روزنامه آفتاب یزد
1397/09/24
ما خانه به دوشان
آفتاب یزد - یوسف خاکیان: بی مقدمه این نوشتار را با طرح یک پرسش آغاز میکنم.طولانی ترین زمانی که برای رسیدن به یک هدف طی کرده اید چند سال بوده است؟
برخی آنقدر خوش شانسند که صبح که در ذهن خویش هدفی میپرورانند شب نشده به آن میرسند. اما برخی آنقدر شوربختند که آدمهایی در مسیر زندگی شان قرار میگیرند که باعث میشوند سالهای سال طول میکشد تا آنها به پیش پا افتاده ترین هدف زندگی خویش برسند، که آن هم تازه نمیرسند. نام این نوشتار را «ما خانه به دوشان» نهاده ام چرا که ما معلولان به عنوان بزرگترین اقلیت اجتماعی سالهاست برای رسیدن به حق قانونی، طبیعی و شرعی مان که همانا داشتن سرپناهی است هرجا که میرویم غم خانه نداشته مان را روی دوشهای خسته از بارهای بیشمار زندگی میکشیم و امان از حتی ذره ای اعتنا از سوی همان آدمهایی که در مسیر زندگی مان قرار گرفته اند و باعث شده اند که سالها با ویلچیر و عصا و کفشهای آهنی مان به دنبال هدفمان بدویم و هرگز به مقصد نرسیم.
قصه تلخ خانههای توانیابان جامعه معلولان ایران قصهای 17 ساله است که البته بنا شدن بنیانش به رقمیفراتر از این عدد میرسد اما ما از آنجایی آغاز میکنیم که تمام ریالهای پس انداز شده در حسابهای قرض الحسنهمان را درآوردیم و آن را به دست مدیران و مسئولان آن زمان شرکت تعاونی مسکن جامعه معلولان قرار دادیم تا ظرف مدت زمانی معین خانه ای برای هر کداممان بسازند و تا ما نیز دلخوش باشیم به اینکه خانه ای داریم که شاید روزی به کارمان بیاید. بعضیها حتی قلکهای بچههایشان را شکستند، النگوها و گوشوارههای همسران و دخترانشان را فروختند و ذره ذره به امید خانه دار شدن به حسابهایی که از سوی تعاونی مسکن اعلام شده بود واریز کردند اما از آن سالها تاکنون پس از این همه پول دادن و قول گرفتن و وعده و وعیدهای خوشرنگ و زیبا تنها دو پرس جوجه کباب و یک ساندویچ با نون اضافه و یک نوشابه پلاستیکی نصیبمان شده است. خانه ای در کار نبوده، البته در کار بوده و ما هم دیده ایم اما کلیدش را اگر به دست شما داده اند به دست ما هم رسیده است.
قرارمان در ابتدا این بود که هزار واحد مسکونی در بخشی از شهر جدید هشتگرد که بعدها با هزار منت و قیل و قال گفتند که بهترین منطقه شهر جدید هشتگرد (بخوانید پشت ساختمانهای پیش مهاجران و نزدیکترین مکان به ایستگاه مترو) را با هزار تدبیر و امید بسازند و به معلولانی که عضو تعاونی هستند و برای خانه دار شدن پول واریز کردند، بدهند. بماند که هر بار تعداد این واحدهای مسکونی کم و زیاد شد و ایضا بماند که ما جدا از پولهایی که داده بودیم و پس از آن نیز دادیم چیزی حدود دو سال و نیم هر ماه 100 هزار تومان قسط پرداخت میکردیم و بعضیها هم نمیدادند که همین موضوع یکی از علل طولانی شدن دریافت خانههایی که هرگز دریافت نکردیم، بود.
قرارمان این بود که بعد از دریافت خانهها در سالهای ابتدایی 17 سالی که در ابتدای این نوشتار اشاره شد ماهی 40 تا 90 هزار تومان قسط بدهیم تا روزی قسطهایمان تمام شود و خوشحال شویم که خانه به اسم خودمان شده است. اما این رقم تا سال گذشته به 450 هزار تومان افزایش یافته است (بنا به گفته خودشان. تازه اگر آن زمان خانهها را میدادند.)
اولین وعدهها و وعیدها برای تحویل خانهها سال پایانی دهه هشتاد بود که گفتند با آغاز دهه 90 خانههای شما هم آماده خواهد شد و تحویل میدهیم. خوب یادم هست که سر زمین ساختمانها بودیم. در هر بلوکی چند آجر روی هم گذاشته بودند و قرار بود روزی همان آجرها واحدهای مسکونی ما شود. پیمانکار هفت، هشت ماه مانده به آغاز اولین سال دهه 90 با اشاره به آجرهایی که حتی ملات هم بینشان نبود طوری با اعتماد به نفس قول تحویل تمام واحدها را تا پایان سال 1390 میداد که هرکس نمیدانست فکر میکرد قرار است هوخشطره بیاید و در این مدت کوتاه وردی بخواند و آن آجرها را تبدیل به واحدهای مسکونی کند.
گذشت و سال 90 هم آمد و رد شد و رفت اما نه تنها هوشخطره نیامد که آجرها را تبدیل خانه کند و به ما تحویل دهد بلکه گفتند آقای پیمانکار هم به قول سینماییها با تمام عوامل و دست اندرکارانش به طرز خارق العاده ای غیب شده اند و مسئله ادامه ساخت خانههای اعضای شرکت تعاونی مسکن جامعه معلولان درهاله ای از ابهام قرار گرفته است.
زمان بر مدار نرسیدن ما به هدف مان همچنان و در این میانه روز به روز بر تعداد آدمهایی که سر راه زندگی ما قرار میگرفتند تا ما را از رسیدن به هدفمان دورتر کنند افزوده و با این افزودگی از تعداد معلولانی که به امید خانه دار شدن به کورسویی نور دل خوش کرده بودند کاسته شد. آنچه در پی میخوانید ماجرایی است که با چشمان خویش نظاره گر آن بودم.
یکی از روزهای تابستان سومین سال دهه 90 برای پیگیری پیشرفت کار ساختمانها به ساختمان مرکزی تعاونی مسکن معلولان که آن روزها در یکی از خیابانهای فرعی خیابان ستارخان بود، رفتم. کمیکه از نشستنم روی صندلی گذشت زنی مسن با چهره ای تکیده وارد شد تا پیگیر تحویل خانه فرزندش شود، وقتی جواب همیشگی را از یکی از مسئولان شرکت تعاونی گرفت دل آزرده به کنجی نشست و شکوه سر داد که:
«پس کی میخواهید خانه بچه مرا بدهید. بچه من و بچه یک دیگر دیگر که دوست من است الان دیگر در این دنیا نیستند، فرزندم زیر خروارها خاک خوابیده در حالیکه روزی به من گفت: مادر! آرزویم این است که خانه ام را بدهند و من بروم داخلش یک تلویزیون بگذارم جلویم و بنشینم از تلویزیون در خانه خودم یک فیلم تماشا کنم. آرزوی بچه من در خاک پوسید اما شما هنوز خانه او را نمیدهید.»
آخرین باری که به ما گفتند بیایید و وعده دادند که خانههایتان تا یک ماه دیگر آماده تحویل خواهد بود و در این یک ماه قرار است خرده کاریها را هم انجام دهیم یکی از روزهای زمستان سال گذشته بود.
امروز نزدیک به یک سال از آخرین وعده آنها میگذرد و ما دیگر نای (بخوانید امید) رفتن به شهر جدید هشتگرد را نداریم. یک کانال تلگرامیتوسط شرکت تعاونی مسکن معلولان درست شده که هر چهل روز یک بار پیام جدیدی در آن قرار میدهند. یک بار میگویند
برف آمده و پروژه برای یک ماه تعطیل است، یک بار میگویند
مدیر عامل بانک وام دهنده با اعطای وام موافقت کرده و مشکل آن تا
50 روز دیگر حل خواهد شد. بار دیگر میگویند شرکت عمران شهر جدید
هشتگرد با مبلغ وام بانک وام دهنده برای اعطای وام چهل میلیونی به توافق نرسیده و بیایید تحصن کنیم تا مشکل حل شود، یک بار
میگویند بالاخره پس هزاربار آمدن و رفتن شرکت عمران شهر جدید هشتگرد موافقت کرد اما دقیقا زمان امضای قرارداد مدیرعامل بانک عامل از کار برکنار شد و مدیرعامل جدید میگوید من توافقها و امضاهای مالی مدیر قبلی را قبول ندارم و کارها باید از ابتدا و زیر نظر خود من انجام شود، یک بار میگویند ......
خلاصه سرتان را درد نیاورم. اگر همین الان که شما این متن را میخوانید خانههای ما را تحویل دهند ما خانه به دوشان خانههایی را تحویل میگیریم که دربهای ورودی اش بس که در سرما و گرما و بین مور و ملخ و موریانهها مانده از پایین شروع به پوسیدن کرده است، خانههایی را تحویل میگیریم که پنجرههایش از بس که در طول این سالها در برف و باران و آفتاب و هوای سرد مانده زنگ زده اند و گچ دیوارهایش از سفیدی به سیاهی و زرد و نمور شدن گرایی است، خانههایی را تحویل میگیریم که وقتی ناممان را برای دریافتشان در تعاونی مسکن نوشتیم جوان بودیم و موهای سر و صورتمان سیاه بود و به زعم خودمان میخواستیم سر و سامانی بگیریم و یا برویم داخلش زندگی کنیم یا آن را بفروشیم و به تهران بیاییم و با هزار قرض و قوله آلونک کوچکتری برای خودمان بخریم اما امروز موهای سر و صورتمان سفید شده و دیگر دل خوش و باقیمانده عمری برای زندگی زیر سقفی که روزگاری زندگی در زیرش آرزو و هدفمان بود، نداریم. اگر همین الان خانه ما را تحویل دهند ما معلولان که سالهاست از دارا بودن کمترین حقوق مدنی در جامعه که وجود پله و مشکل بیکاری کوچکترین آنهاست رنج میبریم خانههایی را تحویل میگیریم که آجرهایش، ملات میان آجرهایش، تیرآهنهایش، کلیدها و پریزهایش، سیمهای برقش، آیفونهای تصویری اش، کف پارکت یا سرامیکش و کلیدها و کابین آسانسورهایش، شیرهای آبش و کلا تمام خاک و گل و کس و کارش بیش از ده سال پیش است خریداری یا تهیه شده اما ما امروز در پایان سالهای دهه نود و پایان سالهای سده سیصد باید قیمت تمام شده روز را برای مفاصا حساب و ماجراهای مالی خانههایمان پول پرداخت کنیم.
> این است حدیث تخل ما این است
در پایان این مقال لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که علیرغم تمام مسائلی که بیان شد و هزاران جمله ای که بیان نشد هیچ حرجی به شرکت تعاونی مسکن جامعه معلولان نیست چرا که آنها خودشان هم از جنس معلولان هستند و دوست دارند که مشکلات حل شود . جا دارد در همین جا از زحمات بی دریغ و بی پیرایه شرکت تعاونی مسکن جامعه معلولین که سالهاست در مسائل و مشکلاتی که برای مسکن ما معلولان ایجاد شده هیچ تقصیری ندارد و واقعا تلاش میکند که ما به هدفمان برسیم تشکر و قدردانی نمایم.
به قول معروف آب چشمه از جای دیگر آلوده است
سایر اخبار این روزنامه
رضایتنامه های پزشکی، قانون یا تخلف
آیا همچنان وسیله هدف را توجیه میکند!؟
سرمایه گذاری ارزشی
انتقاد ظریف از کیهان و صدا و سیما
استانداری که با چالش انتخاب شود، استاندار نیست؛ معضل است!
دلالان کم آوردند؛ به جعل و تحریف متوسل شدند!
چرا باید از مناظره با احمدی نژاد استقبال کرد
رضایتنامههای وحشتناک قبل از جراحی
بین فاصله مجلس نهم و دهم چندین امامزاده اضافه شد!
غذای ۹ میلیون نفر در ایران دور ریخته میشود
زمان اعدام بابک زنجانی
آیا فیلتر توییتر تداوم مییابد؟
اینجا بیمار جابهجا میکنم
گلایه ضرغامیاز کاهش 3 میلیونی حقوقاش؛ همسرم نفرین کرد
ما خانه به دوشان