او گزارش مرگ خود را نوشت

محمد مطلق/ مریم فرهمند اهل این دنیا نبود با تمام سرزندگی و شوق زیستنی که در وجودش شعله می‌کشید. چه کسی باور می‌کرد پشت آن همه لبخند و مهربانی و آرامش، سرطان لانه کرده باشد. اهل این دنیا نبود چون ذره‌ای، حتی ذره‌ای به اندازه یک غبار خاطره‌ای تلخ در ذهن هیچ دوست و آشنا و همکاری از خود به جای نگذاشت. زلال بود و بی‌شیله پیله. مرگ آنقدر باهوش هست که بداند کدام شاخه گل را بچیند.از همکلاسی‌هایش که بعدها در همین روزنامه همکارش شده بودند، شنیده بودم وقتی دانشجو بوده یکی از پسران ویلچرنشین کلاس را می‌برده هواخوری که فکر نکند بین بقیه تنهاست. او با همین روح زلال وارد تحریریه «ایران» شد و خیلی زود درخشید. همه ما او را با لبخندی که از صورتش محو نمی‌شد، به یاد می‌آوردیم و مطالب تمیز و پاکیزه و بی‌نقصش. هنوز ابتدای راه بود و با هوش سرشاری که داشت، می‌توانست یکی از بهترین‌های مطبوعات کشور باشد اما مرگ باهوش‌تر از این‌هاست.سه بار با سرطان روبه‌رو شد و هر بار توانست بخوبی به زندگی برگردد. بار دوم که درگیر پرتودرمانی بود، گفت می‌خواهم گزارشی درباره خودم بنویسم. گفتم بنویس. حالا یکسره جمله‌ها در سرم پژواک می‌شود: «نه ناله می‌کنم و نه آه و زاری. خنده و حتی لبخندی هم در کار نیست. صدایی به گوش نمی‌رسد. با خودم هم حرف نمی‌زنم. یکی می‌رود و ده‌ها نفر جایش را می‌گیرند. هر لحظه شلوغ تر می‌شود. این سالن بزرگ جای نشستن ندارد و پرسنل خدمات بیشتر از ۳۰ صندلی اضافی را در آن جا می‌دهند. اینجا نه سالن سینماست و نه تئاتر، نه مرکز تفریحی است و نه مجموعه ورزشی. اینجا یکی از مراکز درمانی بیماری سرطان است و من با دیدن این همه همدرد، آرزو کردم روزی تیتر بزنم سرطان در ایران ریشه‌کن شد.»گفت دوست دارم یک یادداشت کنار گزارشم بنویسی شاید این آخرین نوشته‌ام باشد؛ آخرین نوشته‌اش بود. گفتم زبان تهی می‌شود؛ وقتی عزیزی، دوستی، همکاری که سال‌ها کنارت نشسته و حالا با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند چه باید گفت، چه باید نوشت؟ نوشتم اما نوشته من لابه‌لای کلمات کسی که درد را زندگی می‌کرد به یک سرهمبندی شبیه شد اما خودش چه خوب گزارش را به نقطه پایان رسانده بود: «سالن پذیرش همچنان شلوغ است. پرستار اسمم را صدا می‌زند تا برای انجام ام.آر.آی آماده شوم. از فرداهایی که در انتظار من هستند و اتفاق‌هایی که سر راهم را خواهند گرفت، هیچ آگاهی ندارم و فقط به نیروی بی‌پایان خداوند امیدوارم. نیرویی که پایان ندارد.»