باید روزنامه‌نگار باشی

علیرضا صدقی- شاید برای برخی‌ شنیدن انتشار 4000 شماره روزنامه موضوع عجیبی نباشد. حتی مسئله مهمی هم تلقی نشود. باید روزنامه‌نگار باشی تا بفهمی و بدانی که 4000 روز تولید خبر، گزارش، یادداشت و گفت‌وگو، آن هم در ایران، تا چه حد می‌تواند سخت و صعب و دشوار باشد. تلاش برای انتقال موضوع و موضع، در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، با رعایت خط قرمزهای نوشته و نانوشته کاری خطرناک و خطرخیز است. اگر کمی پایت را آن سوتر بگذاری، خودت را و رسانه‌ات را با بحرانی جدی ـ که حتی ممکن است به مرگ رسانه‌ات بینجامد ـ روبه‌رو می‌کنی.
باید روزنامه‌نگار باشی و ببینی هر روز و هر ساعت در معرض اخبار قتل و جنایت و کشتار و انسداد سیاسی و بحران‌های اجتماعی و کارتن‌خوابی و تن‌فروشی و فقر و فساد قرار گرفتن، با روح و جسم و جانت چه می‌کند. تازه وقتی تمام این‌ها را دیدی و شنیدی و خواندی، می‌مانی که با این همه محدودیت در انتشار چه کنی و حتی فراتر از آن همواره می‌اندیشی که آیا باید این خبرها را به همین صورت لخت و عریان و بی‌پرده برای مخاطبان آشنایت بازگو کنی؟ آیا انتقال حجم انبوهی از اخبار ناامیدکننده برای جامعه خسته‌ات، خدمت است یا خیانت؟ و اینجا می‌رسی به همان نقطه آغاز؛ «روز از نو، روزی از نو»، تو می‌مانی سرگردانی چه باید کردها، تو می‌مانی هر روز در برابر انتخاب قرار گرفتن.
تازه موضوع فقط همین نیست. گاهی برای انتشار اخبار «خوب» هم دغدغه داری. آیا می‌شود و آیا باید آن‌ها را منتشر کنی؟ اصلا می‌توانی به انتشار آن‌ها فکر کنی؟ گرچه خودت دوست داری بیش از هر خبر دیگری، دست به دامان اخبار خوب شوی. علاقه داری تا می‌توانی مردمت را، مخاطب‌هایت را، آشنایانت را با حجم وسیعی از خبرهای خوش سیراب کنی. اما باز هم افسوس می‌خوری که آیا می‌توانی و می‌شود یا نه!
از این‌ها که بگذری، می‌رسی به زندگی خودت؛ به کار و بار خودت، به بیمه و امنیت شغلی و وضعیت معیشتی و آینده کاری و خانواده‌ات. کار بدون قرارداد و حقوق حداقلی و ناامنی شغلی و امنیتی را هم باید به همه داشته‌هایت اضافه کنی. هر روز نگران بیکاری و مشکلات اقتصادی و هزار چاله پر نشده زندگی‌ات می‌شوی. اما باز هم ادامه می‌دهی. انگار وظیفه داری که ادامه بدهی. انگار از اول هم قرار بوده که روزنامه‌نگار باشی و روزنامه‌نگار بمانی و همه را تحمل کنی.


با این همه به امروز که می‌رسی سرخوشی و خوشحال. خوشوقتی که تو و همه همکارانت توانسته‌اید ادامه حیات روزنامه‌ای را تضمین کنید. توانسته‌اید با همه آن‌ها که گفته شد، ادامه دهید. بمانید. خراب کنید و بسازید. بسازید و از نو خراب کنید.
وقتی روزنامه‌نگار می‌شوی یک پایت در حال و هوای روشنفکری است و پای دیگرت در بدنه جامعه گیر کرده است. یک چشمت به نهاد قدرت است و با چشم دیگرت دل‌مشغول نهادهای مدنی هستی. اینجاست که می‌بینی همه جا هستی و هیچ جا نیستی. و همین همه جا بودن و هیچ جا نبودن، زیستنت را با دیگر گروه‌های اجتماعی متمایز می‌کند. تو را با همه آشنا می‌کند و در عین حال با هیچ کس آشنا نیستی. شاید همین بودن و نبودن، همین وسوسه حضور، همین دل‌مشغولی‌های مدام و مادام، می‌شود ریسمانی که نگهت می‌دارد. می‌مانی تا باز هم باشی و باز هم نباشی. باز هم دلت برای مردمت بتپد، برای جامعه‌ای که خسته است، برای کودکانی که نگران آینده‌شان هستی، برای همه باید و نبایدهایی که هر روز و هر ساعت و هر دقیقه تکرار می‌کنی و باز به نتیجه نمی‌رسی.
پس به امروز که می‌رسی، روزنامه‌نگار هر رسانه و روزنامه‌ای که باشی، موافق یا مخالف، انتشار چهارهزارمین شماره یک روزنامه را به خودت تبریک می‌گویی. به همه همکارانت و افتخار می‌کنی که روزنامه‌نگاری؛ که هستی و نیستی...