روزِ خوبِ گل فروش

به بهانه روز عشاقی که میگن مال ما نیست!
البته یکی دو هفته ازش گذشته اما قاعده بر اینه که ما هر چی رو از دست میدیم قدرشو میدونیم.منم موتور عشقی نویسیم الان روشن شده.
بی شک که اگر ملاتِ عشق برای ساختن قصرِ رویاها کفاف می‌داد، زندگی بسیاری از عاشقان سابق بعد از گذشت چندی به دخمه‌ای در جهنم نمی‌ماند!
برای آنکه عشق و علاقه تاریخ مصرف نخورد، جوهری بیش از دوست داشتن باید. وگرنه هورمون‌ها به تنهایی از پس مدیریت این ماجرا بر نمی‌آیند.


باید پایه صمیمیت و عاطفه و احترام(اوه اوه اوه احترام، احترام خیلی مهمه، خییییلی مهمه) تعهد و احساسِ مسئولیت و اعتماد(وقتی یک عشقِ اساطیری به خاطر دستمال اتلو به بن‌بست رسید. اعتماد روی صحنه ظاهر می‌شود و نقش پر اهمیت خود در سرنوشت عشاق را به رخ می‌کشد.) حسابی محکم باشد. تا هر کدام هرکول وار سر فرود آورده و همواره سقف ماجراهای عاشقانه ما را روی دوش خود بالا نگه دارند.
در مقیاس کوچکتر حتی درکی که طرفین از هنر و سیاست، فلسفه و عرفان، استفاده از قابلمه چدن یا نوع استیل، امور خیریه و هزار چیز دیگر دارند، باید به هم بماند.
همینطور مرام و مسلک‌شان، اگرچه آزادی در دنیای امروز یک آزادیِ به معنایِ واقعی آزاد است، اما در نهایت پشت درهای هر خانه‌ای فقط یک نظم حکمرانی می‌کند.
شک نکنید که ریسمان دوست داشتن برای به هم بستن دو شهروند مدعی در این دنیای مدرن، اسبابی بادوام نیست.
حتی خیلی خیلی دوستت دارم، عاشقتم لعنتی، بی‌تو هیچم اوشگول، کصافط بی‌طاقتتم و... و... و... و... (جاهای خالی را با عبارات عاشقانه مناسب پر کنید.) و تمام فواره‌های جوشان احساسات؛ بدون تعهد، بدون احترام، بدون صمیمیت و بدون احساس مسئولیت؛ یک روزی یک جایی به یک بهانه‌ای خشک می‌شوند. (نگارنده عقیده دارد همچنان احترام از همشون مهم‌تره)