روزنامه شرق
1395/12/28
نوروز است، چه شیرین و چه تلخ
چه رسمی عزیزتر از اینكه هر سال باید تمام طبیعت و تمام تن و جان و جهان ما، این زائران مقصد نهایی آرامش و فلاح و شادمانی، از رودخانه مقدس ایام نوروز و ایام عید بگذرند، خود را غسل دهند و به یمن آشتی، عشق و تقسیم و تبسم پا به ساحل سالی دیگر نهند و امسال نیز از پی فرازونشیبها، شوقها و اندوهان، مشكلات و گشایشها و افعال نیك و بد خود، باز پا به خنكای رودی میگذاریم كه ما را به سوی وحدت، بخشودگی و بهار میطلبد. باز روزی نو، فصلی نو و سالی نوتر فرا رسیده است، میدانیم جامعه و مردم ما در کنار تمامی ساکنان این کره خاکی در سالی که گذشت مشكلات بسیاری را پشت سر نهادهاند و سنگینی این بار چنان كمرشكن بوده است كه هر سال مجبور شدهایم بخش عمدهای از این معضلات پیاپی را با خود حمل كنیم و از رود بگذریم.اما در كنار آنهمه افتوخیز و دویدنهای پرشتاب، گاه فَرَجهایی نیز پیش میآمد، هر چند اندك و كوتاه، اما تهی از امید نبود و تا امید و تكلیف و كارهای ناتمام باقی است، باید با شوق به استقبال روزهای تازهتر شتافت، بدان امید كه از بار تیرگیها و فشار تنگناها بكاهیم و بر حجم روشناییها و توفیقات خویش بیفزاییم و اگر همین امید نبود، دیگر روز نو و نوروز ما با دیگر شب و روزان دشوار ما چه فرقی داشت و رود مقدس ایام عید با دیگر سیلابهای پر خطر چه تفاوت!؟
ما تقسیم محبت و شادمانی، و ترانه ازنوشكفتن را از جَلَوات طبیعت و هستی بر گرفته و آموختهایم. باغ و بوستان باقی مانده، از بار برهنگی سبك میشود تا در جامعه و جانی تازه به تكلیف طبیعی خود ادامه دهد، صدالبته این باغ برای عبور از تابستان گرم، بسیار منتظر نشسته و در پاییز، برگریزان را تحمل كرده و زمستان بیبرگ و باری را طی كرده است، اما حالا بهار، فرصتی است تا دیگر باره این باغ، ماندگاری خود را تجربه كند و محك زند.
چه آیینی محترمتر از این عید باستانی كه طفلان را به شوق، نوبالغان را به عشق و كاملشدگان را به سوی كرانه اندیشه و امید فرا میطلبد، نوروز، نوروز است، چه شیرین و چه تلخ.
باری، در برابر این رسم رؤیاخیز، همگان از زهدان سالی كه گذشت به درمیآییم و به در آمدهایم، پس در این میلاد نو به سعدِ عشق دست بر زانوی خویش برخیزیم و حقخواهی و حقیقتطلبی را پیشه كنیم. آرزو كنیم كه رستگاری روانمان از سر اعتماد به حیات خویش و مردم و میهنمان به چنان چكاد پر چراغی برسد كه بتوانیم دعای تحویل سال نو را هر بامداد و هر روز نو با ضمیری منور و دلی آسوده زمزمه كنیم كه:
یا مُقَلَّبَ الْقُلوبِ وَالاَبْصارْ یا مُدَبَّرَ الْلَیلِ وَ الّنَهارْ یا مُحَوَّلَ الْحَولِ وَ الاَحْوالِ حَوَّلْ حالِنا اِلی اَحْسَن الْحالْ
نوروز كه امروزه نهتنها متعلق به ما ایرانیان كه متعلق به كل سیاره آسیبپذیر ما شده است، روز نجات زمین از كهولت و تهدید و تاریكی است. سپاس چنین نعمتی را كه نشان از آن شناخت عمیق فرهنگی و انسانی دارد، نعمتی كه طبیعت بیهیچ تبعیض و تردیدی به مولود خود یعنی انسان هدیه كرده است. در این فصل از كاكتوس برزیلی تا كوكب ژاپنی، از گل سیاه قطب تا خیزران جنوب، در وحدتی شگفتانگیز با هم میشكفند. نعمتی كه هنوز با تمام شقاوت و بیرحمی و یورش بیمحابای آدمی، هنوز از این سیاره قهر نكرده است و انسان را نه همین یك نعمت بیمنت كه نعمتهای بسیار دیگری در این خانه مشترك است: از آب و آفتاب تا عاطفهای كه هنوز در جان بسیاری به امید احیا و گسترش، در برابر شداید، پایداری میكند، نعماتی فراگیر كه خارج از قید و بند و قانون و مرز و طبقه و دستور و اراده، براساس همان ذات عدالتی كه در حركت تكاملی هستی است از آن همگان است. این تقسیم به نسبت، خبر از مساوات فطری طبیعت و انسان دارد. مثل همین آفتابی كه بیدریغ بر همگان میتابد و هر كسی سهم خویش را از فیض آن باز میستاند. از گیاه و پرنده و انسان تا تمامی هرچه هست و هرچه بودگانی است. یا مثل بهار، یا مثل دیگر فصول كه میآیند، اما نمیپرسند سرمازده كیست و گرماخورده كدام. آنچه بر ما میرود از شعور طبیعت نیست، از اعمال قدرت و قانونی است كه خویش برای خویش خلق كردهایم. بله، آرزوهای ارزان، مثل همین نوروز میآیند و نمیپرسند سفره هفتسین چهكس كامل و سرو دوش كدام ستمكشیده بیقباست. اما به هر تقدیر سال نو میشود، چه جامه صوف و كرباس باشد، چه حریر و پوست خز. زمین نه تأویل پابرهنگان را میشمرد و نه سختی چكمههای سلاطین را. زمین پوست تازه میكند، نفس میكشد و نوروز میآید و عید، این سنت وحدت، این آیین ملی، هم در كاخها را میكوبد و هم دقالباب كوخها! و حتی از میان بیخان و مانها، هر او كه آگاهی اندكی به این راز شوقانگیز داشته باشد، قناعتوار و بسنده، میان بیم و امید، زیر لب دعای تحویل سال نو را زمزمه میكند، پس ما نیز حداقل در همین سهم ارزان و بیخطر، با او همراه شویم، همه ما همسرایان همین خانه مشتركیم.
این دلخوشی را دلِ خوشی باید، كه ای كاش خوشدلی نیز همچون آفتاب، بیدریغ از آنِ همگان میبود، كه نیست! سال نو، روز نو و نوروز همگان مبارك باد! علیالخصوص بر آنان كه نوشدن عدالت را چشم به راهاند كه نوشدن عدالت را برای همه وارثان زمین میخواهند، همان وارثان محرومی كه همچون سایه همواره در پی وجدان ما با كوهی از اندوه و گلایه میآیند، همان بیپناهماندگان و درماندهشدگانی كه میآیند و درست به وقت شوق، پرده را كنار میزنند و آگاهی را به ما هشدار میدهند كه تو را به وجدان تو نشان میدهند: «بشكنی ای دست، ای قلم، اگر جز به جانب حقیقت، به دیگر سویی اشاره كنی!» حالا عید میآید، عید آمده است، از جنوب و شمال و شرق و غرب، از همه شهرها و آبادیهای ما میگذرد، اما این دلخوشی را اگر دل خوش باید، باید كه از آن همگان باشد، نه در این خاك كه بر این سیاره! چگونه میتوان به خویش، به دل خویش و وجدان خویش دروغ گفت.
تا كودكی، تا محرومی، تا بیپناهی، بیمار و گرسنهای، تنها سر بر خشت خالی مینهد، نهاد جهان را میان این همه بیم و امید، شادمانه نخواهیم یافت. ما بسیاریم و بسیارانی را میشناسیم كه چشمبهراه عدالت، آب خالی بر چاله آتش نهادند و به كودكان آرزومندشان میگویند بخوابید، شبی از شبها شام لذیذ شما نیز مهیا خواهد شد. دردا كه در این جهان شقی چگونه میشود لقمهای را بیبغض بلعید و تبسمی را بیبیم به لب آورد، همین لحظه كه تو زیر گلوی كودكت را میبویی، در حلب و دمشق، در موصل و ورقه گلوی كودكی دریده میشود، تو نگران دیركرد تزریق واكسن سرخك دلبند خودی، درحالیكه در آمریكای لاتین یا همین نزدیكیها خرید و فروش تن و اعضای بدن كودكان یتیم و آواره، شغلی رسمی شده است. رنج و عذابی جهانی كه به صورت رسمی كریه بر پهنه این «زمین بیدفاع» در آمده است، تا آنجا كه سازمانهای بینالمللی مانند اسكاپ، یونیسف، و... در پی اعلامیههای مكرر، از گسترش گرسنگی و فقری خوفآور خبر میدهند، با نگاهی به اعداد و ارقام آحاد گرسنگان و مرگومیر كودكان، بهویژه در آسیا، آفریقا و آمریكای لاتین و اخیرا در یمن و سوریه و... بهتر به این وحشت عظیم پی میبریم؛ وحشتی بشری كه میرود تا جانشین اعیاد و ایام فرخنده انسان معاصر شود: به اذعان مسئولان سازمان فائو در دهه گذشته بیش از یک میلیارد انسان در كشورهای درحالرشد با گرسنگی و فقر مواجه بوده و هستند كه نیمی از این رقم را كودكان زیر پنج سال تشكیل میدهند.
آیا جدا در هول و هجومی چنین فاجعهبار، هنوز هم میتوان با دلی خوش و وجدانی آرام، اندوه انسان و جهان را نادیده گرفت. حالا با سهیمشدن در این اندوه ازلی و ابدی، باز با لبی خشك، دندان بر جگر میفشاریم و میگوییم همه اعیاد بر تو ای ستمدیده، ترانه تاریك، زاغهنشین شریف مبارك باد، كه ما بسیاریم و شما بسیاران را خوب میشناسیم.
«نازنین!» در انتظار كدام آرزو، بیقراری چشمهایت را از من مَحْرَم نهان میكنی؟ دریغا پریچه مغموم! با چشمهای تو بسیار گریستهام غنچه غیظ! بیگناه همه فصول پاییزی! بهار در مسلخ تنهایی تو هرگز نمیمیرد، چراكه هنوز و هرگز به دنیا نیامده است، اما تو به دنیا آمدی. حالا ما با چشمهای تو بسیار خواهیم گریست. باور كن! باور كن كه اگر عدالت مولود قلم بود، تاكنون سیاره ما نیستان این ساقه سلیم شده بود، اما دریغا! حالا دیگر خوب میشناسمت كپرنشین كوچكِ آن همه جنوب! در جنوب همه جنوبها زاده میشوی. زاده میشوی میان سرفه و سیلی، تراخم و تبعیض، عذاب و آوارگی، با همان شناسنامه مشترك نان و توهین و هقهقه.
شناسنامهای كه به نام شما كودكان، همه شما كبوتربچگان بارانخورده بیپناه رقم میخورد، تكرار مشابه هویتی همانند است: نامتان محروم، نشانتان محروم و شماره شناسنامه شما تا آن بینهایت دور است كه به بغض میرسد، میتركد و باز رنجهزارساله و باران تازیانه است كه باریدن میگیرد: نظم نوین جهانی، دموكراسی، توسعه، شعار، حقوقبشر، بلوغ فهمیدگی، آزادی، عدالت، چه واژگان شریفی، شریف همچون دروغی آشكار به خاطر یك لقمه نان!؟
دریغا پانچوی كوچولوی مكزیكی، انتظار و گرسنگی تو را، عبدالله محمد هفتساله در یمن میشناسد. غسان عبدالله، نرجس نساء و سلیم صبرا، توفان خاوران و وحشت مشترك همه كودكان جهان را در شتیلای فلسطین، در تل زعتر، در كَفَر قاسم تجربه كردند، امیر حسبالله و سارا در سارایوو میگریند، اما مویههایشان را در صنعا میشنویم. عثمان غزنی در كابل جهت طلوع خورشید را نمیداند، اما سمت بارش خمپارهها را خوب میشناسد. رودابه 13ساله از جنوب ناكجا آباد میگریزد تا در تایوان به سیاحان موبور چشمآبی فروخته شود، چگونه برای این فاجعه خون نگرییم!؟
حالا گریه كن زاپاتا، اسب سپید تو را بر آخور باشگاه همجنسبازان بستهاند، پس كی خواهی آمد؟ حالا گریه كن سردار تیپو، دیگر در جامو هیچ خیزرانی جوانه نمیزند، پس كی خواهی آمد؟ حالا گریه كن محمود درویش، دیگر هیچ شعری از شكوه امت عربی زمزمه نخواهد شد، پس تو كی خواهی سرود؟ حالا گریه كن جزیره جنایت، دّر یتیم خون، موصل غریب، رقه بیصاحب، حلب ویرانشده، مردمان تو برهنه میمیرند، حالا در گور گریه كن شیر دره پنجشیر، احمد شاه مسعود، كرسی قدرت را با خون كودكان كابل شستهاند... . حالا همه شما، همه مصلحان و شهیدان گریه كنید كه ما با چشمهای شما بسیار گریستهایم.
من خوب میشناسمت سیاه كوچولو، مروارید غلتان معادن مس، فدریكو، ماریا، ارنستو، به رژ، آرمن، آمالیا! من خوب میشناسمتان جنوبزادگان بیخواب و بیعاقبت، از پهنههای سارایوو تا شمال ارس، از سانتیاگو و بلندیهای ماچوپیچو تا پسكوچههای بغداد و دمشق، زبالهدانیهای ازمیر، كولاكهای سلیمانیه، كركوك، حلبچه خون. تنها خون شما ملاط عمارات ژنرالها، كبادهكشان، دروغگویان و قاچاقچیان است. از اردوگاه غرب و شرق تا اردوگاه ستم و دشنه داعش. گریه كن قاسم رحمان! در گریه و بدگمانی با این جهان شقی چه خواهی كرد؟
حالا خوب میشناسمت اولاد اعماق خشم فروخورده بیپناه! حالا سناتورها رأیها را میشمرند، سرمایهداران كارخانهها و ژنرالها كشتگان را. سخن از پیشرفت ملتهاست، از تغذیه كودكان، از بهداشت، از امنیت، از آموزش، تنظیم خانواده و از حقوق مادران سخن میرود، اما دروغ میگویند پریچه مغموم! دروغ میگویند غنچه غیظ، باور كن! باور کن! دروغ میگویند: این آمار رسمی سازمان جهانی «آکسفام» است که در سال 1942 با هدف مبارزه با فقر بنیانگذاری شده و هماکنون در 94 کشور جهان در حال مبارزه با فقر است، در آخرین گزارش امسال خود با شرمآوری تمام اعلام کرده است که هشت نفر نیمی از ثروت کل کره خاکی را در اختیار دارند که شش نفر آنها در کشور بهاصطلاح آزادیخواه آمریکا ساکن هستند و فاجعهبارتر اینکه در این آمار با وقاحت اعلام شده است در سال 2010 مجموع ثروت 388 نفر از ثروتمندترین افراد، به اندازه نیمی از جمعیت جهان بوده است این عدد در سال 2013 به 80 نفر رسید و در سال 2015، 62 نفر و در سال 2016 به هشت نفر رسیده است!
و جای خوشحالی است که درماندگان و فقرای جهان بدانند آقای ترامپ، رئیسجمهور برگزیده کشور آمریکا، اخیرا اعلام کرده است هیچ حقوق و مزایایی بهعنوان رئیسجمهور از بودجه ملی کشور تا پایان دوره ریاستجمهوریاش دریافت نخواهد کرد! و به دولتیان ما هم از سال آینده حقوقهای نجومی پرداخت نخواهد شد!
باز هم نازنینهای بیدفاع، وارثان زمین، متأسفم که بگویم در این دنیای قتل و غارت و بیعدالتی، سران جهان با فقر مبارزه نکردهاند و نمیکنند اما کمر به قتل و نابودی فقرا بستهاند. ولی این شیطانصفتان باید بدانند این بیعدالتیهاست که توازن هستی را قربانی کرده است. سرمایهداریِ ستمگر نهتنها برای تاریککردن کوچه فقیران، که برای کشتار بسیاران آمده است. اما دور نیست روز عزای همین دیو. او خواهد ترکید. ترکش و تعفن این فاجعه را در کلمات سران غرب میبینید. فاشیزمِ شیک، سرمایهداری تمیز، جلادهای هشتتیغه و تاریکی عظیم... .
بااینحال انسان موحد بهنیکی میداند در این سرای سپنج، نباید تسلیم عظمت عزا شود، هم گریزگاهی باید در تقابل با اندوه، به شادی درآید. راه این رؤیا، همین شادیهای زودگذر است که در فرهنگ و تمدن مردم ایرانزمین، از استمرار و تکرار و پیوستار خاصی برخوردار است. تو گویی این انسان جانسخت، همیشه چشم به راه خلق بهانهای بوده تا مشعل شادمانی را هرچند کمسو روشن نگه دارد. از جشنهای شبانی تا مهرگان دهقانی و تا اشتیاق عصر مدنیت و مدنیت عصر امروز. و تا همین روز، روز خوب نوروز و... .
غم زمانه به پایان نمیرسد، برخیز!
به شوق یک نفس تازه در هوای بهار
سایر اخبار این روزنامه
ايران، سرزمينِ هميشه بهار
یادِ بعضی نفرات
نامه 4 نماینده به رئیسجمهوری درباره دستگیریهای اخیر
حداقل دستمزد 96 چگونه رکوردساز شد؟
حاجیفیروزهای «دانشجو»
کولهگردی با مامان
هندسه اصلیِ مرحله سوم انقلاب
توضیحات دفتر دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام درباره مصاحبه با «شرق»
رونمايي از لوياتان احمدینژادیها
تهران؛ زیباترین مقصد نوروز
هزار کشته رانندگی نوروزی
نوروز است، چه شیرین و چه تلخ
بهاران خجسته باد
مظلومیت دخت پیامبر