روزنامه قانون
1396/11/10
فشارهمیشه رویسینمای اجتماعی و روشنفکری بوده است
انسان ایرانی آنقدر در اختیار واقعگرایی قرار گرفته که دیگر انسان نیست بلکه تیپی است شبيه عرف آدمهاي جامعهیک مستند درباره پدرم ساختم که نیاز به پول عجیب و غریبی نداشت، خودم می توانستم فیلمبرداری و همزمان تدوین کنم
نقطه ضعف من در «پل خواب» این بود که در قسمتهایی از فیلم با صد در صد انرژیِ حسیام کارگردانی نکردم؛ شاید این کار را بلد نبودم
«جنایات و مکافات» مثل یک دایرۀالمعارف قتل است. وقتی به آن مراجعه می کنیم، می بینیم که روی تمام کاراکترهای ضد قهرمان ما تاثیر گذاشته است
سه سال پیش که فیلمبرداری این فیلم تمام شد، کسی فکر نمی کرد بتواند بفروشد و سالن ها را پر کند. آنقدر نظریات منفی بود که موجب شد این اکران عقب بیفتد
فکر میکنم کارگردانان موج نوی سینمای ایران هنوز تکرار نشدهاند. من نمی توانم این نسل از کارگردانی را با نسل داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، فرخ غفاری، فریدون گله و... مقایسه کنم
من جنایات و مکافات را در همان سالهای نوجوانی خوانده بودم و زمانی که فکر کردم، میخواهم هنرمند شوم دوباره خواندم و خیلی نسبت به آن آگاه بودم و فکر میکردم برای سینما انتها ندارد
بی تردید گوزن ها چیزی از راننده تاکسی کم ندارد. این فقط دید توسعهنیافته و نژادپرستانه است که نمیتواند متریال و ضعف فرهنگی را بسنجد و در نظرش اینگونه است که هرچه از غرب بیاید، خوبتر است
در فیلمنامههای من همیشه یک مرگی وجود دارد و یک تراژدی است و خودم هم فیلم هایی را دوست دارم که زندگی در معرض تهدید قرار بگیرد اما نه به وسیله یک چیز طبیعی بلکه چیزی از درون ذهن یک نفر
در سال های که قتل های زنجیره ای در ایران رخ داده بود، من دو،سه سالی تنها بودم؛ خانواده ام خارج از کشور بودند و من نمیتوانستم بروم و در این سال ها بود که خیلی کتاب خواندم و این خواندن تا به امروز هم ادامه دارد و بیشتر هم شده است
تماشای برنامه 90 فرقی با برنامه سینمایی نمیکند، چون مشکلات و آدم ها شبیه هم هستند. این مملکتِ در حال توسعه با کشوری که 500 سال است در تاریخ خود تصمیم گرفته بر اساس منطق حرکت کند، قابل قیاس نیست
فرزندان آدمهای بزرگ همواره زیر فشار مضاعفی هستند که نام پدران یا مادرانشان به زندگی آنان تحمیل میکند. اکتای براهنی، فرزند رضا براهنی نیز از این موضوع مستثنا نبوده است. فرزند رضا براهنی بودن، یعنی به طور متوالی در مقایسه با وی قرار گرفتن؛آنهم فرزند پدری که منتقدی ادبی چیرهدست و یکی از بنامترین شاعران معاصر ایران است.حالا اما به نظر می رسد اکتای براهنی با اولین اثر سینماییاش موفق شده است خود را از زیر سایه نام خانوادگی اش بیرون بکشد و بتواند به عنوان یک فیلمساز که با فیلم اولش موفق شده کار قابل قبولی ارائه دهد، خود را مطرح کند.«پل خواب»، اولین فیلم سینمایی بلند اکتای براهنی است که پس از انتظاری دو ساله در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سرانجام پروانه نمایش دریافت کرد و این روزها در سینماهای کشور روی پرده رفته و تا کنون نیز از استقبال خوبی بهره مند شده است.
نخستین تجربه بلند سینمایی براهنی، برداشتی آزاد است از رمان مشهور داستایوسکی به نام «جنایات و مکافات». «پل خواب»، داستان پسر جوانی است که طی یک کلاهبرداری، تمام اندوخته خود را از دست داده و برای ازدواج با نامزدش دچار مشکل است. شهاب (با بازی ساعد سهیلی) مردی است در اوج درماندگی و فشارهای روحی و روانی ناشی از جامعه و همچنین استفاده از محرک، او را به سوی جنایتی هولناک سوق می دهد.
براهنی در این فیلم تلاش کرده جامعه امروز و شرایط زیست در آن را نشان دهد و نقاطی که باعث جنایات مختلف بشر می شود پررنگ تر کند. البته مخاط نباید با دیدن فیلم انتظار داشته باشد اقتباسی نعل به نعل از جنایات و مکافات را شاهد باشد؛ براهنی خود در خصوص این برداشت آزاد میگوید: « این کتاب درباره پسر فقیری است که یک پیرزن را می کشد، این قابل درک است اما جنایات و مکافات داستایوسکی در حوزه روشنفکری برای مردم خیلی دور است. من فکر کردم یک هسته ای در اینها هست که می توان آن را بیرون کشید و مثل یک واکسن به یک جامعه دیگر تزریق کرد و نتیجهاش را دید».
در یکی از همین روزهای زمستانی بود که به خانه اکتای براهنی رفتیم و ساعاتی را با او به گفتوگو نشستیم؛ خانهای روشن شده با نورهای زرد که کار عکاس ما را تا اندازه ای سخت کرده بود. او با صمیمیتی سرشار به سوالات ما درباره سینما و ادبیات پاسخ داد که در ادامه می خوانید:
از کجا فیلمسازی را شروع کردید؟
من مي خواستم درس بخوانم و به هیچ رشتهای علاقه نداشتم. قبلا چند سال مهندسی خوانده و رها کرده بودم. در کانادا می خواستم دوباره دانشگاه بروم و تصمیم گرفتم سینما بخوانم. در مدت دو یا سه ماه که تصمیم گرفتم سینما بخوانم، آینده ام روشن شد و از بلاتکلیفی بیرون آمدم ولی خیلی طول کشید تا فیلم اولم را بسازم. سال 2006 از دانشگاه یورک کانادا فارغ التحصیل شدم ولی مدام به ایران رفت و آمد داشتم تا بتوانم با سینماییها ارتباط برقرار کنم. جوانان سینمای ایران را نمیشناختم تا اینکه در نهایت فکر کردم بهترین راه این است که برای آشنایی با فضای صحنه ایران، فیلم کوتاه تهیه کنم. به ذهنم نمی رسید که خودم فیلم بسازم. میخواستم فیلمسازی را خیلی مطمئن شروع کنم و به فکر تهیه کنندگی فیلم کوتاه افتادم. فیلم کوتاه علی تیموری و... فیلمهای خوبی از آب درآمد. بعد یک مستند درباره پدرم ساختم که نیاز به پول عجیب و غریبی نداشت، خودم می توانستم فیلمبرداری و همزمان تدوین کنم. بعد از آن دو فیلم کوتاه کارگردانی کردم با بازیگران حرفه ای و فیلمبرداران حرفه ای سینما مشغول به کار شدم و تلاش کردم محیط سر صحنه وضعیت را اداره کنم. من پیشتر توانسته بودم با فیلمنامههایم تهیه کنندگان را تحت تاثیر قرار دهم اما چندین بار به من پروانه ساخت داده نشد اما هیچ علت روشنی برای رد کردن ذکر نمی شد.
به دلیل براهنی بودنتان نبود؟
آن زمان دوره ای بود که آدم ها از خارج می آمدند، یک فیلمی علیه نظام می ساختند، می رفتند و دیگر برنمیگشتند و به همه فیلمسازان نیز با همین دید نگاه می شد. حتی در خود ارشاد باورشان نمی شد که من بخواهم روند طبیعی را طی کند. در عین حال، فیلمنامه ها همیشه لب مرز بودند و امکان اجازه نگرفتنشان زیاد بود. در مورد فیلم پل خواب سعی کردم از چیزی استفاده کنم که کسی نتواند بگوید این اجازه نمیگیرد. تصمیم گرفتم از «جنایات و مکافات» الهام بگیرم و این مساله را در فیلمنامه خیلی برجسته کنم و ارشاد قطعا با جنایات و مکافات مساله ای نخواهد داشت. در همین دولت روحانی هم از اوایل 92 تا اواخر 93 یعنی نزدیک دو سال منتظر پروانه ساخت بودم.
فیلمنامه باز هم با ممیزی مواجه شد؟
خیر، در پروانه نمایش هم مشکلی پیش نیامد با وجود اینکه در فیلم من چیزهایی هست که خیلیها میگفتند غیرممکن است در سینمای ایران اتفاق بیفتد؛ اینکه یک نفر به این شکل مستقیم و مشخص و با جزيیات شیشه بکشد. آن هایی که شیشه میکشند، به من گفتند ما وقتی می بینیم، یاد دوران خودمان می افتیم. من مستقیما چند نفر را آوردم که به ساعد سهیلی آموزش دهند، چطور از يك معتاد پایپ استفاده میکنند. همه به من میگفتند وقتی به دیگران آنقدر سخت میگیرند، در مورد تو سختگیرتر خواهند بود اما این اتفاق نیفتاد.
رابطهتان با ادبیات چطور است؟
وقتی کمسنتر بودم، رابطه خوبی با ادبیات نداشتم چراکه در خانواده خیلی تحت فشار قرار داشتم و به اجبار کتاب می خواندم. کتاب خواندن برایم سخت بود و همیشه درگیر این موضوع بودم و یک دوره ای به طور کل کتاب خواندن را رها کردم. برای اینکه یک کسی را راضی کنم، یک بوف کور و سه قطره خون هم می خواندم. چیزهای مهمی را که اگر با کسی صحبت کنی بتوانی حرفی برای گفتن داشته باشی را قبل از 18 سالگی خوانده بودم ولی نمیتوانستم اسم خودم را کتابخوان بگذارم. پدرم از سن پایین و با فشار خیلی زیاد اصرار به کتابخوانکردن من داشت و به همین دلیل بود که من پس زدم. بعد از خرداد 76 برای اینکه بازگشتی به فرهنگ و هنر داشته باشم، به سراغ سینما رفتم. مجله های دوره اول اصلاحات که ما را بسیار درگیر خود کرده بود، مجلاتی بودند که بحثهای انتقادی و ادبی در آن ها به بحث های ملموسی تبدیل شده بود؛ در واقع در آن دوران من رادیکالیزه شدم و دوباره به سمت فرهنگ گرایش پیدا کردم. در سال های که قتل های زنجیره ای در ایران رخ داده بود، من دو،سه سالی تنها بودم؛ خانواده ام خارج از کشور بودند و من نمیتوانستم بروم و ددر این سال ها بود که خیلی کتاب خواندم و این خواندن تا به امروز هم ادامه دارد و بیشتر هم شده است.
فکر می کنید چقدر سینما و ادبیات میتوانند روی هم تاثیر بگذارند؟ در سینمای ایران فیلم اقتباسی یا حتی الهام گرفته از یک اثر ادبی نداریم یا اگر هست، از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکند. از منظر شما این دو مدیوم تا چه اندازه میتوانند روی هم تاثیر داشته باشند؟ این ضعف بیشتر در ادبیات ما وجود دارد یا سینماست که نمیتواند از ادبیات استفاده درستی کند ؟
این ضعف را ما در تمام عرصهها داریم. اگر وضعیت ایرانخودرو را هم بررسی کنید، همین است.تماشای برنامه 90 فرقی با برنامه سینمایی نمیکند، چون مشکلات و آدم ها شبیه هم هستند. این مملکتِ در حال توسعه با کشوری که 500 سال است در تاریخ خود تصمیم گرفته بر اساس منطق حرکت کند، قابل قیاس نیست. در آنجا کتابهای قابل اقتباس زیاد است. این بی انصافی است که بگوییم سینما عقلش نمی رسد از ادبیات استفاده کند. درست است کسی که این کار را می کند، دل به دریا می زند اما اتفاقی که در هالیوود می افتد این است که یک سری کتاب وجود دارد که از خود فیلم جذابتر است؛ مثلا کتاب های استفان کینگ، از روی آن ها بهترین فیلم های روشنفکری مانند «شاینینگ» هم ساخته شده است، در حالی که کتاب پاپ بوده است. ما چنین رماننویسی در ایران، تنها در شاخه زنان داریم و در جاهایی هم موفق شده اند به سینما راه پیدا کنند اما این کتابها نیز خود ملهم از سینماست و همین وضعیت را خراب می کند ولی وقتی چیز نابی باشد، وضعیت خیلی متفاوتی است.
بخشی از سینمای ایران معتقد است کسی که به سراغ اقتباس از یک اثر می رود، خود چیزی برای عرضه ندارد؛ نظر شما در این مورد چیست؟
اقتباس در بدنه سینما امر مضمومی است. فکر می کنند اگر این اتفاق بیفتد، اشتباه مطلق است و با سوءاستفاده از بی فرهنگی ای که باب شده، حمله می کنند. یک سری آدم که کارهای وحشتناک بدی میسازند، دیگران را هم نقد می کنند که چرا آنها از روی یک اثر دیگر فیلم میسازند؟ کسی نیست به این ها بگوید این چیزی که شما می سازید، سرتا ته مزخرف است؛ چه تقلید باشد يا نه! سعی می شود سینمای اجتماعی به هرشکلی چه توسط اقتصاد، چه سالن و چه تولید آثار شبه اجتماعی خالی از تفکر، در مضیقه قرار گیرد؛ در نتیجه یک فشار اساسی از ابتدا روی سینمای اجتماعی و روشنفکری وجود داشته است. همیشه این سینما را کوبیدند. دهه 60 قرار بود سينما فرهنگي و هنري باشد، ببينيد كه چطور اقتصاد خود را بر فرهنگ تحميل مي كند. در دهه 70 سینمای آزاد را بردند به سمت اینکه باید خصوصی سازی شود و امروز هم که خصوصی شده، دست سینماگران مختلف است ولی باز هم فرقی ندارد. مردم هنوز در شبکه های ماهواره ای فیلمهای فارسی را دوست دارند؛ وقتی مدام فیلم هایی در همان سبک بسازید، مردم نگاه كرده و فكر ميكنند فيلم بايد اين شكلي باشد.
خودتان به چه سینماگرانی علاقهمند هستید؟
فکر میکنم کارگردانان موج نوی سینمای ایران هنوز تکرار نشدهاند. من نمی توانم این نسل از کارگردانی را با نسل داریوش مهرجویی، ناصر تقوایی، فرخ غفاری، فریدون گله و... مقایسه کنم. سینما یک ایرادی که دارد روی مد روز حرکت میکند. ممکن است برای یک جوانی که میخواهد با سینمای آمریکا آشنا شود، آنقدری که فیلم راننده تاکسی و پدرخوانده و هامون برای من جذاب است، برای او جذاب نباشد ولی از منظر کارشناسی میتوانید نگاه کنید که کدامیک از این فیلم ها بیشتر در راستای اصالت هنری است؛ مثلا فیلم «بنبست» پرویز صیاد، یک فیلم شاهکار است. فکر میکنم بعضی آثاری که در آن دوره ساخته شده، از سینمای هنري و مستقل جهان جلوتر بوده است. بی تردید گوزن ها چیزی از راننده تاکسی کم ندارد. این فقط دید توسعهنیافته و نژادپرستانه است که نمیتواند متریال و ضعف فرهنگی را بسنجد و در نظرش اینگونه است که هرچه از غرب بیاید، خوبتر است. در نتیجه سینمای ما به نقاط عجیب و غریب بالایی دست پیدا کرده، در حالی که این پایه افتضاح بوده و همه تلاش ها فردی بوده است و گرایش این ها به روشنفکری دهه 40 ایرانی بوده است؛ آن نسل ادبیاتی پدید آورده که نمونهاش امروز نیست. شما چه کسی را میتوانید با رضا براهنی مقایسه کنید؟ چه کسی را میتوانید با احمد شاملو یا فروغ فرخزاد مقایسه کنید؟ آن نسل در فیلمسازان هم همین است. کدام آدم سی و خردهای ساله فیلمی مثل «گاو» میسازد؟ من با اساتیدی درس خواندم که نسبت به سینما این حالت تقدسگرایی را نداشتند و معتقد بودند که همه چیز را می توان بررسی کرد؛ نمی توان مثل آقای فراستی گفت که هیچکاک و فورد هیچ ایرادی ندارند؛ آنها هم ضعفهایی دارند. این دیدگاهی است که کلمه در آن معنا دارد، از این نظر سینمای ما در ارائه انسان ایرانی بسیار ضعیف شده است.
این ضعف که می گویید به چه معناست؟
انسان ایرانی آنقدر در اختیار واقعگرایی قرار گرفته که دیگر انسان نیست بلکه تیپی است شبيه عرف آدمهاي جامعه. در اغلب فيلمهاي ايراني اگر کاراکترها را بُر بزنید، تفاوتی ایجاد نمیشود اما در فیلم «قیصر» با بُرزدن کاراکترها، تمام درام به هم می ریزد. هرکدام از این ها فردیت خاص خودشان را دارند و این فردیت در سینمای امروز ما مرده است. فکر میکنم همه این مساله به سانسور هم برنمیگردد. در فیلم های ما کودکی را نشان میدهند که با خوشحالی مشق مینویسد؛ این صداقت نیست. این دروغ است که کودک صبح زود برای رفتن به مدرسه با شادی از خواب بیدار می شود. اینجا دیگر به ما کارگردانان برمیگردد، ما از لحظه دروغ میسازیم و هرکسی که راست میگوید، همه به دنبالش می روند و این مساله خیلی کلان است.
شما چقدر به بازیگران خود اجازه بروز خلاقیت می دهید؟
من دست بازیگر را تا اندازهای باز میگذارم؛ مگر اینکه احساس کنم از ماجرای اصلی فاصله زیادی گرفته است. یکسری تکنیک ها وجود دارد که برخی از کارگردانان ناخودآگاه این ها را رعایت میکنند. تکنیک این است که بازیگر در هر سکانس و صحنهای که وارد میشود، یک قصد و نیت درونی دارد که با بازی اش منطبق است و اگر از آن قصد و نیت دور شود و فضا را به نفع چیز دیگری که کارگردان نمیخواهد تغییر دهد، قطعا جلوگیري می شود اما من كمي دست بازیگر را باز میگذارم؛ مثلا در مورد هومن سیدی به همین شکل بوده است. به اعتقاد من وقتی دیالوگ زیاد می شود، لحظات بداهه پیش می آید که اگر از دست برود، همه چیز خراب می شود.من نظرات حسي بازيگران را مي شنوم.
نقطه ضعف خود در فیلمسازی را چه میدانید؟
نقطه ضعف من در «پل خواب» این بود که در قسمتهایی از فیلم با صد در صد انرژیِ حسیام کارگردانی نکردم؛ شاید این کار را بلد نبودم و این تجربه تازه ای بود. وقتی رسید به جاهایی که دیدم با آن انرژی حسی کار میکنم، دیدم که این لحظات با وقتی که با انرژی حسیام کار نکردم، چقدر متفاوت هستند. شاید منتقدان با این حرف من مخالف باشند اما معتقدم که دوربین صد درصد باید به دنبال حقیقت برود نه اینکه در مکان کات بزند. نقطه ضعفم در فیلم این است که دوربین گاهی از حقیقت جا مانده است. وقتی میخواهم به یک واكنش در صورت ساعد برسم، باید فرم را می شکستم و میرسیدم. من به خاطر فرم از آن گذشتم و اكنون با اطمينان مي گويم می توانم بگویم که حس از فرم مهمتر است.
چرا «جنایات و مکافات» را برای اقتباس انتخاب کردید؟
در فیلمنامههای من همیشه یک مرگی وجود دارد و یک تراژدی است و خودم هم فیلم هایی را دوست دارم که زندگی در معرض تهدید قرار بگیرد اما نه به وسیله یک چیز طبیعی بلکه چیزی که از درون ذهن یک نفر برميآيد. من به خودویرانگری و جهانهای تاریک علاقهمند هستم. همه به من میگویند تو جهانت تلخ و بدبین است. در مورد یک چیزی مثل قتل وقتی احساس می کردم که تا این اندازه در کارهایم دامنه دار است، فکر کردم یک دستاویزی پیدا کنم برای اینکه بتوانم این مساله را درست پیش ببرم. «جنایات و مکافات» مثل یک دایرهالمعارف قتل است. وقتی به آن مراجعه می کنیم، می بینیم که روی تمام کاراکترهای ضد قهرمان ما تاثیر گذاشته است. این وجهه سیاه کاراکتر پیش از این رمان وجود نداشته است. درعینحال من جنایات و مکافات را در همان سالهای نوجوانی خوانده بودم و زمانی که فکر کردم، میخواهم هنرمند شوم دوباره خواندم و خیلی نسبت به آن آگاه بودم و فکر میکردم برای سینما انتها ندارد. این کتاب درباره پسر فقیری است که یک پیرزن را می کشد، این قابل درک است اما جنایات و مکافات داستایوسکی در حوزه روشنفکری برای مردم خیلی دور است. من فکر کردم یک هسته ای در این ها هست که می توان آن را بیرون کشید و مثل یک واکسن به یک جامعه دیگر تزریق کرد و نتیجه اش را دید.
آیا میتوان اسم اقتباس روی «پل خواب» گذاشت؟ اقتباس را چه چيزي میتوان تعریف کرد؟ تاکنون تعریف مشخصی از اقتباس داده نشده است.
بین الهام و برداشت آزاد فکر کردم. اینکه عنوان اقتباس گرفته، به خاطر بزرگنمایی مطبوعات است. نظر من این است که این کار یک برداشت آزاد است. الهام هم شبیه این است که بگوییم من فقط به قصه فکر کردم، در حالی که من صد سال نظریهپردازی درباره جنایات و مکافات را بررسی و سعی کردم اگر چیزی برای ارائه ندارم، راه اشتباه دیگران را تکرار نکنم ولی در خودِ موضوع اقتباس بهخصوص در ایران یک درگیری عجیب و غریبی وجود دارد، به این دلیل که یک عده اشتباه و فكر ميكنند با يكبار خواندن رمان بايد يكي بيايد تلقي آنها را تجسم كند. مدهوش متن می شوند و فکر میکنند اقتباس باید نعل به نعل از روی یک اثر ساخته شده باشد، در حالی که می توان آن را تغییر داد. وقتی داستایوسکی این را نوشته، هنوز روانکاوی به وجود نیامده بود. در قرن بیستم بود که روانکاوی کشف شد. این است که اقتباس از زاویه یک درصد تا صددرصد متغیر است. یک چیز عجیبی در ایران وجود دارد و فکر می کنند یک نفر می خواهد با اقتباس یا الهام گرفتن از جنایات و مکافات خودش را بزرگ کند. مگر این اتفاق شدنی است؟ در این یک هفته ای که فیلم اکران شده است، من می بینم مردم با فیلم ارتباط خوبی گرفته اند و به همین دليل فکر میکنم چقدر کم کاری شده است و می شد همه چیز بهتر شود. این از سمت بدنه سینما تزریق میشود و کسی هم نیامده که اقتباس را مشخصا تعریف کند. هرکسی آمده یک چیز من درآوردی از اقتباس گفته و هرکس در آن کلاس شرکت کرده، فکر کرده اقتباس همین چیزی است که شنیده است.
از انتخاب بازیگران بگویید. قرار بود حامد بهداد در نقش شهاب بازی کند. در انتخاب نقش پدر، چطور به اکبر زنجانپور رسیدید؟
قرار بود آقای بهداد بازی کند که در نهایت به اختلافنظر خوردیم و قرار شد ساعد سهیلی بازی کند. در مورد پدر مطمئن نبودم تا اینکه آقای زنجانپور که به ذهنم رسید، صددرصد شد. تشخص خوبی در این بازیگر وجود دارد. این ها بازیگران نسل قدیم طلایی هستند. یک باب عجیبی در سینمای ایران باز شده است که لمپنیزم جذاب شده است. کسی که می خواهد نقش پدر را بازی می کند، معمولا دوست دارد نقش یك پدر باحال را بازی کند اما کسی که بخواهد صلابت پدر را نشان دهد کم پیدا می شود و زنجانپور از این نظر عالی بود.
خرده روایت در فیلمنامه شما وجود نداشت و سرراست به اصل داستان رسیدید. شما تا چه اندازه به خرده روایت ها اعتقاد دارید؟ آیا ممکن است در فیلمنامه های دیگر به خرده روایت ها توجه کنید؟
ممکن است در فیلمنامه های دیگرم وجود داشته باشد. هرکاری که لازم است برای بیان موضوع با صداقت بیشتر، آن را انجام می دهم. خرده روایت ها تا حدی روی بعضی از موضوعات تمرکز را کم می کنند. من خرده روایت هایی در همین فیلمنامه داشتم که در راستای روایت اصلی بود اما در فیلمبرداری به خاطر زمان اندک مجبور شدم از آنها صرف نظر کنم تا سکانس های مهمتر را بگیرم. ما با یک بازیگر به لوکیشن های مختلفی وارد می شویم و وقتی این مساله کمی در انتهای فیلم تغییر می کند جایی است انگار هنوز هم راوی شهاب است. اینکه ما اول شخص هستیم به این معنی نیست که نمی توانیم تصوری نسبت به دیگران داشته باشیم. این اول شخص نباید خیلی فیزیکال باشد. در کل من ضد خرده روایت نیستم اما اینجا فکر کردم با توجه به اینکه فیلم اولم را می سازم و یک موضوع کلانی را می خواهم در فیلم ایجاد کنم و 20 دقیقه فیلم دیالوگ نداشته باشد اما کماکان مخاطب را پای فیلم نگه دارد و فکر می کردم اگر به خرده روایت های دیگر بپردازم، شاید از این مود خارج شوم و اگر مخاطب از این خرده روایت ها به سکانس قتل ورود کند، شاید به نظرش مسخره برسد.
در صحنه مهمانی شهاب بسیار تحقیر شد. به نظر می رسید این ها افراد فرودست جامعه بودند که ناگهان به ثروتی دست پیدا کرده اند. در واقع تازه به دوران رسیده هایی بودند که تلاش می کردند مدرن باشند و تلاش می کردند این مدرن بودن را به هرشکلی که هست به رخ بکشند. حس کردم این می تواند نمادی باشد از اکثریت جامعه ما که در سالهای اخیر به یک ثروت عجیبی رسیده و خودش را گم کرده است.
صد درصد برداشت درستی است. به همین دلیل اسم آن زن را خانم قدیمی گذاشتم. این تازه به دوران رسیدگی از ابتدا در این مملکت جریان داشته و ادامه دارد. سلسله ها و نظام های مختلفی در طول تاريخ آمدند و رفتند و موجب شدند طبقات اجتماعی جا به جا شوند. جامعه ما هر روز از این مدل ثروتمندان تربیت می کند، در نتیجه برای من مشخص بود که می خواهم یک طبقه خرده بورژوای مبتذل درست کنم. چیزی که بیننده متوجه شود که حق ساعد نیست که آنجا نقش نوکر را ایفا کند. من فکر می کنم که بیشترین علت قتل برای شهاب این بود. این تحقیر اجتماعی و اقتصادی درون همه وجود دارد. در جامعه راه های رسیدن به ثروت تعیین نشده است در نتیجه این نفرت درون آدم ها به وجود می آید که برود روی ماشین یک نفر خط بیندازد. این همان اکتی است که می تواند به نفرت منجر شود تا یک نفر بلند شود و بگوید فرق من و تو چیست؟ افراد در طبقه پایین نگاه می کنند به کسی که ماشین دو میلیاردی سوار می شود و میبینند که این فرد استحقاق چنین زندگی ای را ندارد و این همان جنایات و مکافات است. فکر کردم این طبقه ای است که هم در لس آنجلس جریان دارد و هم در شمال شهر تهران. کسی نمی تواند یک نفر را در جمع چنین که خانم قدیمی، شهاب را تحقیر کرد، تحقیر کند؛ این خود نوعی قتل است. این عقده های نهفته وقتی با با ماده محرک شيشه همراه شود بسیار تشدید و تبدیل به یک انتقام گیری عجیب میشود. از این نظر با افراد مختلفی صحبت کردم که محرک به چه شکل خشونت را تشدید می کند.
زن دوم چرا در صحنه قتل کشته شد؟ قتل دوم چطور وارد فیلمنامه شد؟
یک نشانه گذاری هایی در فیلم وجود دارد. زمانی که شهاب فراموش می کند سیگار بخرد خانم قدیمی از دوست ،نزدیکش می خواهد که سیگار بخرد و وقتی می رسد شهاب نمی تواند در را باز نکند چون او بسیار به خانم قدیمی نزدیک است و از همه چیز او با خبر است و اگر اتفاقی برایش بیفتد متوجه می شود. لطیفه می داند که خانم قدیمی میخواهد برود و اگر برسد و او در را باز نکند تمام همسایه ها را خبر میکند و این هوش خیلی زیادی است که محرک در لحظه به کاراکتر می دهد که برای نجات از این لحظه بهترین کار کشتن شخص دوم است. هدف در آن لحظه رعایت اخلاق نیست، مساله این است که بتوانی از صحنه بیرون بروی. از لحظه ای که آیفون به صدا در می آید تا لحظه ای که کاراکتر پتک را بر سر لطیفه می کوبد، صحنه حساسی است که میتواند مورد بررسی قرار گیرد و اینجا نشان می دهد که کاراکتر چه شخصیتی دارد. قتل دوم، گریزناپذیر بود. هدف جنایتکار در آن لحظه از بین بردن همه چیز و خارج شدن از فضاست. هیچ قتلی نیست که با اخلاق انطباق داشته باشد.
احساس کردم فیلم دو پایان بندی دارد. یک صحنه ای که پدر ر وبه روی کلانتری نشسته و مخاطب فکر می کند قرار است پسرش را لو دهد و صحنه بعد که روی تخت کنار پسرش نشسته و به زنگ تلفن و آیفون بی توجه است. در نهایت مخاطب کدام را باید بپذیرد؟
ما نمی دانیم پدر که روبه روی کلانتری نشسته، در نهایت می رود یا پشیمان می شود. نشانه گذاری ها برای این است که در یک نقد تحلیلی بتواند باز شود. در صحنه ای پدر هنگام تصحیح برگه دانش آموز می گوید: «من 6 را 9 میدهم اما 10 نمی دهم». این یعنی ارفاق می کند اما در نهایت قبول نمیکند. به نظر من پدر در انتها پسرش را لو می دهد و در بخشی که هر دو جلوی تلويزیون نشستند و فیلم ابراهیم پخش می شود، در واقع عاقبت این ها را نشان می دهد. پدر در راه اعتقاد اخلاقی خودش، پسر را درنهايت قربانی خواهد کرد. وقتی که فیلمساز می گوید آیفون زنگ می زند تو می گویی کلانتری است اما می بینیم که پدر تنها ارتباط باقي مانده را قطع می کند؛ آیفونی که همیشه با کوچه در ارتباط بود در پایان فیلم قطع می شود. در تمام فیلم تلفن و آیفون در جریان است و وقتی که قطع می شود، همه چیز تمام می شود.
لوکیشن یک خانه قدیمی زیبا بود. این خانه گرم بود اما از ابتدای فیلم یک سردی خاصی در آن وجود داشت. خانه های قدیمی که پر از شمعدانی است به طورمعمول اتفاقات دردناکی در آن ها رقم نمی خورد. معیار انتخابتان برای لوکیشن چه بود و چقدر آن فضای سردی ر ا که می خواستید به شما داد؟ آیا این دو با هم تناقض نداشتند؟
در مورد خانه پدري لوكيشن را به شکلی انتخاب کردم که متعلق به طبقه متوسط شکست خورده باشد. این خانه از گذشته به این ها رسیده است. پدر یک آدم در حال سازندگی است که نجاری می کند، نان می گیرد، مدرسه می رود؛ آدمی از نسل قدیم که هنوز معتقد به این است که دنیا به سمت کمال حرکت می کند اما کافی نیست. از نظر من پدر چرا در این سن یک معلم مدرسه غیر انتفاعی است؟ نه که چون خیلی فقیر است بلکه چون حقش در جامعه پایمال شده است. به طور حتم از یک جایی اخراج شده و به اوکار نداده اند. آنقدر کار نداشته که فقیر شده؛ شاید می توانسته استاد دانشگاه بوده باشد. این تناقض در زندگی فرهنگی ای که نتوانسته با وضعیت جامعه خودش را منطبق کند یا جامعه با صفاتی که به او دیکته کرده، خانواده را ویران کرده، وجود دارد. البته یک بخش هایی هم فیزیک واقعی لوکیشن است. و خانه قديمي ملغمه اي است از يك اشرافيت بي اصالت رو به زوال كه تعدادشان كم نيست.
و حرف آخر...؟
سه سال پیش که فیلمبرداری این فیلم تمام شد، کسی فکر نمی کرد بتواند بفروشد و سالن ها را پر کند. آنقدر نظریات منفی بود که موجب شد این اکران عقب بیفتد. در این مدت که فیلم اکران شده، استقبال خوبی از آن صورت گرفته است؛ پس می توان یک خوراک فرهنگی مناسب با اندک تلخیای که مردم دوست دارند به آن ها داد و البته که استقبال میکنند. وقتی یک چیزی از درون بتواند شبیه زندگیشان شود از آن استقبال می کنند. قبل از اکران درباره فروش منفی شنیدم؛ در کل فروش برای من اهمیت چندانی ندارد اما فکر می کنم در این هفته ای که گذشت، چه ظلم بزرگی در حق فیلم شد. کارگردانان خیلی بزرگ و نسل بالاتر با من تماس می گیرند که کمپین حمایت از فیلم بگذاریم و همه سر شوق آمده اند. فکر می کنم می شد که یک رمان روشنفکری ادبی را به نوعی اقتباس کنیم که افراد بتوانند فاصله خود را تعریف کنند.اگر کسی بی دلیل ایراد نگیرد، این فاصله یک اندیشه ای را تعریف می کند و فکر می کنم مردم ما استحقاق فیلم خوب را دارند و متاسفانه این وضعیت ایزوله شده در یک موقعیتی که همیشه انگار با فرمول های کهنه ای طرف هستیم که می گویند تلخ است نمی فروشد یا کمدی است می فروشد.
سایر اخبار این روزنامه
فشارهمیشه رویسینمای اجتماعی و روشنفکری بوده است
غرغرهاي سياسي
خر اب شدن مو تور های ناو شکن علت اصلی غرق شدن
پاشنه آشیل پوتین!
خوش خدمتي به خادم
پردهپوشي در حق شاكي خصوصي بيمعناست
سقوط تابلوهاي« اوج»
توهم آبی پس از برف
سوءاستفاده مسئولان از موقعیت خود، به نظام ضربه میزند
عوارض شرکتهای بیمه کمرشکن است
مخالفت کمیسیون تلفیق با افزایش قیمت حامل های انرژی
دستاوردهای توافق هسته ای اطلاع رسانی شود