیگر را پیدا کنیم؛ همبستگی اجتماعی و گروهی باید تقویت شود؛ کامیونیتی‌ها و اجتماعات مطالبه‌محور برای ساختن یک جهان بدیل در مقابل جهان مسلط، باید همگون عمل کنند. تا بعد از برخورد این جهان بدیل پایینی با آن جهان مسلط بالایی بتوانیم به تدریج از بن‌بست تاریخی که در آن گرفتار شده‌ایم، عبور بکنیم.
محمد جواد غلامرضا کاشی
حیات سیاسی در ایران مرده است
فکر می‌کنم برای پیدا کردن مشکل اصلی منطقی وجود دارد و آن هم این است که اگرچه همه مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به هم ربط دارند و منطقا می‌توان از هرکدام به دیگری راه یافت ولی در شرایط متعارف، اقتصاددانان می‌توانند به نسبت بگویند راه‌حل مسائل اقتصادیِ یک وضعیت خاص چیست و یا اگر متخصصان جامعه‌شناسی بخواهند در باب مسائل اجتماعی بحث کنند و مشکلاتی را طرح کنند به نسبت می‌توانند بگویند که مسئله اصلی در حیات اجتماعی چیست. ولی گاهی می‌بینیم که همه این‌ها گرد هم می‌نشینند و احساس می‌کنند که طرح مسئله و حل آن مشروط به دیگر حوزه‌ها نیز هست. اینجاست که به نظر من، مسئله اصلی امر سیاسی و حیات سیاسی است. بنابراین اگر به حیات سیاسی اشاره می‌کنم به این جهت نیست که من سیاست خوانده‌ام بلکه به این جهت است که از یونانیان به بعد گفته‌اند که شرط سلامت هر حوزه‌ای از پراکسیس انسانی، بهداشت و درمان، جامعه و آموزش و... مشروط به این است که آیا یک جمعیت انسانی قادرند به نحو معنی‌داری کنار هم زندگی کنند؟ این درست چیزی است که ما از آن به عنوان حیات سیاسی یاد می‌کنیم.
جامعه‌ای که حیات سیاسی‌اش را از دست داده باشد مثل جوانی می‌ماند که عقلش را از دست داده است؛ یعنی امکانات، استعداد، و شرایط مساعدی دارد اما شعور استفاده از آن‌ها را ندارد و قادر نیست برای زندگی خود هدف‌گذاری و اولویت‌های زندگی را تعیین کند. برای هیچ خطری در مسیر زندگی‌اش آماده نیست و معلوم نیست در چه زمانی زندگی می‌کند. مسئله زلزله‌ای که اکنون مردم ایران آن را تجربه می‌کنند، درست نمادی‌ست از وضعیتی که حیات سیاسی در آن مرده است و در واقع این امر فقط منحصر به حکومت و دستگاه سیاسی نیست بلکه به من و شما نیز مرتبط است.
جامعه ما جامعه‌ای است که عقلش را از دست داده و همه‌چیز آن بی‌ربط و منحط است. منحصر به سازمان سیاسی‌اش نیست؛ روان‌شناسی آدم‌هایش هم به هم ریخته است. بنابراین وقتی من می‌گویم که حیات سیاسی‌اش را از دست داده، به یک کلیت اشاره می‌کنم. به گمانم روایت‌هایی که در پی ساختار بخشیدن از طریق نظام اطلاعاتی و امنیتی و ارتباطی در سطح کشور هستند –آن‌هایی که دنبال الگو های مقاومت و امثالهم هستند- هردو قافیه را باخته‌اند و هردو ناممکن هستند؛ نه مقاومت ممکنی می‌بینید، نه سازماندهی و انضباط‌بخشی را ممکن می‌بینید، هردو ناتوانند.
جامعه‌ای که حیات سیاسی دارد و در شرایط پیشا‌سیاسی زندگی نمی‌کند، شرایطی باید داشته باشد:
1- ما باید در قانون‌گذاری، روال‌های عمومی، رفتار مردم، سازمان‌های نهادین و... ببینیم که یک جمعیتی به بقای تاریخی خودش فکر می‌کند یا خیر. چون روال‌ها، تصمیم‌ها و قواعد ناشی از این هستند که یک جماعتی به یک بقای درازمدت فکر می‌کند. همین که ما 30 تا 40 سال است همیشه در نقطه حساس تاریخی هستیم به این معنی است که اگر فلان کار را نکنیم همه‌چیز فرو خواهد ریخت. این احساس خطر حاکی از این است که هیچ چیز برای یک بقای جمعی درازمدت سامان نیافته است.
2- هر کس احساس کند بقای خود، مشروط به بقای این سازمان جمعی است.
3- از همه‌چیز احساس وجود یک افق امیدبخش را دیدن. (در حالی که در جامعه ما در تمام پیمایش‌هایی که در این سال‌ها شده، اکثر مردم به آینده خوش‌بین نیستند.)
4- داشتن احساس خرسندی.
5- احساس حیات اخلاقی و ارزشمند کردن که هر داور منصف بیرونی احساس کند این جماعت در مجموع یک زندگی قابل احترام انسانی و اخلاقی دارند.
بنابراین اگر همه این شرایط در یک جامعه وجود داشته باشد، می‌توان گفت که حیات سیاسی در آن جامعه وجود دارد. ما 40-30 سال است که انقلاب کردیم و اگر به خطابه‌ها و منابع آن دوره رجوع بکنیم، متوجه خواهیم شد که ما فکر می‌کردیم الگویی از زندگی رابرای بشریت عرضه خواهیم کرد که از آن تقلید خواهند کرد. باید اکنون از خود پرسید که کجای دنیا امروز به ما به عنوان جماعتی که شریف زندگی می‌کنند و الگویی از زندگی شرافتمندانه را برای جهان عرضه کرده‌اند، نگاه می‌کنند؟ حتی در کشورهای مسلمان! کشورهای مسلمانی که اسلام‌گرایانشان بر سر کار آمده‌اند، آیا تا به حال اعلام کرده‌اند که ما این الگو و این مدل زندگی شما را سرمشق زندگی خودمان می‌کنیم؟
البته کسانی که در انقلاب اسلامی بر سر کار آمدند، قصد ایجاد یک چنین صورت‌بندی اجتماعی را داشتند و می‌خواستند چنین کنند اما به گمان من، درک درستی از وضعیت و یک حیات سیاسی در یک جامعه پیچیده را نداشتند.
به نظر من سه الگو متصور است که سه فرم حیات سیاسی با مختصاتی که گفتم قابل اعمال است:
1- جوامع ساده و همگن. یعنی یک گروه، یک غریبه همگن که تابع یک مجموعه از ارزش‌های همسان‌ساز هستند و مانند هم زندگی می‌کنند و با یک فرم نیز عمل می‌کنند و ارزش‌های مشترک، مرجعیت‌ها و اقتدارات مشترک دارند.
2- عدم مشارکت فعال مردم در حیات سیاسی.
3- ایجاد یک سازمان سیاسی با توجه به مقتضیات یک جامعه پیچیده. جامعه پیچیده به این معنا که هیچ بخشی از قلمروهای اجتماعی و فرهنگی از حیات سیاسی محروم نشود؛ چون همه گروه‌ها و جماعت‌ها و خرده‌فرهنگ‌های آن حق حیات سیاسی دارند.
این مدل سوم یک الگویی نیست که همین الآن بتوان آن را طراحی کرد؛ این مقتضی پذیرش این نکته است که جامعه مملو از خطوط تعارض و تضاد باشد. جامعه ایرانی مملو از امکان‌های بالفعل‌شدن تعارضات طبقاتی است. تعارض‌های قومی، مذهبی و تعارض در سقف زندگی‌ها.
من گمان می‌کنم با این الگوی سوم که البته یک الگوی مبتنی بر پذیرش بستری از فعلیت بخشی به تعارضات سیاسی است، می‌توان حیات سیاسی را زنده کرد و در پرتو حیات سیاسی می‌توان انتظار احیای سایر حوزه‌ها و حل مشکلات دیگر را داشت.
سخنرانی حسین راغفر
نظام تصمیم‌گیری‌های اساسی
مانع توسعه ایران
عرایضم را با چند عبارت از یکی از مشاوران هاروارد که در ۱۳۳۸ به ایران آمده بود، آغاز می‌کنم و از این طریق به شما بگویم که مشکلی که من می‌خواهم به آن بپردازم، یک مشکل تاریخی است. عبارتی از ریچارد الیوت که گفته است: در این اواخر به‌ویژه با تغییر الگوهای مصرفی دارایی‌های کلانی که از محل واردات و مستغلات انباشته شده است، ایرانیان بخشی از درآمدهای خود را به دارایی‌های وارداتی تجملی، ساخت ویلاها،‌ خرید و فروش زمین و سفرهای اروپایی اختصاص می‌دهند. این سخنان در سال ۱۳۳۸ زده شده است؛ یعنی نزدیک به ۶۰ سال پیش. و تصویری که وی ارائه می‌کند، تصویری است که حداقل منعکس‌کننده عملکرد ۶۰ سال گذشته دستگاه سیاسی است؛ یعنی ما را به اواسط قاجار می‌برد. از آن موقع تاکنون مستغلات بر سرمایه‌گذاری صنعتی برتری دارد و سرمایه‌گذاری در حوزه مستغلات و زمین، در مقایسه با سرمایه‌گذاری در حوزه صنعتی، بهتر است؛ چون مستغلات از بی‌ثباتی سیاسی و اقتصادی آسیبی به مراتب کمتر دیده است.
اغلــب گفته شــده که زمین یا ســفته یا به عبارتــی ربا خواری اصلیترین جذب کنندههای ســرمایه در ایران هستند. تا زمانی که سوداگری بر روی مستغلات و سفتهبازی سودهای بزرگی بیزحمت و ریسک ایجاد میکنند محال است در ایران تولید صنعتی رخ دهد.
بنابراین کسی خود را درگیر دردسرهای تولید نخواهد کرد. یک مورد دیگر که میتوان به آن پرداخت، این اســت که ایرانیها به خوبــی فهمیدهاند که تنهــا فرق مهم بین بــازار و بانک تجاری امروزی در ایران، همان ســاختمانهای بزرگ و مجلل بانکهاست. این حرف مبالغه نیســت؛ بانکها از دل همان ساختار رباخواری بازار سردرآوردهاند و حتی امروزه هم طرز فکر و نوع اعتبارات آنها با بازار یکی است. بانکهای تجاری و بازار در ایران هردو در کار تامین مالی تجارت، ساخت و ساز و معاملات مستغلات هستند. این عیناً وضعیت کنونی کشور است و همچنین توضیح و تبیین دقیق ساختار اقتصاد ایران که از زمان ۱۳۳۸ به این طرف، دقیقا منعکسکننده حرفهایی اســت که آقای ریچارد الیوت ۶۰ سال پیش مطرح کرده بود. که از ۱۳۳۸ تاکنون، این وضعیت را تــا ۱۳۹۳ منعکس میکند که البته آمار آن نیز وجود دارد و نشان میدهد که صرفنظر از اینکه ما پیش از انقلاب بودیــم یا بعد از انقلاب، ما وضعیتمان تغییر ماهوی نکرده است و علتش هم این است که آن ساختارها کار میکنند؛ صرف نظر ازاینکهچهحکومتییاچهدولتیســِرکارباشد.البتهدولتفخیمه نهم و دهم یک فاجعهای آفرید که تا دههها آثارش با ممکلت خواهد بود. صرف نظر از اینکه چه دولتی و چه حکومتی ســرکار بوده، ما از هر صد تومان سرمایهگذاری که در ایران شده، بین سه تا پنج تومان
آن را صرف کشاورزی کردهایم. بهطور ســنتی در ایران گفته میشود که سرمایهگذاری سرزمین،
مطمیٔنترین سرمایهگذاریهاست. چون وقتی که بحرانهای سیاسی بهوجود میآیند، آنچه که آســیبپذیر است، سرمایهگذاری صنعتی است نه سرمایهگذاری تجاری.
اصلیترین مشــکل ایران مشکل اقتصاد اســت و آن هم در نظام تصمیمگیریهای اساسی ســلطه سرمایههای تجاری و مالی در این یکصد ساله گذشته در ایران است.
نظام تصمیمگیریهای اساســی اصلیترین مانع توسعه ایران بوده است. از قدیم تاکنون تمام تصمیمگیریها حافظ منافع کسانی است که در قدرت هستند و محصول این نظام تصمیمگیری، شکلگیری اقتصادی اســت که از آن به عنوان اقتصاد رفاقتی اسم برده میشود؛ یا همان ســرمایهداری رفاقتی که از ویژگیهای این اقتصاد این است که اعتبارات بانکی بین دوســتان و رفقا توزیع میشــود. ویژگی دوم تخصیــص فرصتهای انحصاری و شــبهانحصاری بین دوســتان ورفقاست. سوم دستکاری کردن در نظام قیمتگذار است. در حالی که ناکارآمدی، اصلیترین علت سقوط همه ابرقدرتها در تمام طول تاریخ بوده اســت. پس اصلیترین ابرچالــش اقتصاد ایران، ابرچالش
نظام تصمیمگیریهای اساسی است. بــه نظر مــن اصلیتریــن بحران و مشــکل اصلی کشــور، نظام
تصمیمگیریهای اساســی اســت که به تبع آن، ما را با چالشهای دیگــری روبهرو میکند. مثــل چالش جمیعت، اشــتغال، بیکاری، مشکلات تامین اجتماعی، سالمندی، بیکاری جوانان، فرار سرمایهها، اشــتغال زنان و همچنین انرژی، آب و محیط زیست که همه اینها بهخاطر نظام تصمیمگیریهای اساسی بهوجود میآیند. نکته جالب اینکه این ابرچالشها بر روی هم اثر میگذارند و از هم اثر میگیرند. به همین دلیل هست که به آنها ابرچالشهای راهبردی میگوییم؛ چون از همدیگــر تاثیر و تاثر میپذیرند ولــی همه این چالشهای
راهبردی بر بستر نظام تصمیمگیریهای اساسی بهوجود میآیند
احمد بخارایی
بخشیگرایی امالمسایٔلاست
پاسخ به این سوال که اصلیترین مسیٔله جامعه ایران چیست، هم سهل است و هم ممتنع. این مسیٔله اصلی در ایران هم به هر حال ممکن است مورد نقدهایی باشد و صحبتهایی که آیا اصولگرایان به دنبال آن جوامع اولیه و ساده هستند یا نه، یک چیز یک بام و چند هوا است. ولی همه کموبیش به اینجا رسیدهاند که آن چهار خرده نظامی که در یک جامعه در یک socia- system وجود دارد، در یک نظام اجتماعی به ترتیب خرده نظام فرهنگی، خرده نظام اجتماعی و بعد خرده نظام سیاسی و در انتها خرده نظام اقتصادی است این اطلاعات باید از بالا جریان داشته باشد؛ مثل روحی که در بدن هست، مثل مغزی که فرمانی میدهد؛ این خرده نظام فرهنگی با خرده نظام اجتماعی، خرده نظام اجتماعی با خرده نظام سیاسی و بالعکس، از پایین به بالا این انرژی تزریق به جامعه تزریق میشود که خرده نظام اقتصادی است که به هر حال این بیماری که در عرصه خرده نظام اقتصادی که آقای دکتر راغفر به خوبی بیان کردند، آن خون بیماری است که دارد به جامعه تزریق میشود. این محافظهکارانهترین تیٔوری در جامعهشناسی دوره پارسونز است؛ محافظهکار به این معنا که
خرده نظام فرهنگی را در بالا قرار میدهد و ایرادی که به آن وار پارسونز باز هم شما جایگاه خرده نظام سیاسی را بعد از خرده نظام میتوانید ترسیم کنید؛ یعنی خرده نظام فرهنگی تمامیت فرهنگ، نه بخشی از فرهنگ خودش را، در خرده نظام اجتماعی بازتولید و بازتعریف میکند؛ در قالب سازمانها و نهادها به خود عینیت میدهد و این سازمانها و نهادها هستند که اطلاعات را به خورد نظام سیاسی میدهند. منتها چیزی که در ایران اتفاق افتاد این بود که انگار جای خرده نظام سیاسی با خرده نظام فرهنگی عوض شده و در راس قرار گرفته و این جابجایی خرده نظامها همان socia- disorder یا بینظمی اجتماعی است. به هر حال همه مسایٔلی که امروز شاهدش هستیم. اگر بر اساس همان تیٔوری پارسونز، در یک جامعهای تمامیت فرهنگ با تمامیت دینی انطباق داشته باشد، شاید ادغام دین و دولت مشکلی ایجاد نکند اما چیزی که بالاتر از این هست، در اصل اینکه
بر اساس تیٔوری پارسونز نه اینکه خرده نظام فرهنگی بلکه بخشی از
خردهنظام فرهنگی، بخشی از فرهنگ که اعتقادات و باورهای دینی
است، خودش را در بطن خرده نظام اجتماعی بازتعریف کرده، در آن
ودش را به خرده نظام سیاسی نمایانده، آنوقت خرده نظام سیاسی
تصور میکند که نماینده تمام فرهنگ است و خطا از اینجاست. اگر همه فرهنگ ما فرهنگ دینی بود شاید ادغام دین و دولت اشکالی نداشت و مشروعیت تمامعیار بود؛ این مشروعیت متزلزل ناشی از آن بخشیگرایی است. این به نظر من امالمسایٔل است که به هر حال کار ما فقط گفتن است. ما نه میخواهیم شورش کنیم نه جنبش کنیم نه کودتا کنیم. فقط هدف این است که اینقدر گفته شود و با صدای
بلند تکرار شود که گوشهایی که سنگین شدهاند و صاحب قدرتند،فقط بشنوند.
سایر اخبار این روزنامه
یک تحلیل‌گر معتقد است:حرکت‌های ضدفساد در اقتصادهای نفتی محکوم به شکست است آنتی‌فساد آیا در اقتصاد ایران جواب می‌دهد؟ حمید بقایی در دادگاه حاضر نشد روحانی در جلسه هیئت دولت از نیروهای امدادی، هلال احمر و نیروهای مسلح تقدیر کرد بنیاد مسکن مسئول اصلی ترمیم و بازسازی ساختمان‌ها است گزارش «همدلی» از دیدار اعضای شورای شهر تهران از کتابفروشی‌های انقلاب؛ نژادبهرام، عضو کمیسیون فرهنگی شورای شهر: علل افت شدید تحصیلی و مهارتی در هنرستان‌ها از زبان یک استاد کار هنرستان‌های بی هنر؟ کره‌شمالی ترامپ را به مرگ محکوم کرد با نگاهی به کودتای اخیر علیه رابرت موگابه در کشور زیمباوه آفریقا کماکان در آتش کودتا می‌سوزد گزارش «همدلی» از نشست «اصلی‌ترین مسئله جامعه ایران در چهار نگاه»: کلاف سردرگم ِحل مسائل ایران بیژن کامکار، نوازنده و خواننده گروه کامکارها در گفت‌وگو با «همدلی» اگر «لطفی» نبود، بیست سال طول می‌کشید تا «دف» را بشناسانم نگاهی به عملکرد مسئولان در زلزله کرمانشاه و قیاس آن با حضور همه‌جانبه کلیه اقشار جامعه برای کمک‌رسانی چهار نگاه برای هفت روز چهار نگاه برای هفت روز وضعیت اضطراری، جامعه مضطر؛ بایسته‌های کمک به جوامع بحران‌زده ما دلدادگانیم نه جاماندگان حسینی هلال احمر را بی‌اعتبار نکنیم وضعیت اضطراری، جامعه مضطر؛ بایسته‌های کمک به جوامع بحران‌زده