گفت و گو با جمعی از ارتشیان بازداشت شده توسط ساواک

سارا صالحی/ بازمانده نسلی از مردان مقاوم و مجاهد این سرزمین اند که از اقصی نقاط ایران به مشهد سفر کرده اند اما نقطه اشتراکی دارند. جمعی از زندانیان سیاسی انقلاب اسلامی هستند که با هماهنگی روابط عمومی قرارگاه شمال شرق نیروی زمینی ارتش به زیارت حضرت رضا (ع) مشرف شده اند. تنی چند از هزاران زندانی رژیم طاغوت که غالبا به جرم بیان عقیده، تا پای چوبه دار رفته یا به حکم ابد، دربند شده بودند و تا امروز یادگارهای آن ایام بر جسم و جان شان باقی است. مردانی که با وجود بر تن داشتن لباس خدمت، فرزندان همین ملت بودند و مقابل همه فشارها و کنترل های سران سرسپرده ارتش رژیم طاغوت سرخم نکردند و با خط گرفتن از امام خمینی (ره)، دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کردند. به قول خودشان اگر بدنه ارتش رژیم ستمشاهی با امام (ره) و مردم همراهی نمی کرد، مدت ها این پیروزی به تعویق می افتاد و البته برای این زحمات، ادعایی ندارند.
در ایامی که برگ های تقویم، دوباره ورق خوردن تاریخ این سرزمین را در بهمن 57 نشان می دهد، مهمان چند تن از اعضای کانون زندانیان سیاسی نظامی قبل از انقلاب می شویم تا گوشه ای از زحمات فجرآفرینان ارتش را برای به ثمر نشستن درخت انقلاب بشنویم.
جرم ما، عقیده بود
پیش از همه، سرتیپ دوم بازنشسته اکبر فتورایی به عنوان بزرگ تر جمع، سر گفت وگو را باز می کند؛ 77 ساله و اهل شهرستان ارومیه است. با چهره ای گشوده و ته لهجه آذری، از همان ابتدای پیوستنش به ارتش شروع به تعریف می کند: «سال 38 به دانشگاه افسری رفتم و آن جا با تعدادی از دانشجویان مذهبی آشنا شدم. من در تیپ پیرانشهر خدمت می کردم و یکی از دوستانم در تیپ سلماس. سال 54 از فرصت یک مرخصی برای دیدن دوستم در ارومیه استفاده کردم. در آن دوران، او به همراه یکی از مبارزان برجسته ارتش، به سازمان مجاهدین پیوسته بود و فعالیت سیاسی می کرد. محل استقرار این دو لو رفته بود و آن ها هم آن جا را ترک کرده بودند. ولی من بی خبر از ماجرا، به آن خانه رفتم و دستگیر شدم.


نفسی تازه می کند و ادامه می دهد: در آن دوران، فعالیت در ارتش ستمشاهی با وجود کنترل و خفقان، علنی نبود و به اعتقاد ما بزرگ ترین جرم ما بود. نه من و نه محبی، هنوز هیچ گونه اقدام عملی نکرده بودیم. مرا به دلیل ارتباط صمیمانه با محبی و برای یافتن محل اختفایش دستگیر کردند. این مسئله برای ارتش با این همه سازمان های کنترلی ناگوار بود، از این رو با این که چیزی نمی دانستم، توسط ضد اطلاعات ارتش رژیم طاغوت شکنجه شدم. بالاخره در عین ناباوری، پس از تحمل یک ماه  بازجویی و شکنجه های عجیب، در دادگاهی نظامی به جرم اقدام علیه امنیت ملی به حبس ابد و به دلیل اهانت به شخص اول مملکت، به 10 سال حبس محکوم شدم.
سیاهه ای شامل نام 30 هزار نفر از زندانیان آزاد شده طی پیروزی انقلاب را نشان می دهد که بسیار تکان دهنده است. فتورایی، از اول دی ماه 54 در زندان قصر زندانی و سپس به همراه 162 نفر از زندانیان دیگر محکوم به 15 سال زندان تا حبس ابد، اول بهمن 57 آزاد می شود. اکنون با گذشت چهار دهه از آن روزها، هنوز آثار آزارها و شکنجه ها بر تن او باقی است و افتخار جانبازی انقلاب اسلامی را دارد.
راسخ کیست؟
سپس با یکی دیگر از آزادشدگان نظامی دربند رژیم پهلوی به نام قنبر راسخ آشنا می شویم. وی به عنوان مسئول تشکل زندانیان قبل از انقلاب، خاطرات و درد دل های بسیاری از تاریخ آغاز خدمتش در ارتش در سال 52 تا امروز دارد که آن را بیان می کند. راسخ با تاکید بر این که رژیم وابسته پهلوی با فقر اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ملت ایران را عقب نگه داشته بود، به دلایل بی اعتمادی تدریجی اش به رژیم ستمشاهی اشاره می کند و می گوید: جوانی 19 ساله و مشتاق خدمت به مملکتم بودم، برای همین به استخدام ارتش درآمدم. اما در کنار ما، مستشاران آمریکایی، انگلیسی و صهیونیستی در فرماندهی لجستیکی نیروی زمینی ارتش رژیم طاغوت هم حضور داشتند؛ این نیروها در حقیقت برای تامین منافع خودشان و تسلط بر کل ایران، در ارتش ستمشاهی نفوذ کرده بودند. با این اوضاع، احساس کردم که این فاصله طبقاتی و مصونیت مزدوران خارجی درست نیست. از طرفی، ظلم و تبعیض های اجتماعی و گوش دادن به رادیو روحانیت با مدیریت حجت الاسلام سیدمحمود دعایی، سرپرست فعلی روزنامه اطلاعات هم در تشخیص مسیر حق از باطل کمکم کرد. با این پشتوانه، سال 53 بدون هیچ وابستگی به سازمان و گروهی، فعالیت هایم را آغاز کردم و از محتوای این برنامه رادیویی برای نوشتن اعلامیه و دیوارنویسی «مرگ بر شاه» و «مرگ بر آمریکا» در پادگان استفاده می کردم.
او با مرور آن روزها و اتفاقات، با لحنی آکنده از هیجان ادامه می دهد: با وجود کنترل شدید رژیم پهلوی، همه فعالیت هایم علنی بود. تا این که یک روز از طرف ضداطلاعات آمدند و گفتند «راسخ کیست؟» و دستگیر شدم، در حالی که نامه ای با محتوای عقایدم درباره ظلم و جنایات نظام شاهنشاهی در جیب داشتم که برای یکی از دوستانم نوشته بودم. این نامه با تمام تلاشی که کردم به دست آن ها افتاد و خودش مدرکی علیه من شد که بعد ضرب و شتم و بی خوابی را در پی داشت. وقتی چیزی از من دستگیرشان نشد، تهدید به اعدام شدم و سپس به کمیته مشترک ساواک و شهربانی سابق منتقل شدم و غول بی شاخ و دمی به نام محمدعلی شعبانی، شکنجه گر معروف به حسینی در دستگاه آپلو شکنجه ام داد. سپس به بند عمومی منتقل شدم، آن جا با قاچاقچیان، مارکسیست ها و قاتلان هم بند بودیم تا با دریافت اطلاعات از ما به ساواک کمک کنند. به پنج سال حبس محکوم شدم ولی پس از گذراندن چهار سال و چهار ماه آن، انقلاب به پیروزی رسید و آزاد شدم.
ترس از یک اذان!
از این جمع باصفا، این بار نوبت به یکی از اهالی خوش مشرب اصفهان می رسد. فضل ا... خاشعی، یکی از افسران نیروی هوایی ارتش بوده که مثل خیلی از جوانان از لباس آن خوشش آمده و سال 1344 بدون اطلاع از اوضاع آن زمان به استخدام ارتش درآمده و به قول خودش، این علاقه برایش گران تمام شده است. دو سال بعد با گذراندن دوره های تخصصی به همراه خانواده به پایگاه دزفول منتقل می شود. همه ماجراهای زندگی او از همین پایگاه شروع می شود. خاشعی تعریف می کند: در این پایگاه هیچ خانمی حق سر کردن چادر نداشت وگرنه نیرو می فرستادند و چادر را از سرش می کشیدند. من باید در این شرایط همراه همسری جوان و چادری زندگی می کردم؛ همسرم روزها بیرون نمی آمد و شب ها طوری بیرون می آمدیم که تا جلوی در پایگاه همسرم رویت نشود.
حرف را می برد به سال 50 و ماجرای انتقالش به پایگاه بوشهر که خود سرآغاز فصل دیگری از زندگی شغلی وی می شود و می گوید: از آن جا که مسجدی در آن مجموعه نبود، در ابتدای ورودم دو واحد سازمانی را به مسجد تبدیل کردم. ما بلندگو را بالای تیرک بلندی گذاشته بودیم تا صدای اذان به خوبی درون پایگاه بپیچد. یک روز صبح معاون پایگاه از صدای اذان از خواب بیدار و بلند شد تا آن را خاموش کند. از سه خودروی پارک شده، هیچ یک روشن نشد. خیلی عصبانی شد و داد و فریاد کرد. تا راننده بیاید و خودرو را روشن کند، اذان گفتن تمام شد. راننده پس از رسیدن هر کدام از خودروها را روشن کرد، با اولین استارت روشن شدند. دنبالم فرستاد که چرا اذان گذاشته ام و می گفت: اگر او پشت بلندگو اعلام جهاد کند، من چه خاکی بر سرم کنم!
این مبارز انقلابی می افزاید: از آن همه ضرب و شتم، چَکی را که شکنجه گر معروف ساواک، حسینی به گوشم زد هرگز فراموش نمی کنم؛ طوری به صورتم زد که 10 متر پرت شدم و سه دور چرخیدم. بالاخره آزاد شدم و طاغوتیان در دوران رژیم ستمشاهی مرا با پرونده سازی ، از ارتش اخراج کردند ولی تا سه سال بعد از آن تحت تعقیب بودم.
یادگارهای سربی پیروزی
آخرین چهره ای که با او به گفت وگو نشستیم، مهدی خاکی پور است، اهل دیار غیورمردان خرم آباد لرستان. وی از جمله مخالفان و مبارزان رژیم ستمشاهی است که چون بسیاری از هم قطارانش در ارتش به بهانه اعتقاداتش شکنجه و زندانی می شود. وی برشی کوتاه از خاطرات آن سال ها را برایمان بازگو می کند: وقتی سال 53 وارد ارتش شدم، به دلیل کم سن و سالی، شناخت درستی از ارتش نداشتم. رفته رفته با دیدن فضای طاغوتی بدبین شدم چرا که اوضاع آن گونه که فکر می کردم نبود و مخالف شرایط و اعتقادات عمومی بود. در این فضا، با شماری از همکاران که گرایش‌های فکری انقلابی داشتند، آشنا شدم و به تبادل فکر و نظر پرداختیم. تا این که یک روز سر صبحگاه به نشانه اعتراض نشسته بودم که یکی از فرماندهان با دیدن من، شروع به بی احترامی کرد و من هم جوابش را دادم و غیرمستقیم به شاه هم که این ها را به عنوان فرماندهان انتخاب کرده بود، اهانت کردم. این حرکتم را گزارش کردند، ماه رمضان که مصادف با 13 شهریور 56 بود در پادگان دستگیر شدم. یک هفته چشم و دست بسته بازجویی و شکنجه شدم و در رای اول دادگاه، به 12 سال و در 19 شهریور 56 با اعلام رای نهایی به دو سال زندان محکوم شدم.
این مبارز انقلابی که با شهید رجایی هم 20 روز هم اتاق بوده است، به خاطره ای دلنشین از این معلم مبارز اشاره می کند و می گوید: ما با همه قشر هم بند بودیم. شهید رجایی هم به عنوان یکی از زندانیان به معنی واقعی کلمه مظلوم، مودب و آرام بود. روزی بعد از خواندن قرآن، خواست به نماز بایستد که یکی از زندانیان بی سروپا یکباره هنگام نماز زیلوی زیر پایش را کشید و او به زمین خورد ولی بدون هیچ توجهی ایستاد و با گفتن ا... اکبر ادامه نمازش را اقامه کرد. بعد از نماز هم هیچ عکس العملی نشان نداد.
وی سوم آذر 59 بر اثر فشارهای مردمی بر حکومت، بعد از تحمل 15 ماه زندان آزاد می شود. سه جای تیر بر تنش از روزهای پیروزی انقلاب به یادگار دارد که همیشه یاد آن روزها را برایش تداعی می کند. وی در زمره جانبازان انقلاب اسلامی است که در تظاهرات 22 بهمن 57 سه تیر به او اصابت کرده است. خاکی پور با آغار جنگ تحمیلی نیز از 28 اردیبهشت 58 تا سال 72 در مناطق عملیاتی حضور فعال داشت.