ای کاش زمان زلزله بم تلگرام بود

آفتاب یزد ـ گروه اجتماعی: پسرش را از دست داده بود، عروسش را، شوهرش را، خلاصه وقتی شمرد به عدد نوزده رسیدیم! رک بود و شیرین زبان، در کوچه باغ‌های اطراف ارگ بم کنار جوی آبی نشسته بود. اگر جور زمانه او را شکسته نکرده باشد؛ حدود 70 سالش بود: «از نوه‌ام پرسیدم گفت زلزله از 10 ریشتر بیشتر نداریم اما اگر زلزله کرمانشاه 7 ریشتر بوده، یقین بدانید زلزله بم 100 ریشتر بود!» بحثی با او نداشتیم! شاید راست می‌گفت البته راست می‌گفت از این جهت که توصیفش از ریشتر جالب بود:«می‌گویند زلزله زمین را می‌جنباند، می‌لرزاند اما، زلزله بم همه این شهر را بلند کرد و بر زمین کوباند!» 14 سال بعد از آن 12 ثانیه غمبار، راهی بم می‌شویم تا ببینیم بالاخره زمان آن نرسیده که پیرایه غم و ویرانی از چهره این شهر رخت بر بندد؟

یک عکس بهانه‌ای برای گفت و شنود!
راننده تاکسی است، قدی بلند دارد و تقریبا موی سر و صورتش کاملا سفید شده است. عکس را به او نشان می‌دهیم و نشانی می‌جوییم. با تعجب نگاه‌مان می‌کند و می‌گوید: پنجم دی ماه 82 و چند روز بعد تا دل‌تان بخواهد از این صحنه‌ها دیدیم! همین یکی نبود اما این یکی معروف شد. ادامه می‌دهد: پسرم را از دست دادم، همسرم زمینگیر شد، خانه خراب شدم و دیگر رنگ و رخساره شادی را ندیدم. دختر نوجوانش درحالی‌که این پا و آن پا می‌کند منتظر مادر است. ساکن حافظ آباد؛ جایی که می‌گویند از جمله مناطقی بود در بم که بسیار بیشتر از جاهای دیگر تلفات داد. زن می‌گوید دختری که می‌بینید را خدا بعد از زلزله به ما داد اما پسری هفت ساله داشتم که زیر آوار جان داد. این مادر اهل بم می‌گوید: زلزله بم شاید یک استثنا بود از همه جهات؛ شدت، تلفات و ویرانگری. خانه پشت سرش را نشانش می‌دهیم می‌گوید صاحبانش را می‌شناختم دو پسر داشتند که در زمان زلزله هر چهار نفر زیر آوار ماندند و جان دادند کسی هم سراغ این ساختمان نیامد. می‌پرسیم از این دست ساختمان‌ها در بم داریم؟ می‌گوید زیاد! یا صاحبانش از دنیا رفته‌اند در زمان زلزله یا اینکه دل و دماغ بازسازی ندارند و شاید هم در توان‌شان نیست. می‌گوید بلوار معلم هم ویرانی‌اش کم نبود، همچنین منطقه تربیت بدنی و ما راهی آن جا می‌شویم؛ حوالی ارگ تاریخی بم، محله‌ای که می‌گویند با خاک یکسان شد. یک پیرزن و دو مرد تقریبا چهل‌ساله و یک‌نوجوان 12 یا شاید 13 ساله در حال صحبت کردن هستند که خودمان را معرفی می‌کنیم. می‌گوید زمان زلزله 32 ساله بوده، می‌گوید خانه‌اش را محکم ساخته بوده و آسیب چندانی ندیده اما در همسایگی او هیچ خانه‌ای سالم نماند، ادامه می‌دهد: به جرات می‌گویم آماری که اعلام شد نصف کشته‌های واقعی بم هم نبود و شاید یک سوم! پیرزن می‌گوید: ای‌کاش تلگرام داشتیم آن وقت به جای شایعات سند ارائه می‌دادیم که چه کشیدیم! چه در زمان


زلزله و چه ماه‌ها و سال‌های پس از آن.

مردم دیگر منتظر دولتی‌ها نمی‌مانند!
آن یکی می‌گوید: مردم دیگر یاد گرفته‌اند که خودشان باید به داد خودشان برسند. می‌گوید در زلزله کرمانشاه مردم نشان دادند که بمی‌ها بی خود و بی جهت منتظر کمک رسانی‌های دولتی بودند و ادامه می‌دهد: کم نگذاشتند اما خودتان مقایسه کنید وسعت زلزله بم، تلفات زلزله بم و کمک رسانی‌ها با زلزله اخیر کرمانشاه! شاید باورتان نشود اما همه تلفات زلزله کرمانشاه به اندازه تلفات یک محله در بم هم نبود! نوجوان ساکت است و فقط به حرف‌ها گوش می‌دهد او دو سال پس از زلزله بم به دنیا آمد تا جای خالی سه خواهر و یک برادرش را به نحوی پرکند! آه می‌کشد و جمع ما را ترک می‌کند. همان عکس معروف را نشان می‌دهیم؛ می‌گویند ای آقا! توی انبار کاه دنبال سوزن نگرد! اما قول می‌دهند پیدایش کنند.

حافظه مردم بم از دست رفت!
عکس را که نشانش می‌دهم انگار بغضی قدیمی سراغش می‌آید! عذرخواهی می‌کنیم، می‌گوید اشکالی ندارد اصلا کار خوبی است بگرد و پیدایش کن اما روی حافظه مردم بم حساب نکن! می‌پرسیم چرا؟ او می‌گوید بخشی از حافظه مردم بم را زلزله با خود دفن کرد و بخشی دیگر را تلاش کردیم خودمان از بین ببریم! می‌گوید مثلا خود من سعی می‌کنم حتی دیروز را هم به خاطر نیاورم و با این جمله تمامش می‌کند: زلزله عدالت را در بم به درستی پیاده کرد! همه غمگین و متلاشی هستند!

از زلزله نه، اما از مسئولان بم خیلی کشیدیم
گوشه میدان ایستاده‌ایم
دو دختر دم غروب راهی خانه هستند یکی روانشناسی خوانده و آن دیگری ارشد حسابداری است. دختر کوچکتر که انگار دل پری دارد می‌گوید تابستان هم بیا تا ببینی توی چه جهنمی از گرما و گرد و خاک زندگی می‌کنیم و ادامه می‌دهد آن قدری که آن سال‌ها از مسئولان بم کشیدیم و چشیدیم از زلزله نکشیدیم؛ از شهردار گرفته تا فرماندار! می‌گوییم چطور؟ می‌گوید: سوء مدیریت!
آن یکی که ارشد حسابداری خوانده می‌گوید با کمک‌هایی که شد درست رفتار نشد! مدیریت نشد واگرنه این چهره در خور شان بمی‌های مصیبت‌زده نیست و ادامه می‌دهد: روی ساخت و سازهای پس از زلزله هم نظارت درستی نشد! می‌گوید در طراحی‌ها، شهر دچار ولنگاری شد و انگار این شهر دیگر قرار نیست شهریت به خود بگیرد!

بم پر از نماد زلزله؛
از بلوار معلم تا بلوار مدرس
ساختمانی بلند مرتبه نظرمان را به خودش جلب می‌کند، حدس می‌زنیم از زمان زلزله باقی مانده باشد. فروشنده مغازه کناری می‌گوید بله از زمان زلزله همینجوری رها شده! رهگذری می‌گوید سری هم بزن به بلوار معلم ساختمان اسناد و املاک! دلیل دست نخوردگی هرچه باشد
در هر صورت برای سیمای شهر خوب نیست اما نماد زلزله باید باقی بماند اما با ترتیب و آدابی
که حکایت از موزه‌ای بودن بدهد نه نشانه‌ای از فراموش شدگی! ساختمان بلوار معلم را هم دیدیم، ساختمانی در هم فرو رفته و در شرف ریزش که گویی مقاومتی جالب توجه از خودش نشان داده. رهگذری را می‌بینیم که سیگاری در دست به عبور ماشین‌ها نگاه می‌کند. ناراحتی از چهره‌اش می‌بارد از او می‌پرسیم: خدا بده ندهد؟ چرا ناراحتید؟ که انگار بند دلش باز می‌شود. ناراحتم از این شهر از نرسیدن‌ها و کارهایی که بوی موقتی بودن می‌دهد. نه ارگ درست شد ونه دیگر مراکز عمومی! همین یک فقره را دنبال کنید ببینید به کجا می‌رسید. می‌گوییم ارگ قدیم؟ می‌گوید نه، ورزشگاه 24 هزار نفری که ناگهان 12000 نفری شد و هنوز هم تمام نشد در حالی که دو تیم اسپانیایی تقبل کرده بودند تا این ورزشگاه را تمام کنند و هیچ‌کس نفهمید چه شد و چرا تمام نشد. کم کم چادری سیاه از جنس شب روی شهر گسترده می‌شود، هوایی که تا آن لحظه خوب و مطبوع بود به سردی می‌گراید و این از مختصات کویر است. حجم ماشین‌های عبوری در خیابان‌های مرکزی شهر بیشتر و بیشتر می‌شود و گویی خبرهایی است و اما پرس و جو که می‌کنیم می‌گویند: بم است و همین یک خیابان! حرف‌ها بسیار است اما سوال زیرکانه آن جوانی که پرسید به جای پنجم دی چرا چهارم آمده‌ای ما را دچار تردیدهای بسیاری کرد می‌پرسیم منظورت چه بود می‌گوید: بم شده ویترین. پنجم دی تا پنجم دی می‌آیند و بعد فراموشی! همه حرف‌ها را که جمع بندی می‌کنیم به این نقطه می‌رسیم که حق با این جوان است؛
چه چهارم دی، چه ششم دی، هدف همان پنجم دی است که تبدیل شده است به یک روز خاص در تقویم بمی‌ها، بمی‌هایی که گاه بالای صدنفر از بستگان شان را از دست داده‌اند.

در حاشیه:
ـ نمی‌دانیم درست است یا نه اما یکی گفت خیلی‌ها نمرده بودند! بیهوش بودند و عجله‌عجله به خاک سپرده شدند و دلیل می‌آورد، خیلی‌ها در راه انتقال به بهشت زهرای بم بازگردانده و راهی بیمارستان شدند.
ـ قاطعانه می‌گفت زلزله بم خیلی بیشتر از آماری که اعلام کردند کشته داد، ما بمی‌ها می‌دانیم چقدر جای خالی داریم؛ خیلی بیشتر از 60 هزار جای خالی!
ـ حضور غیربومی‌ها مشهود بود. یکی از ساکنان محله‌ای در بم گفت: در این محله دیگر بمی دیده نمی‌شود، هرچه می‌بینید غیر بومی است!
ـ راسته «یک طرفه» یکی از جاهایی بود که به کانونی برای رفت و آمد بمی‌ها و مسافران تبدیل شده است.
ـ سیمای شهر غمگین است مثل مردمان بم! راست می‌گفت آن کسی که گفت خانه نسازند پارک بسازند بعد 14 سال برخی افراد بالاخره بخندند!