چالش های مدیریتی مدرن

حدود 100 سال پیش مدیریت به این معنا بود که شما مدیر یک کالا هستید. این چیزی بود که می دانستید چطور باید آن را انجام دهید. این مفهوم مدیریت تغییر کرد اما نه با از دست دادن مفهوم تولیدات یا خدمات بلکه با افزودن نیاز به درک نهادی که شما را درون فضای اقتصادی مدیریت می کند؛ براي مثال شما خرده‌فروش، عمده‌فروش، تولید کننده یا کشاورز هستید، این مفهوم بین دهه 1950 و 1990 به این شکل درآمد که مدیریت درواقع نقشی خاص در کسب و کار است؛ بنابر این براي مثال ما بازاریابی، امور مالی یا استراتژی را مدیریت می‌کنیم. اگر با این مفهوم کسب و کار آغاز کنیم، می‌بینیم که دنیا در دهه 1980 و 1990 در زمینه تصمیمات مدیریتی خیلی پیچیده تر شده بود و روش داشبوردی، دانش مدیریتی را دارای کد بندی‌هایی کرد. این دیدگاه نادرست نبود اما به مسیر نادرستی رفت. چون چالش اصلی برای رهبران کسب وکار پویایی و تغییر بسیار بالای آن است که در این دیدگاه توجهی به آن نشده بود. دنیای واقعی مدیریت شباهت‌های زیادی با نشستن در کابین خلبان هواپیما دارد. البته وقتی که متوجه می‌شوید که مسیر واقعی دوبرابر آن چیزی است که در هنگام پرواز به شما گفته شده است. پس باید در همان آسمان برنامه‌ریزی خود را تغییر دهیدو این در حالی است که هواپیما پر از مسافر و سوخت شما در حال تمام شدن است. این چالش مدیریت مدرن است. یک جمله قدیمی و زیبا از پیتر دراکر كه می‌گوید: کسب و کار تنها دو نقش دارد؛خلاقیت و بازاریابی. نقش خلاقیت در کسب و کار از طریق تجارب کسب و کاری است. امروزه با کارآفرینی از طریق خلاقیت مداوم و تکامل مداوم سازمانی مواجه هستیم. سازمان‌ها هرگز کامل نیستند. در بهترین حالت سازمان‌ها برای امروز کامل هستند. گسست‌های مدل‌های کسب و کاری بیشتر شده است و این‌ها همه عناصر تغییرات اساسی و مداوم در کسب وکار هستند؛ بنابراین به جای اینکه تصور کنیم کسب وکار مجموعه ای از شماره هاست که باید درست در کنار هم قرار بگیریند، بهتر است تصور کنیم که درک نقش کسب‌و‌کار، موسسات و ... بیشتر شبیه داشتن تعدادی نقاشی است یا تعدادی طومار چینی و ما باید به طور مداوم بقیه این داستان و ابزارهای لازم را خلق کنیم. وقتی پیتر دراکر درباره بازاریابی صحبت می کند، منظور از بازاریابی در وسیع ترین معنای ممکن آن است. در حقیقت امروز جهان تنها ماشین اجتماعی سازمان را که امکان بقای طولانی مدت آن را فراهم می کند، قانونی می داند و در روابط خارج سازمانی، درک آنچه ما می دانیم و آنچه انجام می دهیم، تغییر اساسی در مدیریت است. با این حال، سوال مهمی که در مدیریت بسیار پرسیده می شود، این است که آیا می توان رهبری را درس داد، آموخت یا گسترش داد؟ البته پاسخ آن مشروط بر این است که متمرکز بر کدام گروه باشیم. اگر به 10 یا 20 سال گذشته نگاهی بیندازیم، می بینیم که مفهوم رهبری اساسا دولایه داشت: آیا رهبر پایبند به اخلاق است؟ و آیا رهبر مهارت‌های ارتباطی جذابی دارد تا بتواند افراد را مجاب کند به حرف او گوش دهند و از او پیروی کنند؟ توانایی ما در تدریس مهارت های ارتباطی، بسیار خوب است. اما در زمینه آموزش اصول اخلاقی ما توانایی خاصی نداریم. اصول اخلاقی برای رسیدن به موفقیت سازمانی خیلی مهم است. نقل قول دوست داشتنی از وارن بافت وجود دارد که درباره ویژگی‌هایی است که شرکت او، برکشایر هاثوی، به هنگام استخدام نیروهایش به دنبال آن‌هاست. آن‌ها به سه ویژگی توجه می کنند: امانت و درستی، هوش و انرژی و اگر شما فردی را استخدام کنید که ویژگی اول را ندارد اما دارای دو ویژگی بعدی است احتمالا سازمان خود را نابود می‌کنید. یا همان طور که آقای بافت با ادبیات خودش بیان کرده است، اگر شما کسی را که پایبند به اخلاق نیست، استخدام کنید، یعنی اینکه امیدوار هستید که او تنبل و احمق باشد. اخلاقیات و ارزش‌ها یکسان نیستند. اخلاقیات با پذیرش سرو کار دارد. یعنی قبول کنیم آنچه دیگران تصمیم گرفته اند، درست است. ارزش‌ها یعنی درک اینکه اهداف و دیدگاه‌های بلند‌مدت افراد درباره نیازهای جهان چه هستند و اینکه این اهداف و دیدگاه ها چطور در سازمان‌ها پیاده‌سازی شوند. ارزش‌ها همچنین به درکی عمیق از روش یک سازمان در تحقیق نیازهای جامعه اشاره دارند و از رهبران به طور روز افزون در سازمان‌ها خواسته می شود که ارزش‌های شخصی و مهم خود و نیازهای اساسی سازمان‌ها را بیان کنند و این چیزی است که سازمان‌ها می‌توانند به مدیران جوان خود بیاموزند. با این حال اگر بخواهیم به طور مختصر به دوجنبه دیگر از رهبری اشاره کنیم؛اولین موضوع نیاز روز افزون به توسعه رهبران است. نه الزاما آموزش رهبران، بلکه ساختن رهبران. بخشی از نیاز به وجود چنین رهبرانی به خاطر پویایی کسب و کار و رهبری است و بخشی از آن به خاطر نیاز سازمان‌ها به وجود چنین رهبرهایی است. نکته آخر این است که رهبران آینده هر قدر هم عالی باشند، نمی‌توانند تمام نیازمندی‌های یک سازمان را برطرف کنند؛بنا بر این برای غلبه بر این مشکل باید در آینده مسئولیت های رهبری را در سازمان توزیع کرد. یکی از راه‌هایی که می توان خصوصیات رهبری را به وجود می آورد و نتیجه آن را نیز در عمل دید، این است که دانشجویان و نیز استادان دانشگاه را به مناطقی با امکانات پایین و محروم ببریم . اینکه در یک اتاق بنشینیم و درباره ساختن ویژگی‌های رهبری بحث کنیم، کار راحتی است اما این امکان هم وجود داردکه افراد را به سمت تجارت دارای چارچوب، با امکانات کم و استرس بالا ببریم تا توانایی‌های رهبری آن‌ها ساخته شود. باید بگویم که دنیا به آدم‌های باهوش تری نیاز دارد نه آدم‌های کمتر، دنیا نیاز به مدیرانی دارد که جرات ایجاد تغییر را داشته باشند. دنیا به رهبرانی با اصول و نوآور نیاز دارد تا سازمان‌ها نقش اصول برای رسیدن به موفقیت را بیشتر درک کنند. همچنین دنیا به سازمان‌هایی نیاز دارد که خودشان نوآور تر باشند و بر اساس حقایق و اطلاعات تصمیم بگیرند.