دولت بدون چاره، ملت ناچار

امیر استکی: درباره مسأله افزایش قیمت بنزین در این روزها شاید حرف‌های زیادی شنیده باشید و تحلیل‌های مختلف، هیچ‌کدام خالی از نقد نیست. حداقل همه در پر اشکال بودن روش و نوع اجرای این تصمیم و بازه زمانی آن به نوعی متفق‌القولند. ما هم در اینجا چیزی بیشتر از این نداریم که بگوییم ولی با این تفاوت که نگارنده به جد معتقد است این وضعیت حاصل تصمیمی است که گیرنده یا گیرندگان آن در هنگام گرفتنش به همه این جوانب و زوایا آگاه بوده‌اند؛ یعنی بسادگی نمی‌توان دولت را به ناشیگری، نفهمیدن و ندیدن جوانب امر متهم کرد، بلکه داعیه در اینجا این است که سایه جبری خشن و فوری بر سر این تصمیم وجود دارد. یک تصمیم خاص را می‌شود در شرایط گوناگون با وضعیت‌های متفاوت گرفت. گاهی اخذ یک تصمیم شجاعت و داشتن رویکرد فعال و در حالتی دیگر عجزی منفعلانه است. اهداف، تصمیمات فعال را می‌سازند و جبرها و پیشامدها، تصمیمات منفعلانه را شکل می‌دهد. برای رسیدن به بسیاری از اهداف باید مسیر را آماده کرد و آماده کردن مسیر ناگزیر از رفع موانع و بر زمین گذاشتن بارهای اضافی است. هیچ تغییری بی‌هزینه نخواهد بود. این ماییم که با تصمیمات خود هزینه‌ها را مدیریت می‌کنیم. اگر تصمیم در وضعیت مناسب اخذ شود و رویکرد فعال وجود داشته باشد، می‌توان هزینه‌های اجتناب‌ناپذیر تغییرات بزرگ را مدیریت کرد اما اگر از زمان طلایی اخذ یک تصمیم گذر کنیم و موانعی که می‌باید را در زمان خود از سر راه بر نداریم، خواه ناخواه با وضعیت‌هایی روبه‌رو می‌شویم که امکان حرکت در مسیر به هیچ‌وجه فراهم نیست و آنگاه برداشتن موانع نه یک تصمیم فعال، بلکه یک انتخاب جبری و منفعلانه است. در این شرایط نه توانی برای مدیریت هزینه‌ها وجود دارد و نه گریزی از تغییر! این انفعال انسان را در شرایط سختی قرار می‌دهد؛ نه راه پس وجود دارد و نه راه پیش. تفویض و امروز و فردا کردن، فرصت‌های فعال را از بین برده است و حال جبرها تصمیم می‌گیرند و انسان منفعلانه باید به اقتضائات آنها تن دهد. این وضعیت بیچارگی است. بیچارگی وضعیتی است که در آن اراده انسان در حالتی که خود نیز آگاه است، اسیر جبرهای گوناگون می‌شود. در وضعیت بیچارگی کاری جز تن دادن به شرایط از آدمی بر نمی‌آید. آدمی در این شرایط زبون و بی‌مقدار است و این بیچارگی از سوزاندن فرصت‌ها و خوشبینی بی‌اساس سرچشمه می‌گیرد. کسی که روز را برای ساخت استحکامات دفاعی در برابر دشمنش با تعلل به شب برساند، صبح به ناچار با ضربه پوتین دشمن از خواب بر خواهد خاست. این انسان آیا در صبح ظفرمندی دشمنش مجبور و بیچاره نیست؟ به واقع مجسمه بیچارگی است. حال بیاییم به این روزهای خودمان برگردیم. نظام توزیع یارانه‌ها در کشور ما مبتنی بر مصرف بوده و کماکان هست. یارانه به هر که بیشتر مصرف کند بیشتر می‌رسد. تلاش‌هایی برای اصلاح این روند در دوران دولت محمود احمدی‌نژاد انجام گرفت که مهم‌ترین آنها نظام سهمیه‌بندی سوخت خودرو و پرداخت یارانه نقدی بود. دولت جناب روحانی که بر سر کار آمد، یک ژست خاص رفتاری به خود گرفت. هر کاری را که دولت قبل کرده بود به‌عنوان حماقت، سوءمدیریت، ویرانی، خسارت محض، غیرکارشناسانه، عوام‌فریبانه و مضر معرفی کردند و کنار گذاشتند. نظام سهمیه‌بندی سوخت هم گرفتار همین ادا و اطوارهای ژنرال‌های بی‌ستاره دولت تدبیر و امید شد و سال 94 با اعلام ظفرمندانه جناب روحانی به طاق کوبیده شد. این کار اما علاوه بر دلایل سیاسی، دلایل اقتصادی خاصی نیز داشت. در آن روزها دولت در میانه پروژه‌های سیاست خارجی خود بود و آماده که به هر نحو ممکن توافقنامه‌ای با غربی‌ها امضا کند. پس خاطرش جمع بود که به هر قیمتی در آینده‌ای نزدیک راهی برای فروش کلان‌مقیاس نفت بازخواهد کرد و از این منظر نیازی به حزم‌اندیشی و دورنگری و سخت‌گیری در مصرف منابع نمی‌دید. بودجه جاری دولت در همه طول دولت یازدهم با نرخی بیشتر از تورم افزایش یافت. از طرف دیگر نفت ارزان شده بود و شرایط به‌گونه‌ای بود که قیمت هزار تومانی بنزین در سال‌های 94، 95 و تا نیمه‌های 96 همواره نزدیک به قیمت فوب خلیج‌فارس و حتی در مواردی- به ادعای کارشناسان در آن روزها- از قیمت فوب خلیج‌فارس هم بیشتر بود، لذا افزایش مصرف بنزین در آن شرایط برای دولت منفعت اقتصادی داشت؛ شرایطی که عملاً یارانه‌ای برای بنزین داده نمی‌شد و تولید داخلی بنزین با به ثمر رسیدن طرح‌های تولید بنزین دوره احمدی‌نژاد روزبه‌روز بیشتر می‌شد. از طرف دیگر واردات بنزین هم به انحصار دوستان برگشته بود! و همه اینها شرایط را برای گرفتن ژستی که از آن صحبت کردیم درباره نظام سهمیه‌بندی سوخت فراهم کرد. نکته مهم این است که اگر دولت آنطور که ادعا می‌کند دغدغه اصلاح الگوی مصرف و حیف‌ومیل نشدن منابع کشور و افزایش عدالت(!) در توزیع یارانه‌ها را دارد، چرا در آن سال‌هایی که یاد کردیم و شرایط برای حذف کامل یارانه حامل‌های انرژی هم حتی فراهم ‌شده بود این کار را انجام نداد و گرفتن این تصمیم را به یکی از بدترین شرایط قابل‌ تصور موکول کرد؟ پاسخ به نظر اینگونه باشد که دولت جناب روحانی اصولاً برای خود رسالتی ایجابی در نظر نداشته است. آنها به دنبال کارهای بزرگ اجرایی و زیرساختی نبوده و نیستند. مسأله آنها چیزهایی بوده و هست که در درجه اول به ایجاد تصویر ظفرمندانه از خود در اذهان عمومی نیاز دارند. روحانی دوست داشت در قامت یک رئیس‌جمهور مقتدر ظاهر شود که همه‌چیز را پس از مدیریت افتضاح یک عده کارنابلد با سرانگشت تدبیر به‌جاهای خوبی رسانده است. بر همین اساس پرداختن به بسیاری مسائل فوری در کشور به عقب انداخته می‌شد. طرح‌های پرهزینه‌ای مثل طرح تحول نظام سلامت، فروش اوراق خزانه اسلامی و سیاست انقباض مالی- با بالا نگه‌داشتن نرخ بهره مؤثر- بسیاری چیزها در قامت یک مسأله را در دولت ایشان به آتشفشان‌های آماده فوران تبدیل کرده بود. دولتی‌ها اما به برجام و گشایش‌های آن معتقد بودند و پرداخت هزینه ژست‌های ولخرجانه‌شان را به پس ‌از آن حواله می‌دادند. بویژه اینکه بسیار به سرازیر شدن سیل سرمایه خارجی به کشور ایمان داشتند. خلاصه ماجرا اینکه برجامی که بستند حتی همانی نبود که خود می‌خواستند و متأسفانه شد آنچه شد. پس ‌از آن فشار واقعیات نادیده و ناچیز انگاشته شده به‌قدری زیاد است که اخذ بسیاری تصمیم‌ها برای دولت از حالتی فعال به یک انفعال مبتذل تبدیل‌ شده است. قیمت دلار چند برابر شده و هزار تومان به یک‌چهارم ارزشش در انتهای سال 96 فرو کاسته است و دیگر فروش بنزین هزار تومانی برای دولت نمی‌صرفد. اینجا اصلاح قیمت بنزین یک جبر است. اگر انجام نشود دولت قادر به تأمین هزینه‌های جاری‌اش نخواهد بود. اینجا اصلاح قیمت، تصمیمی فعال برای کنترل مصرف و بهینه‌سازی آن نیست، بلکه همان‌گونه که در ابتدا گفتیم این ناشی از وضعیت بیچارگی است. جایی که جبرها تصمیم‌گیرنده‌اند. جبرهایی که با تفویض و نادیده‌انگاری‌های غیرمسؤولانه جان گرفته‌اند و دولت را به معنای واقعی کلمه به مرحله بیچارگی رسانده‌اند. در این شرایط واقعاً چاره‌ای بهتر از این در پیش دولت نبود و آنها با آگاهی نسبت به شرایط و عوارض تصمیم‌شان به چنین اقدامی مبادرت کرده‌اند. ملت هم به دلایل مختلف در حال حاضر چاره‌ای جز این ندارد که با بیچارگی دولت کنار بیاید.