سرمایه گذاری ارزشی

زیبایی سرمایه گذاری ارزشی در سادگی منطق آن است. این روش سرمایه‌گذاری بر پایه دو اصل بنا شده است: ارزش یک دارایی( ارزش ذاتی)، و جلوگیری از زیان( حاشیه ایمنی). این مفاهیم را بنجامین گراهام در سال 1934 معرفی کرد، مفاهیمی که امروز هم مانند آن زمان مصداق دارد.
گراهام حرفه خود را به عنوان تحلیل گر اعتبارات شروع کرد. بانکداران پیش از وام دادن، به وثیقه متقاضی وام می‌نگرند تا از بازپرداخت وامشان مطمئن شوند . پس از آن، برای ارزیابی توان وام گیرنده در بازپرداخت سود وام، به درآمد او نگاه می‌کنند. گراهام همین اصول را در ارزیابی سهام به کار گرفت. سهام تفاوت چندانی با ساختمان ندارد. هنگامی که برای وامی تقاضا می‌دهید، بانک نماینده ای می‌فرستد تا ارزش خانه ای که قصد خریدش را دارید، تعیین کند. تحلیل گر با گرایش ارزشی نیز به همین شکل عمل می‌کند و تلاش دارد ارزش یک کسب و کار را تخمین بزند. تعریف ارزش ذاتی مورد نظر گراهام از همین مفهوم نشات می‌گیرد. این ارزش، قیمتی است که یک خریدار آگاه حاضر است پس از مذاکره رو در رو با فروشنده آگاه در قبال یک شرکت بپردازد.سرمایه گذاران معدودی، چه حرفه ای و چه شخصی، به موضوع ارزش ذاتی توجه دارند، اما این مسئله از دو منظر واجد اهمیت است. ارزش ذاتی به سرمایه گذاران کمک می‌کند تا تشخیص دهند که : اول، آیا سهمی در مقایسه با قیمتی که لازم است برای خرید یک جای شرکت پرداخته شود، به حراج عرضه می‌شود یا خیر؟ و دوم این که آیا سهامی که در مالکیت سهامدار است، بیش از ارزشش قیمت‌گذاری شده است یا نه؟ اگر بخواهید از زیان دور باشید، بررسی این که آیا سهام‌تان زیادی گران شده یا خیر، اهمیت مضاعفی دارد. در هفت سال منتهی به سال 1999، درآمدهای شرکت مایکروسافت 775 درصد رشد کرده و از 8 سنت در هر سهم به 70 سنت در هر سهم رسیده بود، شرکتی فوق‌العاده با رشدی نجومی، اما آیا در پایان 1999 سهام این شرکت 84برابر درآمدهایش می‌ارزید؟ پاسخ به وضوح منفی است. طی شش سال بعد یعنی تا سال 2005 درآمد‌ها‌ی هر سهم مایکروسافت 87درصد رشد کرد و به یک دلار و 31 سنت رسید.
گرچه این رشد هم عالی است، اما بسیار کمتر از رشد شرکت طی دهه 90 میلادی است. نتیجه این بود که در ربع اول سال 2006، سهام مایکروسافت به کمتر از نصف قیمت آن در 31 دسامبر 1999 معامله می‌شد و نسبت P/E آن از 75 به تقریبا 20 رسید بود. سهامدارانی که در اواخر 1999 سهام مایکروسافت را خریدند، مالک سهام شرکتی فوق العاده شدند، اما ممکن بود مجبور شوند سال‌های زیادی برای وصول پولشان صبر کنند.لوییس لُوِنشتِین استاد دانشگاه کلمبیا، دنیای سرمایه‌گذاری را زیر و رو کرد تا ببیند آیا از میان سرمایه گذاران حرفه ای کسی توانسته است از توفان مالی تمام عیار سال 1999 تا 2003 جان سالم به در ببرد. در این دوره، شاخص ترکیبی نزدک به اوج رفت، سقوط کرد و سپس تنها اندکی بهبود یافت. آیا از میان مدیران سرمایه گذاری، کسی نتوانسته بود از چرخه عروج و نزول این دوره حذر کند، کسی که سهام بخش‌های فناوری، ارتباطات و رسانه‌ها یا سهام انرون یا ورلدکام را که برای سرمایه گذاری دردانه‌های روز بودند، نگه نداشته باشد؟ مدیران سرمایه گذاری طی این دوره چه عملکردی داشتند؟ لونشتین، 10 صندوق سرمایه گذای مشترک ارزشی یافت که توانسته بودند طی این دوره 4 ساله، به طور متوسط سالانه 10.8 درصد بالاتر از شاخص‌های بازار سهام ایالات متحده بازدهی کسب کنند. تنها یکی از این صندوق‌ها بود که یکی از دردانه‌های روز را خرید. البته آن را فقط برای مدت کوتاهی نگه داشته بود. آن روزها، سهام داغ، هرگز بر اساس ارزش ذاتی گزینش نمی‌شد. مدیران این 10 صندوق با پیروی از اصولشان نه تنها سهامداران خود را از زیان‌های بزرگ نجات دادند، بلکه در دوره ای که صندوق‌های شاخصی نیز زیان کرده بودند، سود خوبی عایدشان کردند. شماره آگوست 2000 مجله فورچون مقاله ای داشت با عنوان" 10 سهمی‌که یک دهه دوام خواهند داشت". این سهام پیشنهادی( که با عنوان سهم‌های بخر و فراموش کن توصیف شده بودند) عبارتند از برودکام، چارلزشواب، انرون، جنتک، مورگان استنلی، نوکیا، نورتل نتوورکس، اوراکلف یونیویژن و ویاکام. لونشتین دریافت که تاپایان سال 2002 این
10 سهم به طور متوسط 80 درصد زیان کرده بودند. حتی پس از رشد نسبی بازار در سال 2003، همچنان مجموع زیان‌ها به 50 درصد می‌رسید. با این وضعیت می‌توانید خود را بازنشسته کنید، البته اگر با صرف کنسرو لوبیای سرد و زندگی در چادر مشکلی نداشته باشید.