کار برای ایران

محمدصادق درویشی
روزنامه نگار
حسین علیمرادی جوان نخبه و تلاشگر اثربخش عرصه محرومیت‌زدایی طی حادثه‌ای تلخ در حالی که در مناطق جنوب استان سیستان‌وبلوچستان مشغول فعالیت بود دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار معبودش شتافت. مرگی که رنگ و بوی شهادت داشت و تصویری اگرچه رنج‌آور اما شکوهمند از عروج و الهی شدن یک انسان بود.
حسین علیمرادی با تأسیس و مدیریت مؤسسه خیریه دستِ یاری به «دشت‌یاری» در آنجا که خود تأکید داشت وسیع‌ترین منطقه محروم استان سیستان‌وبلوچستان و بالطبع ایران است، با دوستان و همراهانش متمرکز و منشأ اثر شد. فعالیت‌های او در این منطقه با شناخت مسأله اصلی که فقدان عظیمِ فضاهای آموزشی و فرهنگی بود، گره خورد. او راهبری گروه منسجمی را به عهده گرفت که اقدامات آنها از ساخت مدرسه (5 مدرسه ساخته شده و 18 مدرسه در حال ساخت و 170 مدرسه تا سال99) تا تأسیس کتابخانه و برگزاری 200روز/دوره آموزشی برای 3هزار دانش‌آموز و معلمان این منطقه و تأمین لوازم آموزشی و هدایت دانش‌آموزان تا کنکور و... را در بر می‌گرفت. انسجام و جدیت فعالیت‌های فقرزدایی و عدالتخواهانه حسین در جنوب سیستان‌وبلوچستان با وارد کردن رهیافت‌های علمی همراه شده بود. او در آخرین سخنرانی در همایش همدلان آینده‌نگر سیستان‌و‌بلوچستان همه سمن‌های دغدغه‌مند در حوزه این استان را دعوت به ارائه مدل در باب توسعه و فقرزدایی کرد. مدلی که خود او به نمایندگی از گروهش بیان کرد مدلی جامع بود که از مدرسه‌سازی تا توانمندسازی روستایی را مدنظر داشت. اما کار جهادی و خیرخواهانه‌ای که از سال 93 حسین علیمرادی آغاز کرده بود با مرگش به پایان نخواهد رسید و کادرسازی و ریل‌گذاری او نه تنها مسیری برای فعالیت خیرخواهانه جوانان دیگر است بلکه ماندگاری و عمل او را در نقطه‌ای محروم از ایران عزیزمان تداوم می‌بخشد. آنچه امروز از مشاهده تصویر حیات، فعالیت و درگذشت حسین علیمرادی می‌بینیم یا بهتر است ببینیم، مؤلفه‌هایی است که من آنها را برای خودم درس‌هایی در راستای «کار برای ایران» صورتبندی می‌کنم:


یک. در روزهایی که درست یا نادرست بسیاری از فعالیت‌ها و دنباله‌روی‌های سیاسی با نوعی سرگشتگی، دلزدگی یا حتی بن‌بست روبه‌رو شده است، تمرکز بر فعالیت‌های اجتماعی خیرخواهانه اما جدی و اثربخش و فراتر از ترحم‌های ناکارآمد، می‌تواند گره‌گشا و بن‌بست‌شکن باشد. به بیان رساتر، دوری از سیاست‌زدگی با توجه به مسأله اصلی سیاست یعنی تمشیت جمعی و خیر عمومی قابل جمع است.
دو. مفاهیم مستعمل شده‌اند و دیگر حس‌های جمعی ما نسبت به واژه‌های مقدس این سامان همچون عدالت و آزادی دچار نوعی سِرشدگی شده است. فعالیت عملی به دور از شعار و حرف امروز می‌تواند باطل‌السحر این بی‌حسی باشد.
سه. تمرکز و شناخت مسأله را باید از حسین علیمرادی و گروه کوچکش که کارهای بزرگ کرد آموخت. آنچه که تا واپسین روزها تأکید داشت شناخت و انتخاب یک نقطه برای اثربخشی بهتر بود. همین نکته را می‌توان در یک چارچوب بزرگ‌تر دید و مسأله ایران را در حوزه‌های مختلف و با استفاده از دغدغه متخصصان و دردمندان این کشور پیدا کرد و مورد تمرکز قرار داد.
چهار. کار جمعی کردن و در قالب گروه‌های مردمی و منسجم و غیردولتی قرار گرفتن هم درسی از سوی حسین بود. فعالیت‌هایی که با مرگ او می‌توانست به اختتام برسد و تلاش‌هایی که بی‌فرجام بماند، با یک قالب متشکل و جمعی اینک نه تنها خیرخواهی و یاری‌رسانی را امتداد می‌بخشد بلکه به نامیرایی و حیات مبارک او در ضمیر منطقه «دشت‌یاری» و تمام ایران عزیز ما می‌انجامد.
پنج. حضور و پای کار بودن حسین علیمرادی در اوضاع و احوال کنونی ما بسیار الهام‌بخش است. در روزگاری که رفاه‌خواهی و نوعی از تنزه‌طلبی در میان جوانان و فعالان سیاسی و فرهنگی ما نه تنها رواج پیدا کرده که تئوریزه هم می‌شود، حضور یا زندگی 400 روزه حسین علیمرادی در محروم‌ترین روستاها و مناطق جنوب شرق ایران قابل توجه است. نمی‌شود عدالت و برابری را پشت میز و زیر کولر جست‌و‌جو کرد. این درسی بود که حسین به من داد.
یک جوان بااخلاص و پرتلاش و فاضل که پای کار ایران ما بود از دست رفته است و اینک با مرگ اوست که چهره تابان او و فعالیت‌هایش به چشم می‌آید. هدی صابر از فعالان پایه‌گذار مبارزه با فقر و محرومیت‌زدایی در سیستان و بلوچستان می‌گفت: «اگر دغدغه ایران داری؛ بگو اثر انگشت تو کجاست؟» اثر انگشت حسین علیمرادی اینک پیش روی ماست و گمان می‌کنم برای همه کسانی که نام ایران بخشی از هویت‌شان است ضروری است که کاوش کنند و اثر انگشت خودشان را برای این خاک پیدا کنند. فرصت کوتاه است و مرگ بی‌صدا از راه می‌رسد. همان‌طور که حسین علیمرادی نیز فکر نمی‌کرد در جاده‌های سیستان‌وبلوچستان به کام مرگ فرو برود، اما راهش را پیدا کرده بود و دقیقاً در انتهای سخنرانی‌ و ارائه مدل محرومیت‌زدایی‌اش در همایش اخیر همدلان سیستان‌وبلوچستان (23 آبان 98) سخنش را و می‌شود گفت زندگی زیبایش را با این شعر به پایان رسانده بود:
من راه رسیدن به خدا را بلدم / آن خاک همیشه کیمیا را بلدم
در منطقه جنوب شرق ایران / من آدرسِ فرشته‌ها را بلدم.