خرافه يا بيماري؟

دوست عزيز آقا سعيد حجاريان اخيرا در نقد نسبت به نحوه برخورد امنيتي با برخي جريان‌هاي فكري اشاره كردند كه: «چندي پيش خبري مبني بر درگيري حاميان «يماني» در تربت حيدريه منتشر شد. سپس شاهد بوديم در برخي ديگر از مناطق كشور مانند خوزستان و قم افرادي به حمايت از يماني برخاستند... حاميان يماني در ايران پيرو فردي به‌نام احمد الحسن البصري هستند؛ فردي كه مدعي است نسبش به حضرت قائم بازمي‌گردد و با دستور آن حضرت دعوت را آغاز كرده و چند سالي است افرادي را در عراق و ايران و... گرد هم آورده است... مساله توهم و خرافات و... را بايد همچون بيماري تلقي و موضوع را مانند كشورهاي توسعه‌يافته در كلينيك‌هاي تخصصي پيگيري كرد. در واقع برخورد امنيتي با افراد درگير را بايد به كناري نهاد و به جاي آن علت بيماري را در ضعف دولت و جامعه مدني جست‌وجو كرد.» اين توصيه ايشان كه نبايد با اين جريان‌ها برخورد انتظامي و امنيتي كرد به‌جاي خود صحيح و درست است ولي اينكه آنها را بيماري و خرافات دانسته كه بايد در كلينيك درمان شوند و آن را ناشي از ضعف دولت و جامعه مدني دانسته‌اند، محل تأمل و نقد است. اولين پرسش اين است كه چرا اين جريانات را مصداق خرافه دانسته‌اند؟ به علاوه چرا خرافه را بيماري و بد دانسته‌اند؟ معيار تشخيص خرافه بودن يك عقيده چيست؟ اگر دقيق نگاه كنيم بسياري از عقايد معمول در هر جامعه‌اي را مي‌توان خرافه ناميد. از نظر يك غيرمسلمان، بسياري از اعتقادات مسلمانان و شيعيان مي‌تواند مصداق خرافه باشد، همچنان كه از نظر مسلمانان، تثليث هم مصداق خرافه محسوب مي‌شود. يك غيرشيعي با شنيدن عقيده به ظهور و رجعت همان قدر احساس تعجب و خرافه‌اي مي‌كند كه يك شيعي نسبت به برخي از عقايد اديان ديگر چنين حسي را دارد. نمونه‌اش همين اعتقاد به «يماني» است.
اگر نفس چنين اعتقادي را خرافه بدانيد، محل بحث و تأمل خواهد بود. زيرا فارغ از درستي يا نادرستي آن، در بسياري از متون تاريخي و ديني آمده است. در اين صورت همه معتقدان آن را بايد ببريد كلينيك و درمان كنيد كه صد البته منحصر به اين موضوع نيست هر موضوع ديگري را مي‌توان مصداق آن قرار داد و خواهان درمان شد. اين گزاره نتيجه بسيار خطرناكي دارد. به علاوه اگر نفس اعتقاد ايراد نداشته باشد، چرا عمل به آن را موجب بيماري مي‌دانيد؟ خب اگر چيزي به عنوان يماني يا ساير موضوعات مشابه وجود دارد، طبيعي است كه مردم براي آن مصداق تعيين كنند. اين موضوعي است كه براي ساير موعودها نيز وجود دارد. چه كسي يا كساني مرجع تشخيص موعود واقعي از بدلي هستند؟ اگر مرجع معيني وجود ندارد. چگونه حق داريم كه مانع از پيروي عده‌اي از موعود مورد نظر خودشان شويم؟
از سوي ديگر كي گفته كه در جوامع پيشرفته خرافه وجود ندارد؟ شواهد فراواني از وجود خرافه در آن جوامع هم هست. البته هنوز در تعريف آن جاي بحث و جدل است، ولي خرافات هم كاركردهاي خاص خود را دارد و در مقاطعي كه استيصال و نااميدي افزايش پيدا مي‌كند، برخي از افراد جامعه با مراجعه به خرافات تسكين پيدا مي‌كنند. اينها به معناي آن نيست كه من يا شما اينگونه عقايد و رفتارها را تأييد كنيم. ولي فاصله زيادي است ميان تأييد نكردن تا بيماري دانستن آنها و تجويز به درمان كردن‌شان. كافي است بسياري از شيوه‌هاي طبابت كه در جامعه ما حتي ترويج مي‌شود را با عقل سليم و منطق مقايسه كنيم تا به عمق وجود چنين افكارها و رفتارهايي در جامعه پي ببريم.
ممكن است پرسيده شود كه مرز ميان كلاه‌برداري، رمالي و خرافه و... چيست و كجا بايد با آنها برخورد كرد؟ هرچند پاسخ صريح دادن سخت است، ولي تا هنگامي كه حقوق عمومي و نظم اجتماعي در خطر قرار نگرفته‌اند، نمي‌توان هرچه را كه نمي‌پسنديم خرافه بدانيم. فراموش نكنيم مخالفت با ايده‌هاي درست نيز از همين زاويه آغاز مي‌شود، كه صاحبان قدرت آنها را نادرست و حتي خرافه قلمداد و معرفي مي‌كنند.


اينگونه برچسب‌زني‌ها مي‌تواند منشأ قوم‌گرايي داشته باشد. در روابط ميان قومي چنين برچسب‌هايي بسيار رواج دارد. ما ممكن است قرباني كردن گوسفند را در عيد قربان عملي معنوي و اخلاقي و... و قرباني كردن گوسفند به‌جاي اسماعيل بدانيم، ولي همزمان قرباني كردن حيوانات را در ميان بوداييان نپال توحش توصيف كنيم. نتيجه اين نوع داوري‌ها، تشديد شكاف‌هاي فرهنگي و خشونت است. اين نوع داوري مي‌تواند در داخل كشور و نسبت به افكار و عقايد ديگران نيز انجام شود و موجب دور شدن آنان از يكديگر مي‌شود.