علم و عالم و متعلم

ماجرا از جايي آغاز شد كه ميان علومي با موضوعات مختلف و علم بما هو علم اختلاطي نابجا صورت گرفت. كساني كه بايد علمي مي‌آموختند و در رشته و موضوعي متبحر و كاردان و كارشناس مي‌شدند، ناگهان تصميم گرفتند ميان‌بُر بزنند يا به عبارتي؛ تمام يا اغلب علوم و عالمان جهان را دور بزنند تا علم را مسخر كرده و بر كليت و تماميت و ذات آن سيطره يابند. قصدشان كوباندن افسر دانش يا علم بر بلنداي جهان معاصر به نام خودشان و عقايدي بود كه در برتري و وجاهت و كمال‌شان هيچ ترديدي نداشتند... ما و اغلب مردم جهان، علوم جديد را در فرآيندي تاريخي درك كرده و با آن ارتباط برقرار كرده‌ايم. در واقع اين دانش‌ها در نسبت با مدرنيته و غرب فهميده مي‌شود و تاريخ آن پس از قرون وسطاي مسيحي، در پي رنسانس و روشنگري ثبت شده است. امتداد آن تا امروز در آكادمي‌ها و مراكز و نهادها و محافل برآمده از همان بستر و در عرض آن قابل درك است و حاصل و محصولاتي داشته كه ذات و ماهيت علم و تفكر و آموزش و ادراك و ذهن و زندگي انسان‌ها را زير و زبر كرده است. اين خوب است يا بد؟ موضوع بحث ما ارزشگذاري نيست؛ بلكه بايد اين پرسش‌ها را مطرح كنيم كه
آيا ما توانسته‌ايم:
1- اين علوم را به درستي بياموزيم و در حد ضرورت تحصيل كنيم؟
2- در اين علوم شريك و از فوايد آن بهره‌مند شويم؟


3- آيا علومي كه ما داشته يا مدعي داشتن آن هستيم در توازي يا غلبه بر علوم مدرن قابل طرحند؟
4- آيا ما در مقام نقد و رد علوم جديد مقدمات و ابزاركافي راكسب كرده‌ايم؟
5- آيا امكان امتزاج و تركيب ميان سنت و معارف بومي با علوم مذكور وجود دارد؟
6- آيا بومي كردن علوم جديد امكان‌پذير است؟
اين سوالات، تنها شش پرسش از صدها و هزارها استفهامي است كه روياروي ما قرار دارد و بايد قبول كنيم كه ما هنوز در نوسان ميان پاسخ‌هاي سطحي و مبهم و تبليغاتي و تجويزي، به جواب‌هاي قانع‌كننده و معتبر نزديك هم نشده‌ايم. چون تلاش كافي نكرده‌ايم به زودي در توفان حيرت‌انگيز انقلاب اطلاعات و ارتباطات، سخت به مشكل و مشقت برخواهيم خورد و بايد چند برابر نياكان‌مان تلاش و تكاپو و احيانا فروتني و رنج را نيز ضميمه تفكر و پژوهش و تحصيل كنيم تا قادر به محافظت از هويت و سنن بومي باشيم و قبل از آن، از مواهب علوم نيز به‌قدر كفايت و نياز بهره‌‌مند شويم. نكاتي كه گفته شد، بازتاب ذهني من است پس از خواندن يادداشت توضيحي دكتر داوري، استاد ارجمندم كه در مواجهه با برنامه يا پروژه‌اي براي اسلامي كردن علوم انساني جديد يا غربي نوشته است. اين گروه از منتقدان علوم انساني كه در پس تبليغات بر صحت عقايد خود و خزانه‌هاي جواهرخيز تفكر و تحقيقات‌شان پاي مي‌فشارند، ظاهرا قصد كرده‌اند به هزينه و خرجي گزاف را به موضوعي براي تعريض مسير و تعميق مسيل خود بدل كنند. دكتر داوري به درستي بر فقدان درك صحيح و صادقانه از علوم انساني و به طور كلي علم جديد تاكيد كرده و آن را زايده‌اي سياسي مي‌نامد كه علم را سخيف و دين را ضعيف خواهد كرد و اميدوارم اين تنبّه و تذكر حكيمانه براي كساني كه ميان «علم» و «علوم» و «تعليم» خلط كرده‌اند، انذاري باشد تا فرصت و هزينه را نسوزانند و نيز بشارتي كه بياموزند و ماهيت انساني، بي‌مرز، غيرسياسي، ابطال‌پذير و نقاد انديشه و دانش نوين را دريابند؛ انديشه و دانشي كه آگاهانه از سياست و فاصله گرفته و تنها به قوانين، پرسش‌ها، روش‌ها و نتايج سنجيده و مقبول در محيط علم تعهد دارد. دانشور يگانه و بي‌همتاي تاريخ ايران، خواجه نصيرالدين توسي، كتابچه كوچكي در آداب تعليم و آموزش دارد و ابتداييات درس و بحث و تحصيل و تحقيق را به صورت عيني و دقيق نوشته و بر اساس تجارب خود گام به گام «متعلم» را به سوي نتيجه‌اي «معلوم» مي‌برد. خواجه در اين كتاب «معلم» است و هدفش صرفا آموختن «علم» است و نه تربيت «عالم» كه در سنت‌هاي ما نيازمند تهذيب و رياضات و تقواي الهي است و سر بر آستان «خداوند عليم» مي‌سايد. خواجه در مسير آموختن، فروتني و صبر و طي مقدمات و مراحل را برمي‌شمارد و اين مباني را براي رشد متعلم ضروري مي‌داند. غرض اينكه اگر نياكان دانشور ما و حكمايي نظير خواجه نصير توانستند در عصر خود شرار علم را فروزان‌تر كنند، اساس كارشان تعليم بود و تحقيق؛ از سياست بري بودند و نقد را به اغراض و شوايب فرونكاستند.‌ اي بسا سياست دامان‌شان را سخت مي‌گرفت اما باز شأن علم را پاس مي‌داشتند. علم جديد هم شؤونات خاص خود را دارد و اقيانوسي است ناپيداكرانه: آفرين بر كساني كه آشنايي بياموزند و تن به لوازم و تجارب و روش‌هايي دهند كه بيش از يكصد سال است كه آزموده شده و نتايج آن پيشاپيش عيان است... .