شور زندگی در قاب کرمانشاه

حسن حسن‌زاده | خبرنگار عكاسان در لحظه‌ها و روزهاي نخست زلزله کرمانشاه گوشه‌هايي از غم و اندوه مردم زلزله‌زده را قاب گرفتند. قاب‌هايي از آوار اندوه پدران و مادران داغديده، وحشت كودكان بي‌پناه مانده و البته روزهای بعد و بعدتر خنده‌هاي اميد بخش دختركان روستايي كه آوار خانه‌هاي پشت سر را به دست فراموشي مي‌سپردند. روايتي كه اول بار از قاب دوربين عكاسان در قاب ذهن مردم نقش بست تا قلب‌ها را به هم نزديك كند و مرهمي بر آن اندوه سنگین باشد. عکس‌های برگزیده نخستین جشنواره رسانه‌ای «مداد قرمز» جمعیت هلال احمر صحنه‌هاي تلخ و گاهي شيرين را روایت می‌کند.سراغ عکاسان این قاب‌های ماندگار رفته‌ایم تا ما را با پای کلمات به دنیای عکس‌هایشان ببرند. بهترين هديه به بچه‌هاي زلزله‌زده مرتضي امين الرعايايي زلزله، شب سرد كرمانشاه را تلخ كرد. خانواده‌هاي كرمانشاهي عزيزان زيادي را از دست دادند و هر جاي شهر كه نگاه مي‌كردي، غم و اندوه در چهره اهالي موج مي‌زد. روزهاي نخست كه در سرپل ذهاب و منطقه خانه‌هاي مسكن مهر بودم، عروسك‌هاي زير آوار توجهم را جلب كرد. يك چشمم به عروسك‌هاي خاكي و شكسته زير سنگ و آجر بود و يك چشمم به كودكاني كه از عروسك‌هايشان دور شده بودند. عروسك‌هايي كه همدم بچه‌ها بودند و در آن هياهوي روزهاي نخست زلزله كسي به فكر آنها نبود. عكس‌هايي از عروسك‌هاي زير آوار مانده گرفتم و در فضاي مجازي به اشتراك گذاشتم. طولي نكشيد كه مبالغ زيادي جمع‌آوري شد. عروسك‌ها و اسباب‌بازي‌هاي زيادي خريدم و اين‌بار همراه با دوربينم برايشان عروسك آوردم. وقتي سراغ چادرها رفتم و عروسك‌ها را ميان بچه‌ها توزيع مي‌كردم انگار آنها بهترين هديه ممكن را مي‌گرفتند. دوباره خنده به لب‌شان بر مي‌گشت و آنها بودند كه خنده را به پدر و مادرشان هديه مي‌دادند. در كنار همين تصاوير زيبا اما هنوز خانه‌هاي ويران به چشم مي‌آمد. كمي آنسوتر در جاده‌اي كه به مسكن مهر مي‌رسيد، كمك‌هاي مردمي به وسیله كاميون‌ها به منطقه رسيده بود و خودروهاي امدادي هلال‌احمر نيز در رفت‌وآمد بودند. چادرها، خانه‌هاي ويران و جريان زندگي در جاده منتهي به مسكن مهر برايم قاب ماندگاري شد از زلزله كرمانشاه. شهر پهلوان‌ها مهدي قاسمي روز اول، هنوز چشم‌ها بهت زده و ناباورانه به آوار خانه‌ها خيره مانده بود. هر جا را كه نگاه مي‌كرديم، خانه‌اي ويران شده بود. چند ساعتي از زلزله مي‌گذشت كه به ساختمان‌هاي مسكن مهر سر پل ذهاب رسيدم. نيروهاي امدادي هلال‌احمر، ارتش و... در محل حاضر بودند و كار امدادرساني به زلزله‌زده‌ها در جریان بود. كمي دورتر از آخرين خانه فروريخته كوچه، يك خودروي امدادي، اولين محموله‌هاي بطري آب را به زلزله‌زدگان رساند. مردم تشنه بودند. گلوهايي كه بعد از چند ساعت سكوت بهت‌آور، حالا ناله و فغان سر مي‌دادند، بايد تشنگي‌شان فرو مي‌نشست. خودروي امدادي كه رسيد، جوان‌ترها و آنهايي كه از گزند آوار در امان مانده بودند، براي گرفتن بطري‌هاي آب سراغ خودروي امدادي رفتند. كمي دورتر از جمعيت نگاهم به پيرمرد و پيرزني افتاد كه توان بلند شدن نداشتند. انگار جواني هم براي آنها نمانده بود. همين‌طور به جمعيتي كه براي گرفتن آب هجوم برده بودند، خيره نگاه مي‌كردند. بچه‌ها و كودكاني هم بودند كه رد اشك روي صورت‌هاي سرمازده‌شان خشك شده بود، اما گرفتن بطري آب كار آنها نبود. زلزله خانه‌ها را خراب و شهر را به ويرانه‌اي تبديل كرد اما كرمانشاه هنوز شهر پهلوان‌ها بود. چند جوان تنومند بطري‌هاي آبي را كه به زحمت گرفته بودند، ميان كودكان و سالمندان محله بردند. آن لالايی مادرانه مجيد عسگري پور جز اولين گروه‌هايي بوديم كه براي اطلاع‌رساني و ثبت تصاوير زلزله به سرپل ذهاب رسيديم. من و جمع ديگري از عكاسان و خبرنگاران حوالي ظهر به ساختمان‌هاي مسكن مهر رسيديم. هنوز تيم‌هاي امدادي مشغول رد‌گيري و خارج كردن افرادي بودند كه احتمال مي‌رفت زير آوار گرفتار شده باشند. در يكي از ساختمان‌ها، تيم امدادي به پيكر بي‌جان مردي رسيدند كه نيم تنه‌اش از زير سقف فرو ريخته خانه بيرون بود. كمي آن سو‌تر پيكر بي‌جان همسرش هم زير آوار خانه مانده بود. لحظات بسيار سخت و دردناكي بود. زوج جواني كه تازه زندگي مشترك‌شان را با هزاران اميد و آرزو شروع كرده بودند، اما حالا سقف خانه روي سرشان آوار شده بود. مادر مرد جوان، برادر و تمام اعضاي خانواده‌اش شاهد آن صحنه‌ها بودند. شيون و ناله‌هايشان تمام كوچه‌ها و خيابان‌هاي اطراف را پر كرده بود. مادر به زبان كردي انگار براي پسرش لالايي مي‌خواند. اشك‌ها و لالايي‌هايش همه حاضران را متأثر كرد. عكاسان و خبرنگاران هم تحت تأثير قرار گرفته بودند و كسي نبود كه از بغض آن شير زن كرد، چشم‌هايش خيس اشك نشده باشد. قاب عكس بی‌ديوار احمد بلباسي
وقتي به دشت ذهاب رسيدم، آفتاب صبحگاهي روي ويرانه روستاهاي اطراف مي‌تابيد. حتي از فاصله دور هم مي‌شد رنج و اندوهي را ديد كه مثل غباري روي روستاهاي حاشيه جاده نشسته بود. خودروي هلال‌احمر كه به روستاي كوييك حسن رسيد، امدادگران هلال‌احمر و نيروهاي مردمي بي‌وقفه در حال تكاپو بودند. جشم‌ها از گريه سرخ و دل‌ها عزاداري عزيزاني بود كه چند ساعتي از پرواز ابدي‌شان مي‌گذشت. به هر سو كه نگاه مي‌كردند خانه‌اي خراب شده بود. زني، مردي، كودكي جان داده و شيون و ناله تمام روستا را فراگرفته بود. در ميان آوارخانه‌ها به چهارديواري خانه‌اي رسيدم كه جز تكه‌اي از سقف و ديوارهاي نصف و نيمه چيزي از آن نمانده بود. اهالي در گوشه‌اي كه روزي حياط خانه بود جمع شده بودند. نزديك‌تر رفتم و از حال‌شان جويا شدم. 3 نفر از اهالي خانه زير آوار مانده بودند. مرد ميانسال كه انگار پدر خانواده بود گفت نزديك سقف نيمه فروريخته خانه نشوم. نگراني در چشم‌هايش موج مي‌زد حتي براي كسي كه نمي‌شناخت. غم از دست دادن 3 عزيز در همين چند ساعت پيرش كرده بود. در ميان ‌آوار خانه چشمم به قاب عكسي افتاد. قابي كه همين ديشب روي ديوار خانه بود. يك قاب عكس بي‌ديوار كه حالا گرد و غبار رويش نشسته و در ميان سنگ و آجر خانه قرار داشت. قاب عكس اما تصوير 3 نفر از اهالي خانه را در يك مراسم عروسي محلي نشان مي‌داد. با لباس‌هاي رنگارنگ و سنتي و لبخندي كه روزي روي ديوار خانه قاب شده بود. عكس را كه ثبت كردم، بي‌هوا نگاهم به ديوارهاي خانه افتاد. ديوارهاي فرو ريخته‌اي كه روزي ساخته مي‌شود تا نگهدار قاب عكس قديمي خانه باشد.