گفت و گو با بهروز غریب پور، کارگردان اپرای عروسکی مولوی؛

محدودیتی در انتخاب خواننده ندارم
در انتخاب خواننده هیچ‌گونه گذشتی ندارم چراکه نمی خواهم برای یک عمر پشیمان شوم
هادی عیار‪-‬ وادی هنر در کشور ما تا امروز فراز و نشیب های بسیاری را پشت سر گذاشته است. دوره های شکوفایی و خمودی بسیاری در همه انواع آن از شعر و رمان گرفته تا تئاتر و سینما و موسیقی می توان جست و جو کرد. آنچه در همه این تاریخ اما انگشت شمار به نظر می رسد تداوم و پیوستگی یک شخص یا یک جریان در زمینه خاص بوده است. این دغدغه نه تنها در زمینه هنر که در سایر وجوه انسان ایرانی همچون تفکر و اندیشه نیز حضور داشته و دارد. برخی تاریخ ایرانی را تاریخ جزایر جدا از همی قلمداد می کنند که نتوانته است پیوستاری قابل ردیابی ای را در آن جست و جو کرد. این جدا افتادگی از هم تا وضع نظریه ای با عنوان جامعه کوتاه مدت بودن ایران پیش رفته است. با این مقدمه اما شاید بتوان به جرات اپرای عروسکی بهروز غریب پور را یکی از تلاش هایی دانست ک هدر این تاریخ جدا افتادگی، نشانه ای از پیوستار یک هنرمند برای بالندگی یک اندیشه یا تفکر باشد. در وضعیتی که سال هاست جامعه ایرانی تشنه به تصویر کشیدن حرفه ای زندگانی و اندیشه بزرگان علم و ادب خود بوده، غریب پور در قالب اپرای عروسکی و با گروه تئاتر عروسکی «آران» تلاشی مستمر و پیوسته را با اسلوبی که به گفته خود او برای اجرای آن در ایران سرمشقی نداشته پیش گرفته و خوشبختانه می توان این تلاش را مورد استقبال عام و خاص هنر به حساب آورد. بر همین اساس «همدلی» در نظر دارد در سلسله گفت و گوهایی به بهانه اجرای پیوسته اپراهای عروسکی وی که نخستین آنها با عنوان مولوی را پشت سر گذاشتیم با او درباره تجربه این تجربه نو در تاریخ هنر ایران به صحبت بنشیند. در این شماره بخشی از نخستین گفت و گوی همدلی با بهروز غریب پور، طراح صحنه، لباس، نور و کارگردان اپرای عروسکی مولوی را خواهید خواند:
در همه سال هایی که اپرای مولوی را به روی صحنه برده اید. تا امروز این اپرا دچار تغییراتی نیز بوده است یا نه؟


وقتییک اثری در مرحله تولید است من ابتدا نوعی کارگردانی رادیویی را انجام می دهم چرا که در آغاز کار طبیعی است که باید فایل صوتی اپرا تولید شود. بر این اساس تمام آن چیزی که باید ضبط و کارگردانی شود مقدمه ای بر اجرا می شود. همزمان با آن عروسک های کار نیز تولید می شود و سپس طراحی صحنه نیز انجام می شود. در این میان هر تغییری که انجام می شود بایستی در چارچوب اثر ضبط شده انجام شود. در همین خصوص یک هوشیاری و دقت اولیه ای برای کارگردانی لازم است. سپس متناسب با هر اجرا طبیعی است که اگر صحنه ای در طول سالیانی که اجرا شده است و برای من جذابیت کمتری داشته دچار تغییراتی شود. به عنوان نمونه از نخستین اجرای ما تا به امروز حداقل 4 بار صحنه حمله مغول ها بازسازی شده است. حتی در اجرای امسال(پاییز 96) نیز تغییراتی در طراحی صحنه صورت گرفته است.
از نظر عروسک ها نیز عروسک های اولیه ما از نظر لباس و گریم تغییر داشته اند و اگر سی دی های منتشر شده این اثر را نگاه کرده باشید، آنچه که در فضای مجازی نیز هست با یکدیگر تفاوت هایی در ظاهر عروسک ها دارد. طبیعی است که اجرای مجدد بایستی تحولی را از نظر نوع بازی دهندگی، کیفیت صدا، پوشش عروسک‌ها و گریم آنها داشته باشد. این تغییرات به نفع این است که اثر مطلوب تر و موثرتر باشد. به عبارتی دیگر رپرتوآر برای ما تکرار سینمایی نیست چرا که در یک اثر سینمایی همه چیزیکپارچه شده و به یک جامعیتی رسیده و این اثر یکپارچه در اجراهای مختلف تکرار می شود اما چون اجرای ما اجرایی زنده است طبیعی است که هر شب نقدهایی بر اجرا انجام می شود، هر روز تمریناتی صورت می گیرد و هر روز از بخش هایی که هنوز من را قانع نمی کند فیلم برداری صورت می گیرد و در صفحه اختصاصی اپرا آپلود می کنیم تا همه گروه آن را مشاهده کرده و نکات ضعف و قوت خود را بررسی کنند. این خاصیتی که اجرای زنده است که بایستی در جریان تولید دوباره برای تماشاگری که حتی ده ها بار اثری را دیده، جذابیتی داشته باشد که برخی تصور کنند که گویی بار قبل به درستی صحنه خاصی را ندیده اند. این تغییرات در اجراهای گوناگون هر اپرا انجام می شود تا به نفع اجرای بهتر آن پیش برویم.
بنابراین تغییراتی که به آن اشاره کردید بیشتر در بخش بازی دهنده ها بوده تا دیالوگ ها یا موسیقی؟
همینطور است. در زمینه دیالوگ ها یا موسیقی هیچ تغییری داده نمی شود چرا که به عنوان مثال برخی از خوانندگانی که برای اجرای ما صدای آنها ضبط شده هم اکنون صدای آنها نسبت به زمان ضبط افت کرده است. من خواننده ای را انتخاب می کنم که دچار پشیمانی نشوم و این انتخاب بسیار مهم است. انتخاب موسیقی، خواننده ها، انتخاب افکت و .. همگی بایستی در مقطعی که کارگردانی رادیویی انجام می شود با تمام هوش و حواس و مهارت صورت بگیرد تا طی سالیان دچار افت نشود.
متن اپرای مولوی برگزیده ای از ابیات سروده شده خود مولانا و حتی بیت هایی از دیگر شاعران بزرگ و نیز بخش هایی افزوده شده توسط خود شما است. از روند گردآوری این ابیات و کنار هم قرار دادن آنها به گونه ای که خط سیر داستانی اپرا حفظ شود بگویید؟
من در همه اپراها بایستی یک نکته بسیار مهم را رعایت بکنم و آن این است که از نظر محتوایی، وزن، قوافی و تطبیق آن با کاراکتر باید به درستی انجام شود. نمایش مولوی چیزی نزدیک به 2 سال و نیم طول کشید تا به یک متن مطلوب تبدیل شد. برای هر کدام از آثار من مدت زمانی نزدیک به همین را صرف کرده ام. این مدت زمان منهای گذشته و تحقیقاتی که صرف شکل گیری ایده نمایش می شود بوده است. زمانی که تلاش می کنم متنی را به وجود بیاورم که از نظر محتوایی کاملا تطبیقی با کاراکتر محوری داشته باشد و اولین انتخاب های من از ابیات همان کاراکتر همچون مولوی، سعدی و حافظ است. سپس به تناسب صحنه ها بایستی به دنبال شاعران دیگری باشم. به عنوان مثال در اپرای مولوی ابیاتی از حافظ، صائب، سیف فرغانی و ... دیده می شود اما تماشاگر اصلا چنین احساسی ندارد که زبان، زبان مولوی نیست. اگر چنین اتفاقی بیافتد این اتفاق باعث شکست آن اثر می شود.
بنابراین پس از اینکه من اشعار را از نظر محتوایی، صحنه های مختلف، قوافی و ردیف های آوازی انتخاب کردم بایستی بررسی دوباره ای بر روی آن انجام دهم. به عنوان نمونه در اپرای مولوی بایستی 26 هزار بیت مثنوی مورد بررسی من قرار بگیرد تا بیتی مثل کنگره ویران کنید از منجنیق برای صحنه حمله مغول ها انتخاب شود.
چنین گزینشی بایستی طاقت فرسا باشد...
بهتر است بگویم بسیار سخت است نه اینکه طاقت فرسا بوده است. به دلیل اینکه خود من هنگامی که مصرعی مناسب با صحنه ای را پیدا می کنم آنچنان لذتی میبرم که خستگی جستجو ها به کلی رفع می شود. یافتن مصرعی متناسب با صحنه برای من مانند کشف معدن تازه ای است. بنابراین نمی توانم بگویم طاقت فرسا است بلکه دشوار است اما دشواری آن را می توان به جان خرید. پیدا کردن یک مصرع در 26 هزار بیت قطعا دقت، صرف وقت، حافظه و یادداشت برداری به خصوصی نیاز دارد. در همه اپراهای اجرا شده چنین صبر و حوصله و واکاوی ابیات در شاعر اصلی و دیگر شاعران وجود داشته است. به عنوان نمونه در سعدی من از بحر طویل های دوره قاجاری استفاده کرده ام و یا در خیام منظومه ملک الشعرای بهار را آورده ام. بنابراین در همه اپراها بایستی دوباره همه شاعران را روی میز کار بیاورم و در این میان ممکن است کل ابیات عطار را برای یک بیت و یا دیوان سعدی و حافظ و دیگر بزرگان را به همین شکل جستجو کنم. متاسفانه پیش از من نیز فرد دیگری چنین کاری در ایران انجام نداده است تا بتوانم برای کار خود سرمشقی داشته باشم. این روش، روش خود من است چرا که قصد دارم زبان، زبان خود کاراکتر و محتوا، محتوای ذهنیت خود کاراکتر اپرا باشد. چنین روشی به تامل، صرف وقت و صبر بسیاری نیاز دارد که در این راه گاهی انسان را دچار مایوس شدن می کند چرا که گاهی ماه ها دنبال یک بیت می گردم. بر این اساس می توانم بگویم در تمام مدت ناامیدی و امید بر روی ذهن من سایه می اندازد تا بتوانم بیتی را پیدا بکنم که متناسب با ذهنیت شاعر در آن صحنه خاص باشد.
در نمونه مولوی به طور خاص این تلاش به چه شکل انجام شد؟
در نمونه مولوی من از زمانی که در دانشکده هنرهای زیبا حضور داشتم یعنی از سال 49 به بعد با توجه به اساتیدی که داشتم همچون خانم دکتر جهان بیگلو، دکتر ضیاء الدین سجادی، دکتر رهنما و دیگران؛ این بزرگان همواره تاکید داشتند که نمایش این بزرگان را به آثاری دراماتیک تبدیل کنیم ولی هیچ کدام از آنها چنین اراده ای را به عمل نیاورده بودند وصرفا توصیه می کردند. توصیه آنها در ذهن من شکل گرفت و در دو سال و نیم تا سه سالی که صرف کردم باید به گذشته ای اضافه شود که من شیفته این شاعران عالی قدر شدم.
بخش هایی از دیالوگ ها را خود شما به نظم درآورده اید و در واقع بخشی از اشعار سروده خود شما بوده است. در خصوص این خلق اشعار نیز توضیحاتی بفرمائید؟
به عنوان نمونه مولوی می گوید که «نفس اژدرهاست او کی مرده است؟» در حالی که در اپرا می شنویم که نفست اژدرهاست او کی مرده است چرا که در نمایش شمس مغول ها را خطاب قرار می دهد. در حالی که اگر بگوید نفس در آن صورت خطاب با همه است و خود شمس، عطار و مولوی را نیزشامل می شود اما ما در آن صحنه با امیرتومان مغول روبرو هستیم و ویرانی دهشتناکی که انها به وجود آورده‌اند بایستی مورد خطاب قرار بگیرد. بنابراین گاهی با یک تعویض ضمیر اتفاق افتاده و گاهی نیز این موضوع با دستکاری بیشتری در مصرع یا بیت صورت گرفته تا بیت خطاب به کس خاصی گفته شود و خطاب به عام نباشد.
شخصیت هایی که شما در اپراهای مختلف سراغ انها رفته اید در هیچ کدام از فرمت های مختلف هنری اثری درباره آنها آنچنان که باید ساخته نشده است. نه فیلم، نه تئاتر و نه اپرای عروسکی ای درباره آنها ساخته نشده است. به عبارت دیگر آثار شما نخستین تصاویری بود که از این بزرگان در قالب هنری اجرا می شد. با توجه به سابقه فعالیت شما در انواع این هنرها چه شد که از میان این فرمت ها به سراغ نمایش عروسکی رفتید؟
نخست باید بگویم که اپرا در همه دنیا اشتراکاتی دارد. نخست اینکه بایستی متن منظوم باشد. انتقاد اصلی من به اجراهایی که بر اساس آثار فردوسی و دیگر بزرگان ساخته شده این است که زبان اصلی این شخصیت ها فراموش شده است. بنابراین اگر اثری روی صحنه می آید که مرتبط با مولوی یا فردوسی است اگر زبان، زبان خود مولوی یا فردوسی نباشد و به نثر تبدیل شده باشد، ضعفی بر روی کار محسوب می شود. چنانچه در تعزیه نیز همین اتفاق افتاده بود. عاشورا را اجرا می کردند. در بخش هایی از موسیقی استفاده می کردند اما اثر اپرایی را کارگردانی نمی کردند بنابراین من احساس کردم که زبان دیگری لازم است تا این اتفاق رخ دهد و اگر این تغییر را انجام ندهم من نیز ادامه دهنده همان خطایی هستم که در تئاتر ایران و گاهی در فیلم ایرانی صورت گرفته است.
بنابراین تصمیم گرفتم به سراغ اپرا بروم که تلفیقی از شعر، موسیقی و خوانندگی است و خوشبختانه می توانم بگویم که تالیفی کاملا متفاوت بود و راه حلی بود که شاید به فکر کس دیگری نرسیده بود و یا شاید رسیده بود و احساس کرده بود که اجرای آن بسیار دشوار خواهد بود. به هر حال تصور من این است که نمی شود که از سعدی چیزی بگوئیم که به نظم است و تبدیل به نثر شود و همان قدرت را در انتقال مفاهیم داشته باشد.
در فرمت تئاتر نیز این اتفاق قابل دستیابی نبود چرا که در تئاتر منظوم به خواننده نیاز است که تربیت شده باشد که شب های متوالی و با اجراهای متوالی تربیت شده باشد که با گریم سخت روی صحنه ظاهر شود و در حال حرکت نقشی را ایفا کند که این موضوع در ایران اصلا وجود ندارد. من بایستی هم از خواننده‌های توانمند و متبحر استفاده کنم و هم آن کاستی را جبران کنم بنابراین اپرای عروسکی را تالیف کردم که در آن همه این موارد را در خود دارد. علاوه بر این نکته بسیار مهمی وجود دارد و آن اینکه شما هنگامی که به دیدن اثری صحنه ای می روید بازیگری که سابقه ای کوتاه یا بلند مدت دارد را می بینید که در نقش‌های دیگری نیز ظاهر شده است، بنابراین خواه ناخواه پیش زمینه ای بر روی نقش تحمیل می شود در حالی که هنگامی که من مولوی را روی صحنه می آورم، عروسک، صدا و روابط مولوی صرفاً مختص همین اثر است و هیچ اثر دیگری نیست که بر ذهنیت شما تاثیر بگذارد و شما را از نو بودن کاراکتر دور کند. بر همین اساس در فیلم اخیری که من ساخته ام چون قصد من این بود که مطلقاً گذشته بازیگر بر روی نقش ها سایه نندازد اصرار داشتم که از نابازیگران یا بازیگران ماهر کمتر شناخته شده استفاده کنم تا به نظر بیاید که شما بر روی پرده انچه می بینید مختص همین نقش و همین فرد است. در مورد تئاتر عروسکی هم بدون شک قطعیت این موضوع بیشتر از آن چیزی است که در سینما می توان تجربه کرد.
به موضوع خوانندگی اشاره کردید. سوال دیگری که داشتم این است که در اپرای مولوی و دیگر اجراها به چه میزان دست شما برای انتخاب صداها و خوانندگانی که قرار بود برای نخستین بار بر روی شخصیت های تاریخی ما بنشینند باز بود؟
اگر انضباط و سخت گیری خاصی در مرحله انتخاب خوانندگان شخصیت ها، بازی گردانان، آهنگساز و قطعات صورت نگیرد بعدها مدام حسرت خواهید خورد که ایکاش از فلان خواننده استفاده می کردم. من چنین پشیمانی ای را ندارم و همه خوانندگانی که در اپراهای مختلف ما حضور داشته اند با توصیه و راهنمایی های لازم، بهترین اثر خود را آفریدند. می توانید صدای این خواننده ها را در اجراهای ما و در دیگر آلبوم ها مقایسه کنید. من در این رابطه هیچ گونه گذشتی ندارم و نمی خواهم که برای یک عمر پشیمان شوم و بنابراین با دقت بسیار زیادی دست به انتخاب خوانندگان زده ام.
به عبارتی دیگر با توجه به اولین بودن اجرای شما درباره زندگی این شخصیت ها می توان گفت شمس برای نخستین بار با صدای همایون شجریان و مولانا با صدای محمد معتمدی در ذهن انسان ایرانی باقی خواهد ماند. با توجه به این موضوع به نظر می رسد گستردگی خوانندگان اپرای مولوی بیشتر از سایر اجراها بود. آیا در دیگر اجراها محدودیتی در این زمینه وجود نداشت؟ این سوال را از این منظر می پرسم که از بعد از مولوی دیگر اجراهای شما در شخصیت مرکزی با خوانندگی محمد معتمدی اجرا شده است و به نظر شما بهتر نبود تنوعی در این بخش صورت بگیردیا فکر می کنید صدای ایشان برای تک تک این کاراکترها مناسب بوده است؟
در دنیای اپرا چرا ناگهان پاوروتی جهانگیر می شود؟ چون در اجراهای متعددی به ایفای نقش می پردازد. بنابراین محمد معتمدی امروز با اصول اپرا، کاراکترسازی و تطبیق صدا و کاراکتر آشنا است و در این زمینه مهارت پیدا کرده است. یا به عنوان مثال اسحاق انور. اسحاق انور در سعدی، خیام و مولوی حضور دارد. من کوشش کردم تا پا به پای تربیت یک گروه برای اجرای اپرا، خوانندگانی را نیز برای این کار تربیت کنم. امروزه محمد معتمدی یک خواننده درجه یک اپرا است. رشید بهبوداف از طریق اپراها صدایش فراگیر شده است و هنگامی که به موسیقی آذربایجان نگاه می کنید رشید بهبوداف را می بینید که بر اثر تکرار و ایفای نقش های متعدد شهرتی کسب کرده است و تربیتی را پیدا کرده است که می تواند نقش های متفاوتی را با قدرت ایفا کند.
در اجرای خیام به نظر من هیچ کسی نمی توانست که به خوبی معتمدی گفت و گوی دو خیام را به این زیبایی اجرا کند. این امر بر اثر تجربه ای که طی سالیان اندوخته و استعداد فوق العاده ای که دارد به دست آورده است. به جرات می گویم که دست من برای انتخاب خواننده بسته نبوده است و اگر برای کاراکتری به خواننده موردنظرم دست نیابم مطلقاً به سمت آن اثر نمی روم.