مهر و معلمان خسته و گریزان از آموزش

در منطقه محروم که بودم صبح ها باید با مینی بوس های خطی از شهر به محل کارم می رفتم. بیشتر مسافران هم مانند خودم معلم بودند. گفت و‌گوهای آن زمان- یعنی 23- 22 سال پیش- نیز مانند امروز بیشتر درباره کمی دستمزد معلمان و گرفتاری های اقتصادی بود. در میان جمع نیز کسانی بودند که پس از پیاده شدن از مینی بوس از هم‌سخنی با ایشان احساس زیان نمی کردم. یکی از همکاران با همه جوانی و تازه کاری از آن‌هایی بود که تجربه های زندگی اش را پردازش می کرد و از آن ها برای خود و دانش آموزانش بهره می گرفت. چیزهای فراوانی در زمینه آموزش از او آموختم و در معلمی ام به کار بردم. مهم‌ترین ویژگی این همکار، انگیزه و عشق درونی اش به معلمی بود. برای کلاس و درس، سر از پا نمی شناخت و هر روز با حرف و برنامه ای تازه به کلاس می رفت و با لبخند و رضایت از کلاس بیرون می آمد. بچه ها نیز دوستش داشتند و برای کلاس های هفتگی اش روز شماری می کردند. چند روز پیش که به شهرستان رفته بودم، پس از سال ها او را دیدم؛ سوار بر دوچرخه. صدایش کردم، ایستاد و پس از كمي مرا شناخت. در چهره و خوش‌رویی و اندامش تغییرِ چندانی دیده نمی شد اما در برداشتش از معلمی بسیار متفاوت شده بود. می گفت خسته است! خسته از بی توجهی ها به معلم و معلمی، خسته از گریز بچه‌ها از درس و مشق و آموزش، خسته از یک عمر تلاشِ صادقانه و دیده و شنیده نشدن، خسته از اینکه همه زندگی ات را بگذاری تا بچه ها یاد بگیرند و آن‌ها نیز تلاش ها را نبینند و دوستت نداشته باشند، خسته از درجا زدن‌های آزار دهنده و ... می خواست فرار کند. فرار از آموزش و آموزشگری و دانش‌آموز، آرزویش خرید باغی کوچک در مازندران بود و پرداختن به کارِ کشاورزی که پیشه خانوادگی‌شان بود. می گفت گیاهان و درختان بیش از دست اندرکاران و دانش آموزان قدرِ آدم را می دانند! تاکید می کرد که اگر گیاهان مهربانی ببینند با مهربانی پاسخ می دهند و ... . این سخنان مرا به یاد یکی دیگر از همکارانم انداخت. همین چند هفته پیش بود که پس از سال ها مقاومت در برابر برگزیدن شغل دوم به مسافرکشی روی آورده بود و شگفتا که این کار را بهتر از معلمی می دانست! می گفت بر خلاف معلمی که شندرغاز می دهند و باید پاسخگوی پوشش و رفتار و گفتار و درصد قبولی و نمره و برگه و ... باشی، بی دردسر مسافری را می رسانی؛ نه او از تو انتظاری جز رساندنش دارد و نه تو از او انتظاری بیش از کرایه‌اش! می گفت فشار معلمی ده ها برابر بیشتر از فشارِ شغلی مانند مسافرکشی است و چه قدر سخنانش را با همه وجود می فهمیدم! بی گمان شنیدن چنین سخنانی از زبان معلمان، زنگ خطرِ جدی است برای جامعه و فرهنگ و آموزش. امروز برگزیدن حرفه معلمی شگفتی همه را در پی دارد، چراکه معلمی شغلی پر‌استرس و کم درآمد است. امروز معلم شدن از سر ناچاری و فرار از بیکاری شدید در کشور است. امروز سرمایه هایی از دانش و تجربه در معلمانِ پا به سن گذاشته و بازنشسته یا به هدر می رود یا در کنج کلاس های پرفشار به تنفر تبدیل می شود، امروز ... .
 گرچه سال هاست که درباره عدم رضایت شغلی معلمان هشدار داده شده است اما این بار کار دارد از کنترل خارج می شود و بیم آن می رود که تا چند سالِ دیگر آموزش و پرورش از معلمان متعهد و انگیزه مند و با استعداد و توانمند خالیِ خالی شود. سخنِ واپسین به دست اندرکاران و جامعه این است که شرایط خطرناک است، به خاطر آینده ایران آموزش و پرورش و معلمی را دریابید!